راس ساعت دلتنگی ...
هرشب /
روی پنجره بخار گرفته اتاقش /
اسم تورا ها می کند !
دیر که می کنی....
عابران بارانی کوچه / چقدر شبیه تو می شوند !
بابا !؟
هنوز هم صدای هق هق خیس ِ دختر کوچولویت را می شناسی....؟
غزل
__________________
آدمی شده ام ک شب ها لواشک به دست بی هدف خیابان های شهرش را راه می رود؛ گاهی می ایستد. به آدم ها .. دیوار ها .. خیابان ها .. خیره می شود وُ دوباره راه می رود وَ نمی داند چرا راه می رود!
غزل/.
ویرایش توسط GhaZaL.Mr : 05-22-2011 در ساعت 04:09 AM
|