نمایش پست تنها
  #48  
قدیمی 08-23-2010
ابریشم آواتار ها
ابریشم ابریشم آنلاین نیست.
کاربر فعال

 
تاریخ عضویت: Sep 2009
محل سکونت: تهران
نوشته ها: 7,323
سپاسها: : 9

155 سپاس در 150 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض

روزي ملا از بازار يك گوسفند خريد ، در راه دزدي طناب گوسفند را از گردن او باز كرد و گوسفند را به دوستش داد و طناب را به گردن خودش بست و چهار دست و پا به دنبال ملا رفت . ملا به خانه رسيد ناگهان ديد گوسفندش تبديل به جواني شده است . دزد رو به ملا كرد و گفت من مادرم رو اذيت كرده بودم او هم مرا نفرين كرد من گوسفند شدم ولي چون صاحبم مرد خوبي بود دوباره من به حالت اولم برگشتم .
ملا دلش به حال او سوخت گفت : اشكالي ندارد برو ولي يادت باشد كه ديگر مادرت را اذيت نكني .
روز بعد كه ملا براي خريد به بازار رفته بود گوسفندش را آنجا ديد ، گوشش را گرفت و گفت اي پسر احمق چرا مادرت را اذيت كردي تا دوباره نفرينت كند و گوسفند شوي ؟؟!!!
پاسخ با نقل قول
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید