نمایش پست تنها
  #4  
قدیمی 02-26-2011
رزیتا آواتار ها
رزیتا رزیتا آنلاین نیست.
مسئول و ناظر ارشد-مدیر بخش خانه داری



 
تاریخ عضویت: Aug 2009
نوشته ها: 16,247
سپاسها: : 9,677

9,666 سپاس در 4,139 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض تاریخچه پیلاتس

تاریخچه پیلاتس


ژوزف هوبرتوس پيلاتس (1967-1880)

ژوزف در مونشن گلادباخ ، شهري كوچك در حومه دوسلدورف آلمان متولد شد. او كودكي ضعيف و مريض بود كه از بيماريهايي مانند راشيتيسم، آسم و تبهاي روماتيسمي رنج مي برد .

نام فاميلي او پيلاتو pilatu تلفظ مي شد كه ريشه يوناني دارد . ولي بعدها پدرش آنرا به پيلاتس تغيير داد . پدرش برنده جايزه ژيميناستيك بود و مادرش يك متخصص اعصاب .

روزي يك پزشك به ژوزف يك كتاب اوراق و قديمي در مورد اناتومي بدن داد ، به گفته خود او: من تمام اعضاي بدن را از روي كتاب ياد گرفتم. هر اندامي را كه ياد مي گرفتم حركت مي دادم . در آن زمان كودكي ساعتها در جنگل پياده روي مي كردم و حركات حيوانات را نگاه مي كردم، اينكه چطور حيوانات اندام خود را بكار مي برند و حركت مي كنند.

بگفته خود او وي حركات ورزشي شرق و غرب را عميقا مطالعه كرده بود . در سن 14 سالگي چنان روي اندام خود فعاليت كرده بود كه از تصوير بدن او براي نمايش آناتومي استفاده مي شد .

در زمان نوجواني و دوراني كه هنوز در آلمان بود در رشته هايي مانند بوكس ، ژيميناستيك،اسكي، و شيرجه فعاليت مي كرد.

در سال 1912 براي تعليمات بيشتر به انگلستان سفر كرد . در آنجا بعنوان يك بازيگر در سيرك كار مي كرد . تا سال 1914 او و گروهش در سرتاسر انگلستان برنامه اجرا كرده بودند. او و برادرش در سيرك نمايش يوناني اجرا مي كردند .

در سال 1914 با شروع جنگ جهاني اول او بهمراه ديگر تبعه هاي آلماني دستگير و در بازداشتگاههاي لانكستر بازداشت شدند در همان جا او به هم قطارانش آموزش كشتي و دفاع شخصي مي داد. با اين هدف كه نيروي بدني آنها از زمان ورود به بازداشتگاه بيشتر مي شود در همانجا بود كه او روش ورزشي خود را كه بعدها "كنترولوژي" ناميده شد ، طراحي كرد در همان دوران او به بازداشتگاه ديگري منتقل شد و تقريبا به عنوان پرستار با زندانيان زيادي كه داراي بيماريهاي شايع زمان جنگ و حبس بودند كار مي كرد . سپس او شروع به ساخت وسايلي كرد كه با اين افراد توانبخشي كار كند . اين وسايل از تختها و فنرهاي قديمي و ابزار خراب و كهنه بيمارستان بودند كه از آنها بعنوان وسايل و تجهيزات توانبخشي استفاده مي كرد .

در سال 1918 آنفولانزاي مرگزا و خطرناكي سراسر دنيا را فرا گرفت و ميليونها نفر را طعمه خود كرد كه فقط دهها و صدها نفر در انگلستان قربانيان اين بيماري بودند.

افراد ژوزف با اينكه اين بيماري در سطح بازداشتگاه بسيار شيوع پيدا كرده بود همگي جان سالم بدر بردند .

بعد از پايان جنگ ژوزف به آلمان بازگشت و در بخش دفاع شخصي ارتش هامبورگ براي پرورش نيروهاي پليس شروع به كار نمود علاوه بر اين بطور خصوصي نيز روي افراد عادي تمرين مي كرد .

او مي گفت: زماني كه به آلمان برگشتم تمامي اين دستگاهها را اختراع كردم و تا سال 1925 آنجا ماندم و با افراد مبتلا به رماتيسم كار و تمرين مي كردم .

من فكر كردم چرا از قدرت و نيروي زياد بدني استفاده نكنم و حركاتي را طراحي كردم كه با اجراي بسيار آهسته بطوري كه بخشهاي بسيار عميق عضلات درگير شوند و نتايج مثبتي را شاهد بودم.

در همان دوران بود كه ژوزف با رودولف فون لابن آشنا شد .

وي يكي از متخصصان بزرگ حركت شناسي بود .او چندين حركت ژوزف را در تمرينات و كار خود بكار برد و شماري ديگر از متخصصان بنام نيز تمرينات او را در گرم كنندهاي ورزشي خود استفاده مي كردند .

در سال 1925 از او دعوت شد تا ارتش جديد آلمان را تمرين و ورزش دهد و لي از آنجايي كه او از سيستم سياسي آلمان راضي نبود تصميم به ترك كشور نمود.

با كمك چند تن از دوستانش قادر به ترك آلمان و سفر به آمريكا شد.

در راه سفر به آمريكا با كلارا (همسر آينده اش) آشنا شد .

كلارا معلم يك مهد كودك بود و از دردهاي آرتروزي بشدت رنج مي برد ژوزف با تمرينات اختصاصي خود دردهاي كلارا را از بين برد .

پس از ورود به امريكا و شهر نيويورك در سال 1926 آنها در خيابان هشتم اين شهر مركز ورزشي خود را باز كردند. درست در محلي كه چنديد مركز ورزشي و بخصوص باله وجود داشت در همان جا بود كه ژوزف علم كنترلوژي را بعنوان بخش اصلي تمرينات ورزشكارانش قرار داد .

بسياري از مربيان و سر مربيان ، ورزشكاران آسيب ديده خود را جهت ترميم اندام آسيب ديده نزد او مي فرستادند .

بسياري از مربيان نيز براي افرودن تعادل و قواي بدني ، شاگردان خود را به شركت در كلاسهاي ژوزف تشويق مي كردند.

ژوزف پيلاتس يكي از هواداران سلامتي و ورزش بود از هرگونه آلودگي سيگار، الكل و ... اجتناب مي كرد.

بارها در سرماي زمستان اورا فقط با يك شلوار ورزشي كوتاه در حال دويدن در خيابانهاي نيويورك مي ديدند .

در ژانويه 1966 ساختمان آنها آتش گرفت . ژوزف براي نجات وسايل ورزشي به ساختمان برگشت كه ناگهان كف ساختمان زير پايش آتش گرفت و ريزش كرد و او براي مدتي طولاني از ميله اي آويزان مانده بود تا بالاخره ماموران آتشنشاني وي را نجات دادن گفته مي شود اين واقعه كمك بسيار زيادي به مرگ او در سال 1967 در سن 87 سالگي كرده است.

همسرش كلارا كه در امر مربيگري و صبر و حوصله چيزي از ژوزف كم نداشت به اداره مركز ورزشي تا 10 سال بعد و زمان مرگ خودش در سال 1977 ادامه داد .



__________________
زمستان نیز رفت اما بهارانی نمی بینم
بر این تکرارِ در تکرار پایانی نمی بینم

به دنبال خودم چون گردبادی خسته می گردم
ولی از خویش جز گَردی به دامانی نمی بینم

چه بر ما رفته است ای عمر؟ ای یاقوت بی قیمت!
که غیر از مرگ، گردن بند ارزانی نمی بینم

زمین از دلبران خالی است یا من چشم ودل سیرم؟
که می گردم ولی زلف پریشانی نمی بینم

خدایا عشق درمانی به غیر از مرگ می خواهد
که من می میرم از این درد و درمانی نمی بینم

استاد فاضل نظری
پاسخ با نقل قول
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید