معبودى جز تو نيست
منزهى تو خدايا
و حمد تو را گويم
كيست كه قدر تو را بشناسد
و از تو نترسد
و كيست كه بداند تو كيستى و از تو نهراسد
تو با قدرت خويش جداها را با هم جمع كردى
و به لطف خويش سپيده دم را شكافتى
و بكرم خود تاريكيهاى شديد شب را روشن كردى
و روان كردى آبهاى شيرين و شور را
از دل سنگهاى سخت و محكم
و فرو ريختى از ابرهاى فشرده آبى ريزان و فراوان ،
و قرار دادى خورشيد و ماه را براى مردمان چراغى فروزان
بدون آنكه در آنچه بدان آغاز كردى در آفرينش دچار خستگى و تعب گردى
يا به چاره جويى محتاج شوى
اى آنكه در عزت و بقاء يگانه است
و بندگانش را بوسيله مرگ و نابودى مقهور خويش كرد.
|