نمایش پست تنها
  #2  
قدیمی 03-31-2010
behnam5555 آواتار ها
behnam5555 behnam5555 آنلاین نیست.
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی

 
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172

3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
behnam5555 به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض شمع در اشعار پارسی(2)


شب شمع
يك طرف رخ جانانه يكطرف
من يكطرف درآتش و پروانه يك طرف
رفعت سمناني

آرام تو رفتار به سرو چمن آموخت
تمکين توشـــوخي به غزال ختن آموخت
افروختن و سوختن وجامه دريدن
پروانه زمن شمع زمن گل ز من آموخت
طالب آملي

ديدي كه خون نا حق پروانه شمع را
چندان امان ندادكه شب راسحر كند
شفائي اصفهاني

وفاي شمع را نازم كه بعد از سوختن هر دم
به سر خاكستري درماتم پروانه ميريزد
پروين اعتصامي

شمع جمعي و همه سوخته وصل تواند
گنج حسني وجهاني همه ويران از تو
هلالي جغتايي

شمع مجلس گر تو باشي از هوا پروانه بارد
ورگل گلشن توباشي از زمين بلبل برويد
نقش كمره‌اي

بال پروانه اگر پاس ادب را مي‌داشت
شمع پيراهن فانوس چرامي‌پوشيد
صائب تبريزي

نيست در باطن جدائي عاشق و معشوق را
شمع بتوان ريخت ازخاكسترپروانه‌ها
صائب تبريزي

اينكه گاهي مي‌زدم بر آب و آتش خويش را
روشني دركار مردم بودمقصودم چو شمع
صائب تبريزي

بنشسته و جز شمع كسي پيشش نيست
پروانه بياكه روزروزمن وتست
راضي اصفهاني

بوي گل امشب ز دودشمع مي‌آيد مگر
بلبل اشكي برسر خاكستر پروانه ريخت
حاذق گيلاني

از شمع سه گونه كارمي‌آموزم
مي‌گريم ومي‌گدازم ومي‌سوزم
مسعود سعد سلمان

اين شيوه‌ام ز شمع خوش آمد كه هيچگاه
پروانه را نسوخت مگر درحضورخويش
مير غفور لاهيجي

اي شمع رقصان با نسيم آتش مزن پروانه را
با دو ست هم رحمي‌چو بادشمن مدارا مي‌كني
شهريار

به پيش شمع اگر پروانه سوزد نيست دشوارش
چه باك از سوختن آن را كه بربالين بود يارش
جدائي ساوه‌اي

نام تو بردم و زدم آتش به جان خویش
درآتشم چو شمع ز دست و زبان خویش
نورجهان بیگم.
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن

دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی

خالید حسامی( هیدی )
پاسخ با نقل قول
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید