چارلز لودویگ داجسون
Charles Lutwidge Dodgson
ریاضیدانی در سرزمین عجایب!!
«چارلز لودویگ داجسون»، پروفسور ریاضیدانی است که در کالجِ مسیح در محلة آکسفورد ریاضی درس میدهد و به ناگاه داستاننویس میشود و از خجالتش نام مستعارِ «لوییس کارول» را برای خود انتخاب میکند. او در 27 ژانویه 1832 پا به دنیا گذاشت و در 14 ژانویه 1898 آلیسوار در سوراخِ خرگوشِ ابدیت فرو رفت. شاهکار او «آلیس در سرزمین عجایب» هر ساله میلیونها نسخه در سراسر جهان چاپ و پخش میشود و میتوان گفت بعد از کتب مقدس، از پرفروشترین و مشهورترین کتابهای جهان است.
شاید بتوان گفت «کارول» از اولین کسانی است که آگاهانه از ضمیر ناخودآگاهِ خود برای آفرینش هنری کمک گرفته و شاید برای همین است که در قرن بیستم او را پدرِ «سورآلیسم» میخوانند و دگردیسیهایِ آلیس را، که زمانی قدش به بیستوپنج سانتیمتر میرسد و موقعی به سه متر، منبع الهام کافکا برای نوشتن مسخ میدانند. در جایی از داستان، آلیسِ سه متری که پاهایش خیلی از او دور شدهاند نگران است که «بعد از این چه کسی کفش و جوراب» «پاهای بیچاره عزیزش» را خواهد پوشاند، و به فکر میافتد که برای پاهایِ خودش نامه بنویسد و به نشانی ذیل پست کند:
گیرنده: آقای «پایِ راستِ آلیس»
نشانی: دم بخاری دیواری
فرستنده: آلیس
با ارادت فراوان
چنین تخیلی را ما کجا خوانده بودیم و یا کجا میتوانیم بخوانیم؟ «آلیس در سرزمین عجایب» به دشمنان و دوستانِ نویسنده در انگلستانِ آن زمان به تلمیح اشاره دارد و درسنامههای ویکتوریاییِ کودکان انگلیسی را هم سخره میگیرد. منطقی که در روایت این داستانِ ناکجاآبادی به کار میرود آن را برای بزرگسالان هم محبوب ساخته است و در جهانِ انگلیسیزبان از آن به عنوان نمونه ادبیاتِ «چرندگو» یا«پرتوپلا» litrary nonsense یاد میکنند.
«چرندگویی»، به معنیِ روایت حوادث، مقالاتِ عجیب، خلافِ عادت و غیرطبیعی و غیرمنطقی است و در ادبیات سابقه دارد و اغلب هدف آن طنز و تنقیدِ احتماعی و سیاسی بوده است. در فصلِ سوم کتاب dodo – دودو – ی پرنده را میبینیم. این پرنده که در اواخرِ قرنِ نوزده نسلاش منقرض شد به حماقت معروف بوده و به احتمالاً به دلیلِ لکنتزبانِ نویسنده برای همذاتپنداری با او انتخاب شده است. «دودو» اسم «داجسون» را هم تداعی میکند. دوک در این کتاب به کشیش رابینسون، دوک ورث، اشاره دارد و مارمولک - بیل - Bill the lizard- در کتابِ «آلیس در میان آینهها» تحریف شده اسم بنجامین دیزراییلی، نخستوزیرِ معروف وقت است.
نمونههایی از این دست فراواناند، اما باید به یاد داشت که خوانندگانِ آلیس کتاب را فارغ از تفسیر و نماد و نمادپردازی میخوانند و یادِ شخصیتها و حوادثِ کتاب، که در واقع رویایِ آلیس بوده است، همیشه با آنها میماند؛ کرمِ ابریشم خشک و قاطع، موشی که برای خشک کردن بدنش قطعهای خشک از کتابِ تاریخ میخواند و حتی فکر کردن به گربه فراریاش میدهد، دوشسی که دنبالِ حکمت است، خرگوش سفیدِ وقتشناس، کلاهدوزی که همیشه ساعت برایش شش است و شاه و ملکه بیخاصیت، همه و همه شخصیتهایی هستند که در ذهن خواننده جا خوش میکنند و به راحتی از ذهنش پاک نمیشوند و شاید راز ماندگاری و تاریخ مصرف نداشتنِ آلیس هم همین باشد. گرچه به احتمال قریب به یقین خودِ نویسنده هم نمیدانسته که چنین پلنگی را در عالمِ ادبیات شکار خواهد کرد: «آلیس را به دنبال خرگوشی به سوراخی فرستادم بدون اینکه بدانم بعد چه میشود.»
گونههایِ فانتزیِ نسلهایِ بعد، از این داستان الهام گرفتهاند و حتی«جیمز جویس» را هم برایِ زبانِ کودکانه و شعرهای کودکانهای که در«چهرة هنرمند در جوانی» به کار میگیرد از «لوییس کارل» متأثر میدانند:
آه! چگونه تمساح کوچولو
دمش را نشان میدهد
چه خوب آبِ نیل را
رویِ فلسهایِ آبیاش تکان میدهد
چه خوب چنگهایش را گسترده است.
چه خوشحال آب مینوشد
و چهگونه با مهربانی
در میانِ فکهای جادویی خود
از ماهیهایِ کوچولو پذیرایی میکند.
...