نمایش پست تنها
  #4  
قدیمی 06-21-2008
k@vir آواتار ها
k@vir k@vir آنلاین نیست.
کاربر فعال
 
تاریخ عضویت: Jun 2008
نوشته ها: 426
سپاسها: : 0

37 سپاس در 28 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض

خدا
در روزهای کهن،هنگامی که نخستین لرزش سخن به لبهایم آمد،از کوه مقدس بالا رفتم و با خدا گفتم(( خداوندگارا،من بنده ی توام .اراده ی پنهان تو قانون من است و تا ابد تو را فرمان بردارم.))
اما خدا پاسخی نداد،و مانند طوفانی سهمگین گذشت.
آنگاه پس از هزار سال از کوه مقدس بالا رفتم و باز با خدا گفتم((آفریدگارا ،من آفریده ی توام .تو مرا از گل ساختی و من همه چیزم را از تو دارم.))
اما خدا پاسخی نداد و مانند هزار بال تیز پرواز گذشت.
آنگاه پس از هزار سال باز از کوه مقدس بالا رفتم و با خدا گفتم((ای پدر،من فرزند توام.تو با رحمت و محبت مرا به دنیا آوردی.و من با محبت و عبادت ملکوت تو را به ارث میبرم.))
اما خدا پاسخی نداد و مانند مهی که تپه های دور دست را میپوشاند گذشت.
آنگاه پس از هزار سال باز از کوه مقدس بالا رفتم و با خدا گفتم(( خدای من،ای آرمان و سر انجام من،من دیروز توام و تو فردای منی.من ریشه ی توام در خاک و گلاله ی منی در آسمان،و ما با هم در برابر خورشید میبالیم.))
آنگاه خدا بر من خمبید و در گوشم سخنان شیرینی به نجوا گفت،و مانند دریایی که جویباری را در بر میگیرد مرا در بر گرفت.
و هنگامی که به دره ها و دشت ها فرود آمدم خدا هم آنجا بود.
کتاب پیامبرو دیوانه
پاسخ با نقل قول
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید