موضوع: میشل فوکو
نمایش پست تنها
  #2  
قدیمی 07-08-2009
deltang deltang آنلاین نیست.
کاربر عالی
 
تاریخ عضویت: Mar 2009
محل سکونت: TehrAn
نوشته ها: 6,896
سپاسها: : 0

200 سپاس در 186 نوشته ایشان در یکماه اخیر
deltang به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض

تحلیل کرانمندی
کرانمندی مفهومی است که فوکو در تعریف انسان در عصر مدرن به کار گرفته است. در انقلاب مدرن، که با فروپاشی سامان کلاسیک آغاز شد، مفهوم کرانمندی و تناهی مطرح گردید. این معنا، در تقابل با ناکرانمندی و عدم تناهی، برای شناخت گوهر انسان به کار رفت، یعنی در بحث از حدود توانایی سوژه در فهم و شناخت ابژه به کار گرفته شد. کانت و پیروان در این کرانمندی را نقطه ضعف انسان جدید تلقی نکردند، بلکه آن را نقطه قوت او دانستند. در حقیقت، این کرانمندی در عرصه دانایی واجد اهمیت شد، زیرا دانش بر پایه وجود سوژه استوار شده بود.

تحلیل کرانمندی
کرانمندی مفهومی است که فوکو در تعریف انسان در عصر مدرن به کار گرفته است. در انقلاب مدرن، که با فروپاشی سامان کلاسیک آغاز شد، مفهوم کرانمندی و تناهی مطرح گردید. این معنا، در تقابل با ناکرانمندی و عدم تناهی، برای شناخت گوهر انسان به کار رفت، یعنی در بحث از حدود توانایی سوژه در فهم و شناخت ابژه به کار گرفته شد. کانت و پیروان در این کرانمندی را نقطه ضعف انسان جدید تلقی نکردند، بلکه آن را نقطه قوت او دانستند. در حقیقت، این کرانمندی در عرصه دانایی واجد اهمیت شد، زیرا دانش بر پایه وجود سوژه استوار شده بود.
تا قبل از آن، خداوند در پرتو بازنمایی، گستره ای وسیع با قلمرو حقیقت ادراک به وجود آورده بود.اما، با در هم ریختن این انگاره و ظهور سامان مدرن، انسان به موجودی تبدیل شد که ناچار است بر حسب قوانین اقتصاد، زبان شناسی و زیست شناسی زندگی کند و در سایه همین معیارها حق یافته است که آنها را بشناسد و پرده از آن ها برگیرد.
در اینجا، فوکو بار دیگر به تابلو لاس منیناس باز می گردد و مدعی است که آفریننده این تابلو خود از چهره نقاش به موضوع نقاشی و در عین حال نظاره گر پادشاه و ملکه اسپانیا بدل می شود. انسان ابهام انگیز قرن نوزدهم نیز در همین جایگاه ابهام انگیز قرار دارد. یعنی هم شناسنده است و هم موضوع شناخت، پادشاهی است در زنجیر، انسان خود، در مقام صحنه گردان این مقوله، به دست خویش محدودیت و کرانمندی را بر خود تحمیل می کند. در سامان کلاسیک، میان متافیزیک بازنمایی و ناکرانمندی گونه ای علاقه وجود داشت، اما در عصر مدرن، در سایه تحلیل انسان به عنوان موجودی زنده و به علت چیرگی سوداها بر وجود او و واژه هایی که از دهان او خارج می شود، تحلیل کرانمندی به مسئله ای مبرم مبدل شود. زیرا انسان مدرن تنها بر حسب آنچه می گوید و آنچه تولید می کند و ارگانیسمی که دارد قابل شناخت شده و محدودیت او بر این مبنا رقم می خورد. امروز بر انسان جدید آشکار شده است که وجود او به سبب ویژگیهای ذهنی، ساز و کار تولید و نظام زبانی حاکم بر او در عرصه ای کرانمند زیست می کند. انسان جدید خود را در دامان طبیعت و تاریخ اسیر می بیند؛ یعنی کالبد او جولانگاه جامعه، فرهنگ، تاریخ، زبان و طبیعت است.
نخستین همزادی که کرانمندی انسان را شکل می دهد تقابل میان ساحت تجربی و عرصه استعلایی است. کانت این دوگانگی را مطرح کرد و یادآور شد که دانش تجربی بر پایه صورت استعلایی معرفت قرار دارد. به گفتة فوکو، انسان در گسترة مدرنیته به وجودی دو بعدی تعریف می شود که بخشی از هستی او از سرچشمه های تجربه سیراب می شود و بخش دیگر آن ریشه در قلمرو استعلایی دارد. مراد کانت از قلمرو غیر تجربی معرفت مربوط می شود. کانت بر این باور بود که ذهن آدمی منظومه ای است که خرد و تجربه را در فراگرد دانایی به کار می گیرد. با این حال، فلسفه از دوره کانت به بعد در انتخاب میان خرد و تجربه و راه یافتن به ساحت دانایی سرگردان بوده است. همزاد خرد و تجربه از آن زمان تاکنون میان سوژه و ابژه در نوسان بوده است.
همزاد دیگری که انسان در گسترة هستی در عصر جدید با آن رو به رو بوده نوسان میان خودآگاهی و ناخودآگاهی است.
دکارت می گفت که هستی موکول به اندیشه است. یعنی آگاهی را نهاد و هستی را گزاره می دانست، اما سامان دانایی مدرن آموزه دکارت را واژگون ساخت و اعلام داشت« من هستم، پس می اندیشم» . زیرا آن کس که می اندیشد همواره همان کسی است که در بستری تجربی و تاریخی زیست می کند و به آن زندگی که از دستبرد اندیشه به دور است ادامه می دهد و به عبارت دیگر، در ساحتی نااندیشیده به سر می برد. فوکو به بعد نا اندیشیده اشاره می کند و می گوید این ساحت از دستبرد به دور است. فروید از این ساحت با نام «ناخودآگاه» یاد کرد و هگل آن را خود پاینده یا «برای خود» نامید و مارکس آن را نشان از خودبیگانه خواند. فوکو می گوید تمامی اندیشه مدرن آکنده است از ضرورت تفکر درباره امر نا اندیشیده یعنی تفکر در امر خود پاینده. مارکسی در پی آن بود تا با واژگون ساختن نظام سرمایه داری این وضعیت ناخواسته و نااندیشیده را دگرگون سازد و انسان را با گوهر خویش آشتی دهد.
در عصر حاضر زبان و کارو زیست منش تاریخی خاص خویش را دارند. به این اعتبار خاستگاه زبان مسئله ای، عمیقاً تاریخی شده است. اما آغازگاه این زبان در راز و رمزی شگفت انگیز پنهان شده و علی رغم تحقیقات تجربی و دامنه دار در این زمینه در پرده ابهام فرو رفته است. به این نحو، انسان در چنین وضعی برای دریافت خاستگاه زبان به گذشته ای تاریخی باز می گردد. اما نمی تواند به صورتی عینی به مبدأ آن پی برد و به همین جهت خود را در برابر محدودیتی گذر ناپذیر می یابد. در اینجا به قول هایدگر، انسان احساس می کند از اصل خویش بریده است. هر چند انسان عصر جدید می تواند درباره اصل خویش به تأمل بپردازد، اما قادر نیست برای آن آغازی عینی معین کند.
به همین دلیل است که انسان غربی از قرن نوزدهم یعنی از دوره استیلای فلسفه هگل، در پی آن بوده است تا نقطه ای را در گذر تاریخ به عنوان آغازگاه پیدایش خویش معتبر سازد. هر چند کسانی چون هگل، مارکس و اشپنگلر کوشیدند معماری آغاز پیدایش انسان را از نظر زیست، کار و زبان در زنجیره ای تاریخی مشخص سازند، اما همگی با شکست روبه رو شدند. به همین دلیل بود که اندیشمندانی چون نیچه و هایدگر از این تلاش بیهوده دست شستند و «بازگشت جاویدان همان» را جانشین آن ساختند.
نتیجه آنکه منطق کرانمندی که از ناکامی انسان دریافتن خاستگاه خویش سرچشمه گرفته بود، او را به آینده امیدوار ساخت زیرا دریافت که مبدأ تاریخ نمی تواند واقعه ای تاریخی باشد.
کوتاه سخن آنکه این سه منظومه ای پر رمز و راز برای انسان مدرن به وجود آوردند، به کلام دیگر، از لحظه ای که انسان به عنوان موجودی کرانمند پدیدار شد، این سه همزاد روشهایی را برای فهم گوهر انسانیت در اختیار او نهادند.
فوکو موضوع را به این نحو خلاصه می کند که سه رهیافت یاد شده، که تحلیل کرانمندی را امکان پذیر کردند، خود حامل سه رویکرد اصلی، یعنی تقلیل و روشن سازی و تأویل بودند به این اعتبار، ابعادی از این رویکرد ها را می توان در کلیه فراگردهای علوم انسانی به روشنی ملاحظه کرد. اما دیری نپایید که هر یک از آنها در کانون توجه قرار گرفتند و روز به روز برگستره آنها افزوده شد و کم کم عوامل منفی و خودشکن در آنها پدیدار شدند و اندیشمندان رفته رفته علاقه به آنها را از دست دادند. (همان؛ 134-129: 1378)
مرگ انسان و تحقق نقادی نو:
رهایی اندیشه از «خواب انسان شناختی»، مستلزم فرا رفتن از انسان است و به همین علت در کتاب واژه و چیزها اعتبار این کار به نیچه داده شده است. تبارشناسی نیچه، نقد زبان شناختی او و نیز گرایش او به عوامل زیستی یگانگی انسان و خدا را آشکار ساخت.
به نظر نیچه، مرگ خدا و ناپدید شدن انسان رویدادی یگانه است. اعلام «ابر انسان» خود نمودی است بر مرگ حتمی انسان.
فوکو کتاب واژه ها و چیزها را با نگره پایان عصر انسان به پایان می برد به گفته او، همان گونه که در قرن گذشته بر اثر تغییر در سامان دانایی مفهوم انسان پدیدار شد، به همان ترتیب نیز این مفهوم به پایان خود نزدیک می شود. به این معنا که اگر نظم دانایی جدید در هم ریزد، سامان حاکم بر آن نیز فرو خواهد ریخت و انسان نیز، که خود پیامد این شبکه دانایی است، ناگزیر ناپدید خواهد شد. فوکو عصر حاضر را دورانی گذرا و انتقالی می شمارد و مدعی است علوم انسانی بر پایه مفهوم معرفتی انسان تکامل یافت. اما در سده بیستم گونه ای فراگرد تقابلی در برابر علوم انسانی اجتماعی شکل خواهد گرفت که منش و ماهیت اندیشه جدید را دگرگون خواهد کرد. بدیهی است که علوم انسانی در نمودار مورد بحث فوکو خود جایگاه مستقلی اشغال نمی کند، بلکه میان سه حوزه زیست شناسی، زبان شناسی و اقتصاد در نوسان است.
بدیهی است که این علوم موضوعیت و ثبوت خود را با تکیه بر مفاهیم علوم تجربی به اثبات می رسانند. در واقع علوم انسانی کارکرد و هنجارهای خود را بر اساس رهیافتهای علوم زیستی توجیه می کند، تعارضات و قواعد اجتماعی را از عرصه اقتصاد و نظام نشانه شناسی را از دانش زبان می گیرد. به گفته فوکو، پیوند سببی میان علوم اجتماعی و علوم سه گانه موجب شده است که واژه انسان بر پایه رویکردهای سه گانه علوم یاد شده تعریف شود. در واقع، علوم اجتماعی نقش تأویلی و هرمنوتیک برای علوم سه گانه مزبور ایفا می کند. بدین معنا که سه مقوله یعنی کارکرد و تعارض و نظام نشانه شناسی، به عنوان ابزار علوم زیستی و اقتصاد و زبان شناسی رویکرد معرفتی و هستی شناختی و ارزشی تازه ای را در تعریف انسان به دست داده است.
در پایان سده نوزدهم، گفتمان برآمده از تبارشناسی زبان، کسانی چون نیچه را بر آن داشت تا بخش اعظم تحلیلهای خود را به کاوش در ریشه و سیر تاریخی واژه ها اختصاص دهند. فروید نیز رفتارهای گفتاری و غیر گفتاری بیماران خویش را از دیدگاه نشانه شناسی مورد تأویل قرار داد و رمزها و معانی پنهان و واژه هایی را که بیماران به کار می برند تحلیل کرد.
به گفته فوکو، نیچه با کشف دوباره ساحت زبان ثابت کرد که این قلمرو با وجود انسان به معنای جدید در تعارض است. او گفت فلسفه در صورتی می تواند زندگی تازه ای را آغاز کند که انسان از اریکه قدرت به زیر آید. در این صورت، می توان فلسفه را با رهایی از موضوعیت انسان به ساحت زبان معطوف کرد. به نظر او، با ایجاد پیوندی نوین میان فعالیت فلسفی و تأمل درباره زبان می توان انسان را از کانون تفکر به حاشیه برد و راه تازه ای بر اندیشه گشود.
فروید و پیروان او محدودیتهای ناشی از مقوله های علمی مؤثر در بسط و گسترش روان شناسی را به پرسش کشیدند و یادآور شدند که این حوزه از سوائق درونی و بخصوص امیال پنهان در ضمیر ناآگاه غافل بوده است. به همین جهت، روانکاوی کارکرد تازه ای را در اختیار متخصصان این حوزه قرارداد تا با بیمار خویش پیوندی درمانی برقرار سازند و به عرصه ای در اعماق وجود او راه یابند که روان شناسی تا آن زمان به آن دسترسی نداشت.
به گفته فوکو بعد ناخودآگاه ذهن که با نهاد آدمی سر و کار دارد، در حقیقت عرصه ای است که با زبان نمادین سر وکار دارد و حاوی پیامهایی است که باید دلالتهای آن را در سایه تحلیل زبان دریافت. روانکاوی با توجه به مفهوم مرگ، میل و قانونهای آن شرایط محدود کننده دانش پیرامون انسان را بازشناخت و در حقیقت، در تعارض با علوم انسانی، تنها به محدودیتها و کرانمندی پرداخت در واقع، سیر و سلوک در ساحت ناخودآگاه ذهن محدودیتهای عرصه ناخودآگاه را بر ملا ساخت.
یکی دیگر از رشته های معارض با علوم متعارف انسانی مردم شناسی اجتماعی است.
این رشته انسان را در معرض پرسش قرار نمی دهد، بلکه شرایط امکانی معرفت پیرامون وجود انسان را تبیین می کند. آنچه متخصص مردم شناسی را به خود مشغول می دارد صرفاً تصویری نیست که اقوام از فرهنگ خویش ارائه می دهند، بلکه ساحت ناخودآگاهی است که در فرهنگها وجود دارد و مردم از آن بی خبرند. به این اعتبار مردم شناسی نیز در تعارض با علوم انسانی قرار می گیرد. به دیگر سخن، روانکاوی و مردم شناسی اجتماعی بنیادهای معرفت شناختی و شرایط امکان پذیری حصول معرفت و اصول بدیهی تاریخی علوم انسانی را به چالش می گیرند. و سرانجام زبان شناسی جدید، به گفته فوکو، با طرح الگو و سرمشقی تازه برای روانکاوی و مردم شناسی مکمل دو رشته اخیر می شود. هر دو حوزه مردم شناسی و روانکاوی، زبان را مبنای شناخت مقولات خاص خویش می دانند؛ هم لاکان و هم لوی استراوس به این امر اقرار کرده اند. اهمیت کلیدی زبان شناسی جدید تنها به این دو حوزه محدود نیست، بلکه ادبیات، اسطوره شناسی و سایر رشته های علوم انسانی نیز از تحلیلهای زبانی بهره می گیرند. افزون براین، زبان به حوزه ناخودآگاه و همچنین به تاریخ توجه می کند و از این رهگذر انسان را هر چه بیشتر به حاشیه می راند.
فوکو در پایان کتاب واژه ها و چیزها به مرگ انسان اشاره می کند و حوزه هایی را که بر پایه موضوعیت انسان شکل گرفته اند مورد سنجش و نقادی قرارمی دهد.
در حقیقت، می توان گفت کتاب واژه ها و چیزها گونه ای تاریخ دانایی در عصر کلاسیک و روزگار جدید است. در این کتاب روانکاوی و مردم شناسی وجهی از دانش انتقادی است که می کوشد آدمی را از قید مطلق رها سازد. به نظر فوکو، پس از دوران کلاسیک ذهنیت شناسنده آدمی در قرنهای هجدهم و نوزدهم جانشین لوگوس، خداوند و کل هستی شد. به گفته او با ناپدید شدن ذهنیت شناسنده، انسان به عنوان مقوله ای معرفت شناختی به ورطه نیستی در افتاده و زبان جانشین آن شده است. یعنی زمانی که زبان و ناخودآگاه در کانون توجه قرار گرفت، دیگر جایی برآی آگاهی و ذهنیت خود بنیاد انسان باقی نماند. دیری نمی پاید که در عرصه ادبیات نیز، انسان موضع پیشین خود را از کف می دهد و چون سایر رویدادهای تاریخی به دست فراموشی سپرده خواهد شد. (میشل فوکو، 139-124؛ 1378)
مفاهیم عمده در اندیشه فوکو:
از میان مضامینی که فکر فوکو را اشغال کرده سه مضمون عمده وجود دارد: حقیقت، قدرت و خود یا به تعبیری علم، سیاست و اخلاق. این سه محور سه دوره تحول فکری فوکو را نشان می دهد. مسأله حقیقت یا علم، مسأله اصلی دوره اول فکری تا زمان انتشار کتاب «نظم اشیاء» در سال 1966 میلادی می باشد که در آن محوریت مسأله علم و دانش و حقیقت آشکار است. در کتاب «انضباط و تنبیه» که در سال 1975 انتشار یافت و مسأله قدرت وسیاست محور اصلی اشتغالات و تأملات وی می گردد. انتشار اولین مجلد «تاریخ جنسیت» در سال 1976 میلادی مبین این بود که محور کارهای فوکو تغییر مجددی یافته و اکنون محور اصلی و عمده وی، خود و مسأله اخلاق می باشد. برای فوکو در محور اول مسأله این است که درک انسان معاصر از حقیقت و به طور مشخص علوم جدید چگونه شکل گرفته و به صورت کنونی در آمده است.در محور دوم فکری فوکو، درک قدرت و سیاست در عصر حاضر و چگونگی نقش آفرینی آن در شکل دهی به ما تصویر ما از خود و چگونگی اعمال نقش آن در شکل دهی به افرادی که در تعامل با ما قرار می گیرند، مورد توجه واقع می شود. اخلاق نیز همزمان در کار شکل دهی به افراد انسانی و ایجاد تصاویر ویژه از آنها و موضوعات طرف تعاملشان می باشد. در این جا ارتباطی که شخص با خود در بستر مسائل اخلاقی و تأثیرگذار بر خود پیدا می کند، موضوع مطالعه می باشد.
پاسخ با نقل قول
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید