دلم تنگ و دلم سنگ و دلم چنگ
غروب سینه ام دلتنگ ِ دلتنگ
به یاد خاطرات و عمر ِ رفته
دلم پر می کشد همچون شبآهنگ
غم و بغض غریبی در گلویم
ببین رنگ رخم گشته چه بی رنگ
زمانه چوب بیرحمی به دستش
تو گوئی دارد او با من سر ِ جنگ
چنان زد چوب خود را بر جوانی
که قامت خم شد و پا می زند لنگ
بزَن زنگی که آتش گیرد این دل
چو نالان می زند سازی بد آهنگ
نفس در سینه ام " دلگیر" و خسته ست
فرشته ، با تو آم ، آری بزن زنگ
( شاعر : مریم تاران )