وای من ، وای اگر وای خبردار شوند
همه ی بال نشینان که برای شعف و شور دلم می رقصند
پر پرواز دلم شل شده در این آبی
خلبان هم مرده
وای بر من که چه سواری عجیبی بر سرم می آرند
آری؛ای دوست
گه گداری که دلم می گیرد
ترس این همهمه نااهلان
راه این سیل سراسر غم و اندوه و فغان
از سر چشم ترم می گیرد
ترس رسواشدن این دل ناآرام
گفتن هر سخنی را ز لبم می قاپد
و به اندیشه ی نازیسته در بطن سرم می خندد
آری؛ اما
گاه گاهی که دلم می گیرد
ساکتم دوست
مپرس از حالم...
|