
12-09-2009
|
 |
کاربر فعال  
|
|
تاریخ عضویت: Nov 2009
محل سکونت: نصف جهان
نوشته ها: 9,286
سپاسها: : 14
95 سپاس در 74 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
تقديم به .........
ميدانم وقتي به اين فكر ميكني كه تنها شدهاي، چقدر دلگير ميشوي، چه بغضي در سينهات مينشيند و چه اندوهي چشمهايت را خيس ميكند. ميدانم وقتي به آدمهاي رفته فكر ميكني و به خوشبختيهايي كه در كوير گذشته ترك خوردهاند، چقدر پير ميشوي...
كاش صبح كه از خواب پا ميشوي، بداني كه همزمان با تو جهان متولد ميشود، درخت دوباره نفس ميكشد، گل ميشكفد و دنيا اميد ميزايد.
كاش تا فاصلهي باز كردن پلكهايت، مطمئن شوي كه اين آخرين سياهي جهان است و ديگر روي تاريكي را نخواهي ديد.
آري، جوان ميشوي، اگر بداني سهم دستهاي تو و من از عشق، بينصيبي است و عشق براي ما تقسيم نميشود، اين ماييم كه براي عشقهايمان قسمت ميشويم. شاد ميشوي اگر بداني عشق كوچكتر از آن است كه به تو چيزي دهد، به من چيزي دهد، به ما چيزي دهد. عشق در هر سطحش از ما سهم دارد؛ همانطور كه زندگيمان، سالهايمان، روزهايمان و لحظههايمان از ما ارث ميبرند.
بزرگ ميشوي، وقتي بداني چقدر بزرگي. حتي بزرگتر از تمام عشقهاي ريز و درشت جهان.
پس دلگير نباش! براي لحظههاي آيندهات متولد شو، دوباره نفس بكش، گل كن و اميد بزا. فراموش نكن كه هيچگاه روي تاريكي را نخواهي ديد.
__________________
مدت ها بود سه چیز را ترک کرده بودم
شعر را... ماه را.... و تو را ...
امروز که به اجبار قلبم را ورق زدم
هنوز اولین سطر را نخوانده
تو را به خاطر آوردم و شب هاي مهتاب را...
ولی نه...!! باید ترک کنم
هم تو را....هم شعر را .... و هم٬ همه ی شب هایی را که به ماه نگاه می کردم...
======================================
مسابقه پیش بینی نتایج لیگ برتر ( اگه دوست داشتی یه سر بزن دوست من )
|
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید
|
|