.:: « وحشی بافقی » رباعیات ::.
« وحشی بافقی » رباعیات
میخواست فلک که تلخ کامم بکشد
ناکردهی می طرب به جامم، بکشد
بسپرد به شحنه فراق تو مرا
تا او به عقوبت تمامم بکشد
๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ
شاها به عداوت توکس یار نشد
کاو در نظر جهانیان خوار نشد
با نشأهی خصمی تو آنکس که بخفت
در خواب شد آنچنان که بیدار نشد
๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ
آنان که به کویی نگران میگردند
پیوسته مرا به قصد جان می گردند
از رشک نبات میدهم جان که چرا
گرد سر هم نام فلان میگردند
๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ
آن زمره که از منطق ما بیخبرند
سد نغمهی ما به بانک زاغی نخرند
زاغیم شده به عندلیبی مشهور
ما دیگر و مرغان خوش الحان دگرند
๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ
مجنون به من بی سر و پا میماند
غمخانهی من به کربلا میماند
جغدی به سرای من فرود آمد و گفت
کاین خانه به ویرانه ما میماند
|