اي كاش احساسم كبوتر بود
بر بام قلبت آشيان مي كرد
از دست تو يك دانه بر مي چيد
عشقي به قلبت ميهمان مي كرد
اي كاش احساسم درختي بود
تو در پناه سايه اش بودي
يا مثل شمعي در شبت مي سوخت
تو مست در ميخانه اش بودي
اي كاش احساسم صدايي داشت
از حال و روزش با تو دم مي زد
مثل هزاران دانه برفي
سرما به جان دشت غم مي زد
اي كاش احساسم هويدا بود
در بستر قلبم نمي آسود
يا در سياهي دو چشمانم
خاموش نمي گشت و نمي آلود
اي كاش احساسم قلم مي گشت
تا در نهايت جمله اي مي شد
يعني كه دوستت دارم مي گشت
تا معني احساس من مي شد