نمایش پست تنها
  #11  
قدیمی 12-07-2009
تاري تاري آنلاین نیست.
کاربر فعال
 
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: تهران
نوشته ها: 1,296
سپاسها: : 0

33 سپاس در 31 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض

خدايا وقتي شبها در خلوتم به اسمان نگاه ميكنم با خود ميگويم ايا ميشود روزي خدا از لابه لاي اين همه ستاره ارام صدايم كند و دست نوازشي بر روي گونه هايم بكشد هر وقت اين چنين ميگويم قطره اشكي روي گونه هايم بازي ميكند ميدانم خوب هم ميدانم كه اين همان دست نوازشت هست كه روي گونه ام ميكشي و ميفهمم خدايم و معبودم هنوز مرا دوست دارد .
تا هر زمان كه اشك در چشمانم باشد ميدانم خدايم مرا دوست دارد و مرا عاشقانه نگاه ميكند اين را يرمردي به من گفت كه نور در چشمانش نبود ولي خداوند جاي اشك در چشمانش لبخندي زيبا بر روي لبانش نقش كرده بود . حالا ميفهمم كه خداوند با گذاشتن آن لبخند بر روي لبان آن پيرمرد روي ديگري از نوازشش را معنا كرده ولي اين كجا و اشكهاي من كجا.
__________________
ميدانستم ، ميدانستم روزي خورشيد نيز خاموش خواهد شد خدايا آيا او نيز فراموش خواهد شد ....

رويايم را ببين
خداوند در آن گوشه زيز سايه سار درخت لطف خويش
با لبخند
نفسهايت را سپاس ميگويد
پس بر تو چه گذشته كه اينچنين
آرزوي مرگ ميكني ......





ببين فرصت نيست
فرصت براي بودن نيست
پس سعي كن
تا درخت را احساس كني
سبزه رابشنوي
و بوسه دادن را از گل سرخ بياموزي
تا روزي
شايد
درخت را تا مرز انار
تعقيب كني
(تاري)


پاسخ با نقل قول
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید