نمایش پست تنها
  #22  
قدیمی 04-20-2013
li@
Guest
 
نوشته ها: n/a
پیش فرض

عشق به پوکه و فشنگ .......چهار راه جعفر آبادو فروشنده های اسلحه و تریاک!

امروز اتفاقی داشتم یکی از ترانه های زمان انقلاب رو گوش میداد(پیشوای آزادی) یاد قدیما افتادم ایام بعد از انقلاب .....یاد ماجرا هایی افتادم که گاهی باورم نمیشه که اتفاق افتاده! .....یکی از خاطرات بیاد ماندنی در اون روزها آشنایی و دیدن پوکه فشنگ بود بله پوکه فشنگ!..نمیدونم این پوکه اون روزا چرا اینقدر برای من جالب بود! دیدنش و لمس کردنش برام خیلی خوشایند بود و احساس خوبی داشتم از اینکه بتونم تعداد زیادی پوکه فشنگ داشته باشم ..البته دوست داشتم فشگ سالم داشته باشم ولی برام میسر نمیشد!...کلاس چهارم دبستان بودم روزی از روزها دیدم یکی از همکلاسی هام یه قطعه فلزی زرد رنگ به سر خودکار بیک ش زده ..برام جالب بود !ازش پرسیدم این چیه؟ گفت پوکه فشنگه کلته! برایم خیلی جالب بود که یه وقتی یه گلوله از این پوکه شلیک شده ! از طرفی خودکارشم قشنگ کرده بود انگار برای نصب به سر خودکار بیک ساخته شده بود! ازش پرسیدم بازم داره دست تو جیبش کردو چند تا بهم نشون داد و گفت حاضره که بفروشه! ازش پرسیدم از کجا تهیه میکنه!؟ گفت نزدیک خونشون اسلحه میفروشن و موقع خرید و فروش اسلحه رو امتحان میکنن و اون موقع اون میپره و پوکه شلیک شده رو بر میداره ! به قول خودش این کار اغلب بچه های محلشونه! ...یکی خریدم و از فردای اون روز کار من شده بود خریدن پوکه با خرجیم از اون پسر !.....برای داشتن بیشر پوکه حرص میزدم! حتی یه روز سر مزار شهدا که پاسدارها با تفنگ ژ-س شلیک میکردن من که به اتفاق پدرم رفته بودم خودم رو به آب و آتیش زدم تا دوتا پوکه بدست بیارم این اولین آشنائیم با پوکه تفنگهای بلند بود و خیلی شیرین تر از خرید پوکه کلت از همکلاسیم بود ! بعد از شلیک داغ داغ بود و با روشی که از همون همکلاسیم برای سرد کردنش در کف دست یاد گرفته بودم اونها رو سرد کردم و تو جیبم گذاشتم! چه احساس خوبی بود بدست آوردن اون پوکه های قشنگ به صورت رایگان!
یادمه دوتا از این پوکه ها رو داخل هم فرو کرده بودم و پرشون رو ماده منفجره سر کبریت ریخته بودم!! مثلاْ یه فشنگ واقعی داشتم!!
یه بارم رفته بودیم خونه یکی از فامیلا توی شهرستان کامیاران شوهر عمم یه کلت داشت و توی یه باغ همراه پدرم باهاش هفتا تیر شلیک کردن با وجود اینکه پسر عمم هم عشق پوکه بود با هر زوری بود همه پوکه ها رو از چنگش درآوردم!
یادمه چقدر التماس کردم به شوهر عمم که یه دونه فشنگ سالم بهم بده ولی راضی نشد که نشد! میگفت توی گرمای دست ممکنه بترکه !!شایدم حق داشت نمیدونم!
بلاخره یه روز از دوستم خواستم که منو ببره نزدیک خونشون تا من هم بتونم پوکه جمع کنم! خونشون نزدیکای چهار راه جعفر آباد بود! یه روز بعد از مدرسه دور از چشم مادرم(پدرم بنا بود و همیشه سرکار) همراه دوستم رفتیم چهار راه جعفر آباد مسافت زیادی رو طی کردیم تا به اونجا رسیدیم ..برای من رفتن به اونجا همون احساسی رو داشت که رفتن یه سرباز سالهای ۱۸۶۰ به محل قبیله سرخپوستهای شایان!!!!! بعداْ مفصل براتون میگم چرا!به طور خلاصه باید بگم چون جعفر آباد محله ای بود که بچه هاش اغلب جنگجو و خشونت طلب بودن و اغلب با هم و با بچه های سوسولی مثل من درگیر میشدن و من واهمه داشتم که پا توی قلمرو اونا بزارم!...خلاصه با ترس و اظطراب رفتیم اونجا!....بازار عجیبی بود ! درست مثل سه شنبه بازار الان(بازارهای محلی) چهار راه جعفر آباد اون موقع خاکی بود ! در محوطه چهار راه عده زیادی بساط خودشون رو روی زمین یا تختهای سربازی چیده بودن محصولات اونها اغلب اسحه و مهمات بود و همچنین تریاک!! بیشتر کلت بود و اسلحه بلند دیده نمیشد! دوستم میگفت اسلحه های بلند بیشتر شبها خرید و فروش میشه! ..اون ایام هرج و مرج بعد از انقلاب بود و پلیسی در کار نبود ! اگرم بود توانایی مقابله با این فروشندگان سلاح رو نداشت!...دوستم رفت و من توی این بازار منتظر شلیک اسلحه ای بودم تا پوکشو بردارم! یکی دو بار اتفاق افتاد و هر بار عده ای از بچه ها میریختن روش و پوکه رو بر میداشتن! بلاخره به زور یکی گیرم اومد! داغ و تازه برق میزد تهش هنوز قرمزی رنگ رو چاشنی رو داشت!..توی بازار چرخ میزدم باورش برای امروزی ها مشکله که کسانی که با دستهای پر از تریاکهای لول شده که دورشون کاغذ پیچیده بو د توی بازار میچرخیدند و فریاد تریاک! تریاکشون! خریدارها رو برای خرید تشویق میکرد! گونی های پر از فشنگ طلایی خودنمایی میکرد درست مثل گونی برنج که درش باز شده و برای فروش مغازه دارهای امروزی میزارن! عجیب بود مثل یه رویاْ ...یادمه فشنگ کلت کالیبر ۷.۵ دونهای ۷ تومن بود! که خریدش برای من که روزی یه تومن خرجی داشتم خیلی سخت بود! تازه ترس از ترکیدنشم بود!...چاشنی هم میفروختن همونیکه توی فشنگهای تفنگ شکاری استفاده میشه! بعضی بچه ها از اونها میخریدن و با سنگ میترکوندنشون! بعضی با میخ و لوله و چوب و کش تفنگ مانندی درست کرده بودن که با اونها میترکوندن! صدای بلندی داشت مثل ترقه ای سیگارتی امروزی! قیمتشون کم بود دونه ای ۵ ریال! دو تا خریدم! اومدم خونه! یادمه یه دسته مهر چوبی داشتم سعی کردم منم یه چیزی درست کنم که باهاش اونا رو بترکونم که نتونستم! آخرش رفتم سراغ سنگ! تو خونه کسی نبود چاشنی ها رو بردم تو ی حیاط! با یه سنگ بزرگ زدم روی یکیش! چشمتون روز بد نبینه! چاشنی ترکید و یه تیکه از فلزش از شلوار کردی تازه ای که پسر خاله مادرم (خدا بیامرزتش)برام هدیه آورده بود(اولین باری بود که شلوار کردی داشتم آخه معمولاْ پیژامه میپوشیدم)عبور کرد و وارد ساق پام شد!!!مثل نیش زنبور جاش سوخت !گوشام هم صدا میداد! ترسیده بودم! دمپای شلوارمو بالا زدم خون از ساق پام جاری بود! خوشبختانه اون تیکه فلز در گوشت پام غرق نشده بود یه تیکش بیرون بود! برای اینکه کسی متوجه نشه با ناخن و تحمل درد اونو بیرون کشیدم ! خونش راحت بند اومد! و قضیه تموم شد و کسی نفهمید! خدا رحم کرد اون تیکه فلز به چشمم نخورد!
دیگه نه به چهار راه جعفر آباد رفتم و نه دور و بر چاشنی و اینجور چیزا پلکیدم!! ولی حرص بدست آوردن پوکه همچنان تو خونم موند اونقد که پدرم که مدتی به جبهه رفته بود برای خوشحال کردنم با خودش یه کیسه پر پوکه فشنگ آورده بود قشنگترش اینکه! یه تیکه از نوار تیر بار هم توش بود! میگفت انها رو از توی یه غار که محل کمین گروهکها بوده پیدا کرده!(آخه به جبهه غرب اعزام شده بود) عشق به داشتن پوکه و فشنگ تا بزرگ سالی همراهم شد و هنوزم عاشق فشنگ و گلوله هستم!

پاسخ با نقل قول
3 کاربر زیر از سپاسگزاری کرده اند برای پست مفیدش:
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید