نمایش پست تنها
  #7  
قدیمی 06-05-2010
GolBarg GolBarg آنلاین نیست.
مدیر روانشناسی

 
تاریخ عضویت: Sep 2007
نوشته ها: 2,834
سپاسها: : 1,221

2,009 سپاس در 660 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض


زلال هاي منتخب زیر تقدیم بر خدمتتان :

نمي شود ( زلال عروضي قافيه دار )

اينجا نمي شود
اينگونه درب وا نمي شود
بايد ز خاك هم قَــدَري زيرتر نشست
بـا آبـشار پـارك ريـا جان تو دريـا نمي شود
بايد ز دل گذشت و عميق و عميقتر
پُـر گشت وَ اِلاّ نمي شود
در وا نمي شود

فرياد ازين عمل ( زلال عروضي قافيه دار )

فـرياد ازيـن عمل
اين كه نموده اي تو باز حل
رشوه درون چائي زهد پر از ريا
در اعتقاد و باور مخلوق كـه آورده اي خلل
آيا نماز را به چه قيمت فروختي ؟!
حرمت نگاهدار بـر ملل
اي سست و مبتذل!

كم آي ولي ... ( زلال عروضي قافيه دار )

اي اشك امانم ده !
فرصت به فراسوي زمانم ده !
خاموش نكن شعله ي پنهان مرا باز
كم آي ولي داغتر از آتش و بس داغ به جانم ده !
در خرمن زخمم همه از ردّ تو بينم
پس قدرت سوزنده نشانم ده !
غسلي به روانم ده !

بنگر! ( زلال عروضي قافيه دار )

بهار را بنگر!
وَ چشم ناز يار را بنگر!
فداي آن لب شيرين پر ز آب عسل
تو گرمي كنار را بنگر!
خمار را بنگر!

محكم برو! ( زلال عروضي قافيه دار )

به تو گفتم برو!
تأخير مكن صبحدم برو!
اين شب دوباره جان مرا مي درد وَ تو
خوشدل مباش بر دوسه لب بوسه هاي پر ز غم برو!
ديدم كسي زپشت صدا ميكند تورا و تو هي پرسه مي زني!
انگار عـاشقي به مـن ، اگـر آماده اي سپرم بر تو تمام دلم برو!
باري بـرو براي جهاني اميــر باش بــرو اي شكستــه دل
خود را اسير درد مكن پاي هـزاران عـدم بـــرو!
دريا براي شعله نمي نازد عار كن!
اينبار نجوش هيچدم برو!
برو! محكم برو!

عشق را ( زلال عروضي قافيه دار )

عشــق را
مي پرستـم عشق را
قطره اي وحشت نـدارم از بتان
بر دل ديوانه با يك بوسه بستم عشق را
بـاز آتش مي زنم بـر خويشتن در عالم ديـوانـگي
باز از بند منيّت هاي بي معناي سر در گم گسستم عشق را
عقل مغـرور آسمانم را غبـار آميـز نتوانست كرد
ناگهان تسليم شد چون ديد مستم عشق را
نام عشقم عشق خواهد مانـد
بـاز هستم عشق را
عشــق را

اي واي ( زلال عروضي قافيه دار )

چشمت هنوز
مـانـنـد آفتـاب روز
رود عطش روانده به لب هاي آب
اي واي و داد ازين حرارت مابين اين دو سوز
اشكم فغان نمود وَ گشتم كباب
باشد به داغ جان فروز
عشقم بـروز

اُف برين باور ( زلال عروضي پيوسته ي بدون قافيه )

يك نفر آنجا
داخل پارك پر از ماتم
در كنار شمعداني ها براي خود
نور مي گردد وَ باران محبّت زندگاني را
آُف برين مهري كه من دارم تو داري !
لا به لاي آرزوهايي
اُف برين باور
*
يـك نفـر آنـجا
زيـر گلهاي اقاقي ها
نوحه مي خواند براي سالگرد خود
عاشقي از خنده هايش بوي شبنم را نمي گيرد
آه- از اين حال تنهائي و بد بختي
درد پشت درد مي رويد
عشق مي ميرد

برتاب ! ( زلال عروضي بدون قافيه )

اي عشق
پر كن تو مرا اينك
در اوج تمنّـائـي و شـوري
بنشان به لب ِ چشم عطش بر دوسه بوسه
چـندي مگـر آسايـم ازين غـربت رنـج آور و تـاريـك
اي عشق تو اي در همه جا چشمه ي جاري
در قلّه ي چشمان مثلّث
مافوق پلنگم من
بـر تـاب !

نمي داند كسي ( زلال آزاد )

فـردا
در اين مكان
به روي پوست من
نـا مسلمان نـويـسنـد
با خون عشقي كه از تو دارم ،
و مـرا به جـاي كفـر
بــه دار كشنـد
نمـي دانـد
كسي

تجزيه ( زلال آزاد )

در اين زمانه
خدا را ديدن مشكل است
مي خواهم پري گيرم از جنس ماوراء
و خـــودم را جـــدا بكنـم
از هر بهانه

آهاي! ( زلال آزاد پيوسته )

آرام شو!
اينجا قلب من است
ورود نا خالصي ها ممنوع
اينجا مكان تولّد عشقي است دريائي
محّبت در رگهايم مي جوشد
مي شناسي مرا تو ؟!
به كجا ؟!
*
با توأم !
دست بردار از من
سردم شده از نفس خشك تو
و چشمهات نرم نرمك بوي حسد مي دهد
مـتـنـفّـرم از بـــرف زودرس
آهاي! با تو هستم
دِ برو !

زلال بگو ! ( زلال عروضي پيوسته ي قافيه دار )

زلال بگو!
ازان مي حلال بگو!
بگو ز وصل منوّر به زير پرتو عشق
شبيه چشمه روان شو وَ حرف را در اوج حال بگو!
بگو ز عاشقي از شور و مهرباني و گرمي ، بگو ز خلوت ماه
وَ از قرابت جــاري وَ حكمت و ره كمال بگو!
نه اينكه بركه ي خاموش و بي رمق بشوي!
نه اينكه مثل لال بگو ،
زلال بـگــو!
*
زلال بخوان!
خوش آبتر در عاطفه مان
برايم حال بده از فنون عشوه گري
بيا دو بوسه جلوتر وَ چند چشم معطّر چو آب روان
بخوان به وزن زلال و بزن به ريتم زلال و بنـوش باز مرا
كسي نشسته شبيه تو در اريكه ي قلبم بدون زبان
تكان بده دل بشكسته را كمر به كمر
و راز اين حكايت جان
بگير عيان
*
صداي مرا
بنوش هاي هاي مرا
ببين چقدر به ياد تو زنده تر شده ام
من از تبار جنونم شنو به گوش دو چشمت نداي مرا
بيـا كه رقص من از دامن نگاه تو اينك چـو آب مي ريزد
نموده اي به خودت پر عجيب اي گل خوشبوي! جاي مرا
و من بجز تو كسي را رها نمي بينم
بگير دردهاي مرا
وَ هاي مرا

فرياد از آتشت ( زلال عروضي پيوسته ي قافيه دار )

عاشق شدم تو را
آخــر چــرا مــرا اي آشنـا
در اين سراي دلهره باور نمي كني؟!
داني كشيده ام ز جدايي من بي خواب و خور چه ها ؟!
ديوانه گشته ام ز غم هجر بي حساب
باري نباشد اين چنين روا
غمگين كني مرا
*
بي تو نمي شود
اوقات را دلم بسر كند
يا در ميان پنجه ي آتش بياري ات
چون اژدها تحمّل سوزش به جانفشاني ام دهد
اي نيزه هاي دور دو چشمت نشان مرا
بي رحمي ات فزون شد از عدد
زخمم برين سند
*
بس بي ثمر شدم
گويا هدف به بد نظر شدم
با اينكه زير پاست زمين با تمامي اش
انگار من به ناز تو در حاشيه زير و زبر شدم
اي ماه من بتاب كه جاني نمانده است
در كوي عشق در به در شدم
پر دردسر شدم
*
فرياد از آتشت
كُشتي مرا تو داد از آتشت
اي واي ازان اداي پر از عشوه هاي شور
كس را نديده ام كه به يادت شود آزاد از آتشت
شيرين نگشت بر سر هجران در عالمي
آن تلخي فرهاد از آتشت
اي داد از آتشت

رازت بگو عيان ( زلال عروضي پيوسته ي قافيه دار )

فرياد ازين زمان
فرياد ازين زمان پر فغان
ديدي كسي درون من آهي كشيد و رفت؟!
غرق است باز كشتي مردم به زيـر موج ناگهـان
بر زير پلك من بنويس : اي غريب! ايست !
اين غم نمي شود دگر نهان
رازت بگو عيان
*
آخر بگو كه باز
بر دل نيامدست چاره ساز
تنهائي ام مبارك اهل زمين مباد
آخر بگو كه خسته ام از زاهدان پر ز جهل و آز
آيا نمي شود به من از پشت ننگرند؟!
باري بگو به مدّعـي راز
بشكست سرو ناز

فرياد از خنديدنت ( زلال عروضي قافيه دار )

امــروز فــردا ميكني
راز دلم كي دوست،پيدا ميكني ؟!
فـريـاد از خنـديـدنت ، اي داد از لنگيدنت
كم كم مـرا انگار رسوا ميكني !
خود را هويدا ميكني

« من » را ز « تو » پيدا كن ! ( زلال عروضي پيوسته ي قافيه دار )

در عشق سفر بايد
تا كوي تو ترك دل و سر بايد
بايد ننشست و نشكست و ز هوا بگذشت
يعني زلب سنگ و خط رنگ و سر ننگ گذر بايـــد
دنيا نه چنانست كه جان بسته ي او بينم
از ماندن خود نيز حذر بايد
بي چون و اگـر بايد
*
يـك بوسه تو لب واكن !
احساس مرا در خودت اجرا كن !
تا چند قدم مانده به بن بست ز دستم گير
آنوقت دل لُخت در آغوش زلال ، عـاشق در يـا كن !
در اوج تـلاطم بـگشا صــورت زيبـايـت
باري تو چنين حـلّ معمّا كن !
«من»را ز«تو» پيدا كن!

جواب عشق ( زلال عروضي قافيه دار )

ديدم كه نگاري را
مي بُرد به خود رنگ بهاري را
گفتم چه عجب بي خبر از اين دل صد پاره ؟!
گفتا تو فقيري ز تحمّل كه كشي زحمت خاري را
بسيار پشيمان شدم از پرسش و شرمنده از عشقي كه جواب آورد
پس بوده دوصد قافله ناز ، همسفري نزد خماري را !
يارب به من خسته رسان معرفتي باري
حالي كه كند گرم كناري را
آن لذّت جاري را

حرمت نگاه دار ! ( زلال عروضي قافيه دار )

فرياد ازين عمل
اين كه نموده اي تو باز حل
غم را درون باده ي خون پر از خزان.
در اعتقاد و عاطفه و عشق كه آورده اي خلل
آيا بهار را به چه قيمت فروختي ؟!
حرمت نگاه دار بر ملل
با حق مكن جدل

برو ! ( زلال عروضي قافيه دار )

طي شد جواني ات
سودي نداد مهرباني ات
يك دفعه هم مرا ننشاندي كنار خود
يعني كه كال ماند دگر ميوه ي شيرين زباني ات
بيهوده از محبّت و از عشق دم زدي!
شايد كه بوده آن خزاني ات
از نــا تـواني ات
*
اي يادگار من!
هرچند كشته شد بهار من
از جان و دل ولي به خدا مي سپارمت
چون دوست دارمت ز بلا در امان تو را هزار من!
بي من اگر تو راحت و خوشبخت ميشوي
بر خيز بُـرو ، داغدار من!
از روزگـار من

آنطرف مهماني اَست ( زلال عروضي پيوسته )

پـلّه پـلّه تـا خـدا
تـا مـقام اتّـصال مـوج هـا
تا زلالي مانده بر لب هاي شيرين حضور
تا خودم،تا آن شروع و ابتدا
ميشود اين تن جدا
*
خوش برين دل باز هم
مي شود پـايـان را آغـاز هم
باز بر نوري به نام عشق ملحق مي شوم
ميكند بر من وفا و ناز هم
اهـل حـقّ و راز هم
*
زيـر پـايـم خـاك هـا
مي شود بالش به من افلاك ها
دل ازو هست و ز نو بر سوي او خواهد شتافت
مثل سرمستان و سينه چاك ها
خـارج از ادراك هــا
*
آن طرف مهماني اَست
بـاز ابر چشم ها باراني اَست
در شتابم ، در تقلّايي پر از شور و جنـون
روح،مشتاق قدح گرداني اَست
اوّل حيــراني اَست
*
دم ز مطلق مي زنم
باز فـرياد انـاالحق مي زنم
باز درياي نگاهم عاشق و طوفـاني اَست
دل به امواجي موفّق مي زنم
راه بر حق مي زنم

دو شعر زير به زبان تركي هستند :

خومارا باخ ! ( زلال عروضي قافيه دار )

باهارا بـاخگيلا سن!
بو يئنيشده نيگارا باخگيـلا سن!
دوداقلاريندان آخان بال نه گؤر دؤنوب چاخيرا!
بو ايشده گل آخارا باخگيلا سن!
خومارا باخگيلا سن!

داي گليب هاوا باشيما ( زلال عروضی قافیه دار )

ايسته يين بيل هاردا گزير
سئوگي دير كي قان تكي داماردا گزير
يانميشام محبّتينه سنـدن اؤتـرو داي اؤلـورم
گؤردويون جانيمدي منيم شوقون ايله اؤلكه اؤلكه قاردا گزير
داي گليب هاوا باشيما ايستي ايستي دويغولاريم ماهورا بهانه دوغور
عشقدن كؤنول دوتوب اوْد نئيله ييم كي بير سه گاهلي تارداگزير
هئچ كس آختاريب دئمه سين پس دادا هاياندا قاليب
كئفله نيبدي كوچه ده بازاردا گزير
بيـر گـؤزو خـوماردا گــزير


توجّه :
از هفتم اسفند 1388 به بعد ، هر جمعه
در اين وبلاگ ،انواع زلال ( در دو زبان فارسي و تركي )
با تشريح و بررسي كامل ، ادامه ي ظهور
خواهد داشت
اين مطلب ثبت شده است،لذا
تكثير و انتشار و كپي برداري
با ذكر منبع و بدون تغيير بلامانع است.
خواهشمندم اگر ميل تكثير داريد اقدام فرماييد و
منتظر كسب اجازه نباشيد.
با احترام




عکس ابوالفضل دادا در بیست سال پیش


**********************************
اقای محترم خواهشا ادامه مطالبتون را در همین تاپیک قرار بدهید.....
و همچنین از قرار دادن پست های طولانی خود داری کنید....من پست اول شما را به دو تا پست تقسیم کردم..


__________________

پاسخ با نقل قول
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید