اي تنها مسافر سرزمين دلتنگيهايم .
اي تنها ماوراي لحظات من .
اي تپش اميد در وسعت بيكرانه غمهايم ، خالصانه مي پرستم تو را و تنها به خاطر تو
نفس مي كشم
به زندگي عشق مي ورزم تا روزي كه از قفس تن و دنياي خاكي آزاد شوم و در
آغوش ، تو را گيرم .
باور كن هم نفس شيرين زبانم ، تو كسي هستي كه ستاره هاي آسمان بي تو خاموشند و
با آمدن تو باز چشمك مي زنند .
نمي دانم تو چه هستي كه هر وقت گريه مي كني ابرهاي آسمان از عاطفه و عشق بر
من مي بارنند و با خنده تو احساس مي كنم خورشيد در كنار من است .
تا وقتي كه غمگيني بزرگترين غصه هاي عالم به دوش من است و اشكي به امتداد
آسمان دلتنگي سهم من از زندگي است .
من از تو فقط بهانه اي مي خواهم براي گريستن .
دلم برايت تنگ است
من براي تو مي نويسم از زندگي از عشق از عاشقي و از دل ديوانه ام .
نگاههاي دلنشين تو دلم را پاك كرد و از آن لحظه تاكنون در عشقت مي سوزم .
قلبم به ياد تو مي تپد و نگاهم تو را مي جويد .
هنگامي كه زندگي ام به شبهاي تيره و تار شباهت داشت و زماني هنگامي كه مرگ را از ديدگانم به خود نزديك مي يافتم عشق تو در آسمان تيره و ظلماني وجودم طلوع كرد و در عشق مقدس تو زندگي از دست يافته ام را يافتم .
وجود تو ، نگاه تو ، آغوش تو هر كدام رشته عمر مرا بدست گرفته و طراوت و شيريني بر زندگي ام بخشيده است .
قلب و روح من به آرزوي تو زنده خواهد ماند .
امشب غريبانه در ظلمت و در خلوت تنهايي پيك غم را مي جويم غافل از آن كه غم در
من زندگاني مي كند . امشب از هر نسيم كه مي وزد تو را مي پرسم و از تو خبر مي گيرم .
عاشقم ، عاشق ستاره صبح
عاشق ابري سرگردان
عاشق دانه هاي باران
عاشق هر چه نام توست بر آن .