نقل قول:
نوشته اصلی توسط saeman
مدتی هست که من در طلبش حیرانم
میهمان غم وجانسوخته هجرانم
از گدایی درش تا که چنین مستور است
چاره ای نیست اگر پادشه دورانم
گفته بودی که تویی عاشق بیغم ، شادی
هر چه آنماه بگوید به خلافش آنم
جان چه باشد که از آن در نظرت یاد کنم
تا تو از جان سخن آورده برون از جانم
آفتاب غم واندوه اگر سوخت مرا
سایه هستی معشوق کند تابانم
اگر از عشق تو غمناک شوم در خاکم
وگر از بند تو آزاد شوم زندانم
تا مگر بخت وصالش دهدم دست هنوز
می کنم ناله وبا اشک دعا می خوانم
یا ر رفت ودگر از سوختگان یاد نکرد این هم ازبندگی "سعمن " بیدل دانم
|
زيبا بود مرسي ...
__________________
There's a fire starting in my heart Reaching a fever pitch and It's bringing me out the dark Finally I can see you crystal clear
|