نمایش پست تنها
  #7  
قدیمی 02-25-2010
shaghayegh N آواتار ها
shaghayegh N shaghayegh N آنلاین نیست.
کاربر فعال
 
تاریخ عضویت: Sep 2009
محل سکونت: rasht
نوشته ها: 412
سپاسها: : 0

17 سپاس در 17 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض

خلاصه داستان:

اسکار راننده تاکسی گستاخی است که ذاتا آدم خوبی است اما یک ضعف بزرگ دارد: عاشق میهمانی دادن است.
داستان از زمانی آغاز می شود که اسکار، پیشنهاد می کند جسیکا را تا محل کارش برساند و جسیکا نیز بدون هیچ قید و شرطی از سرعلاقه آن را می پذیرد. در طول مسیر، جسیکا از آرزویش برای زندگی کردن در یک آپارتمان لوکس صحبت می کند و اسکار نیز برای جلب توجه او چاخان می کند که اگر روزی بلیط بخت آزمایی ببرد حتما برای جسیکا یک آپارتمان لوکس می خرد و از او تقاضای ازدواج می کند. جسیکا به این حرف ها می خندد و اسکار نیز برای اینکه نشان دهد چقدر جدی است تاکسی را نگه می دارد و یک بلیط بخت آزمایی می خرد. اسکار مصصم است که جسیکا را بدست آورد چون فکر می کند او زن خوب و با وقاری است که بدرد زندگی کردن می خورد. اما نمی داند که جسیکا معشوقه رئیسش (رادُلف) در بنگاه معاملات ملکی است که در آن مشغول به کار است. از آن طرف هم رادُلف، دوست پسر تاتیانا گومز، دختری زیبا، باهوش و ثروتمند است. از آنجایی که برخلاف انتظار تاتیانا، رادُلف به جای اینکه از او تقاضای ازدواج کند، پیشنهاد می کند شریک کاری او شود، رابطه تاتیانا و رادُلف با مشکل مواجه می شود و این تاتیانا را ناامید می کند.
اسکار که مشغول کار و جبران پولی است که بابت بلیط بخت آزمایی خرج کرده است، موقع مسافرکشی، اتفاقا" تاتیانا را که می خواهد به گورستان برود، سوار می کند. در داخل تاکسی تاتیانا تلفنی با رادُلف جر و بحث می کند و رابطه اش را پایان می دهد. اسکار تاتیانا را تا قبر مورد نظر او همراهی می کند، تاتیانا با دیدن صحنه مراسم خالی که هیچ کس غیر از او در آن شرکت نداشت، متعجب می شود و بسیار متعجب تر می شود وقتی اسکار به او پیشنهاد می کند که در کنارش بماند و با هم مراسم را اجرا کنند و دعا بخوانند. از آنجایی که خیلی غمگین است از اسکار می خواهد که او را در اطراف شهر بگرداند تا برای مدت کوتاهی هم که شده از مشکلاتش دور باشد. اسکار از او دعوت می کند که با هم یک نوشیدنی بنوشند و از آن لحظه به بعد علیرغم اختلاف طبقاتی میان آنها، جاذبه قوی بین آنها بوجود می آید.
بالاخره اسکار او را که کم و بیش مست بود، به خانه اش برمی گرداند. و هنگامی که به خانه می رسند، با رادُلف و مالک "چشمه آبی"، ساختمانی که تاتیانا در آن زندگی می کند و رئیس هیات مدیره آن است، روبرو می شوند. در همان شب اسکار بخت آزمایی را می برد و یک میهمانی بزرگ به همین مناسب برگزار می کند. همسایه برخلاف همیشه، راحت از کنار این سر و صدا رد شدند و نسبت به برگزاری میهمانی اعتراض نکردند چون دیگر او را به شکل یک معدن طلا می دیدند. ناگهان جسیکا توجه او را به قولی که داده بود جلب می کند. چند روز بعد اسکار به بنگاه معاملات ملکی که تاتیانا در آن کار می کند، می رود تا معامله ای را که مادرش، خانم روکا، شروع کرده بود را به پایان برساند و مطمئن شود که پولش را در جای درستی سرمایه گذاری میکند. و نتیجه این معامله همسایه شدن تاتیانا و اسکار در ساختمان "چشمه آبی"، است.
ورود اسکار به ساختمان باعث ایجاد تغییراتی در آن و صمیمی شدن تاتیانا و اسکار شد. هر چند که بخاطر هوچی گری های اسکار و مشکلات پی در پی که برای بقیه همسایه ها درست می کرد، همیشه بینشان اختلافاتی وجود داشت. از راه رسیدن آلمیتا، خواهر کوچکتر اسکار، باعث می شود که آنها بفهمند علیرغم تمامی این مسائل، برای یکدیگر ساخته شده اند.
__________________

ویرایش توسط دانه کولانه : 02-25-2010 در ساعت 07:45 PM
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید