نگاهي به فاصله ها_عکس و سوتی های سریال
نگاهي به سريال فاصله ها
واقعيت اين است كه ملودرامهاي خانوادگي در تلويزيون بيش از سبكهاي ديگر سريال سازي جواب ميدهد و تجربه سالهاي اخير هم نشان داده است كه حتي ضعيفترين مجموعههاي تلويزيوني از حيث ساختاري و تكنيك نيز با استقبال خوبي از سوي مخاطبان مواجه شده اند.
نمونهاش همين كار قبلي سهيليزاده ، دلنوازان بود كه مخاطبان زيادي داشت. از اين حيث سعيد سهيليزاده را ميتوان با سيروس مقدم قياس كرد كه دستكم در جذب مخاطب و ساخت سريالهاي پربيننده وجه اشتراك دارند و از قضا اكنون در يك رقابت رسانهاي به سر ميبرند.
سهيليزاده اين بار هم به سراغ سوژهاي درباره مسائل و مشكلات نسل جوان رفته و با تاكيد بر اختلاف و تفاوت نسلي قصه خود را شكل داده و روايت ميكند.
خود سوژه به اندازه كافي واجد جذابيتهاي اجتماعي و روانشناسانه بويژه براي نسل جوان است و حضور بازيگران جوان و خوش سيما نيز ويترين اين مجموعه را رنگارنگ كرده است. كافي است يك مساله عاشقانه و دشواريهاي آن را نيز به سوژه تزريق كنيد تا همه عناصر يك ملودرام پروپيمان فراهم شود.
همه اين عناصر چيده شده و هيچ كم و كسري هم ندارد. سوژه داغ است و موضوع واجد سويه دراماتيك و البته پشتوانه اجتماعي لازم، حتي شيوه روايت قصه هم بد نيست. تدوين موازي و استفاده از تمهيدات مثل داستانكهاي مرتبط هم به ريتم آن كمك كرده و ضرباهنگ مناسبي به آن بخشيده است و همين اختلاف و شكاف نسلها هم بهعنوان مضمون اصلي كار از زواياي مختلف مورد بازنمايي و واكاويي قرار ميگيرد.
اما مشكل بزرگ «فاصلهها» در اين است كه به جاي تصوير كردن اين مفاهيم و آموزههاي تربيتي آنها را صرفا در قالب كلام و ديالوگهاي پر طمطراق صورتبندي ميكند كه در يك جاهايي بسيار گل درشت و شعاري است و تناسب ساختاري با موقعيت داستان و شخصيتهاي قصه در آن لحظه خاص ندارد.
واقعيت اين است كه پيام اخلاقي و آموزههاي تربيتي در دل قصهاي جذاب، باورپذير و به دور از شعارزدگي و فرياد زدن، به دل مينشيند و در ذهن ميماند ـ چيزي كه فاصلهها از آن فاصله ميگيرد ـ درست است كه موضوع سريال يعني جوانان و تعارض و شكاف آنها با والدينشان ميتواند جذابيتهاي زيادي براي مخاطب داشته باشد بويژه آنكه مخاطبان تلويزيون به 2 گروه عمده والدين و فرزندانشان تقسيم ميشوند اما چگونگي طرح و بيان اين مسائل پر نكته، هنر مضاعفي را طلب ميكند تا بتوان حرفهاي خوب را با روشهاي مناسب و كارآمد بيان كرد.
وقتي از قبل يك پيش زمينه ذهني درباره شخصيتهاي قصه وجود دارد و آدمهاي داستان به دو گروه خوب و بد تقسيم ميشوند هم قصه قابل پيشبيني ميشود و هم باورپذيري داستان كاهش مييابد.
اينكه محسن و مرضيه و همقطاران آنها را در يك سمت و سعيد و سامان و ديگران را در سوي ديگر قرار ميدهيم و آنها را در يك موقعيت سياه و سفيد بازنمايي ميكنيم معلوم است كه مخاطب آن را باور نكرده و نميتواند با شخصيتهاي قصه همذات پنداري كند. مشكل اصلي فاصلهها بيش از هرچيز در اين نقطه شكل ميگيرد و بين مخاطب و شخصيتهاي آن فاصله مياندازد.
وجه مشترك دلنوازان و فاصلهها را در بازخواني همين انتقادات ميتوان فهرستبندي كرد. مضمون اصلي سريال نيز از حيث دروني شباهت زيادي به هم دارد و بر شكاف و اختلاف 2 نسل تكيه ميكند اما در اينجا اين فاصلهها غلظت بيشتري دارد.
يك نگاه خط كشي شده به آدمها كه آنها را در يك قطببندي متضاد، صورتبندي كرده و مخاطب با 2 گروه مشخص آدم خوبها و آدم بدها روبهرو است كه به شكل سياه و سفيد ترسيم شدهاند و پيچيدگي خاصي ندارند. در حالي كه وقتي قرار باشد مناسبات عاطفي و اخلاقي آدمها آن هم در ساحت خانواده به تصوير كشيده شود به ظرافت بيشتري در شخصيتپردازي نياز است، اما در فاصلهها با يك تيپسازي كليشهاي مواجه هستيم كه پيشاپيش درباره آنها قضاوت ميكند و مخاطب را در يك داوري از پيش تعيين شده قرار ميدهد. موازي كارياي كه در بستر اين قطببندي صورت گرفته بيشتر به اين نگاه دامن ميزند و موازنه شخصيتها را درهم ميريزد.
مثلا دقت كنيد به سكانسي كه شاهرخ استخري و بهاره افشار در كافيشاپ درباره عشق و ازدواج گفتگو ميكنند و در يك تدوين موازي همكلاسي سعيد و دختر عمويش را ميبينيم كه آنها نيز درباره زندگي مشترك گفتگو ميكنند. يك سوي اين موازنه حرفهاي سطحي و خام انديشانه رد و بدل ميشود و سوي ديگرش، حرفهاي عاقلانه و عميق تا همه چيز به نفع شخصيتهاي مورد تاييد قصه صورتبندي شود.
يا پسر عمه سعيد با شمايلي موجه و منطقي به تصوير كشيده ميشود و ساسان سراسر سياه و منفي است. خوشبختانه تا اينجاي كار براي اولين بار با حسن جوهرچي و نقش فرهادي مواجه هستيم كه پاستوريزه و سفيد نيست و اتفاقا به همين دليل باورپذيرتر از كار درآمده و حتي بازي بهتري هم از خود به نمايش گذاشته است.
اما مهمترين مشكل فاصلهها اين است كه به جاي قصهگويي و روايت بصري داستان، تمام ظرفيت و قدرت خود را بر ديالوگها و چه بسا مونولوگهايي گذاشته كه مدام نصيحت ميكند و اندرز ميگويد و كلام اخلاقي را مستقيم و بيواسطه به خورد تماشاگر ميدهد.
شايد كلمات و جملات زيبايي هم در اين ميان رد و بدل شود و در حقيقت و زيبايي اين گزارههاي اخلاقي نتوان ترديد كرد اما يادمان باشد كه قرار است قصهاي بيان و سريالي ديده شود لذا وجوه دراماتيكي اين مفاهيم و گزارههاي اخلاقي و ساختار بصري و روايي آن است كه بايد به عنوان قالب اصلي، دستمايه كار قرار بگيرد و آن مفاهيم و سخنان زيبا، صورتي نمايشي به خود بگيرد.
با اين حال ريتم سريال از يك ضرباهنگ منطقي برخوردار است و تعدد قصه و داستانكهاي وابسته به آن به اين ريتم كمك كرده است. ضمن اينكه ساختار تعليقي «فاصلهها» نيز تا حد زيادي قابل قبول بوده و انگيزه لازم را در مخاطب براي دنبال كردن سريال ايجاد ميكند.
ویرایش توسط deltang : 08-03-2010 در ساعت 10:25 AM
دلیل: کامل کردن عنوان
|