آري ديگر نشان من در تفكر تو مرده است
ديگر مرا در غسالخانه عشقت شستشويم داده و
در گور خود خواهي هايت به خاكم سپرده اي
و اكنون سر شكسته از فردايي كه ساخته بودم
و ناكام از روياهاي درازم
غرورم را به زير پايت مي افكنم تا باز هم تو
را داشته باشم اما ديگر مي دانم :
ديگر من نيستم
ديگر تو نيستي