او مست بود و من در پي اش....................................زاهدانه پرستيدمش ........سخن ها گفتمو و تضرع و ناله و زاري راهي نبرد.....ياد گذشته ي خويش كردم................راهي مرا ميخواند ..راهي كه عقل در آن از پاي افتد و جسم از حركت باز ايستد............ياد آن سرو بلند ......ياد آن نور در نور ياد آن ستارگان تابنده در آسمان هفتمش مرا ميخواند....آنچه بايد بر باد دهم دادم ......با تن و روحي آلوده رسيده ام..............................لاف نمي زنم من هم مانند تو شدم...بي تاب و بي قرار.....هيچ اين ميان نيست.......خرابم كن
__________________
There's a fire starting in my heart Reaching a fever pitch and It's bringing me out the dark Finally I can see you crystal clear
|