بازگشت   پی سی سیتی > ادب فرهنگ و تاریخ > شعر و ادبیات > شعر

شعر در این بخش اشعار گوناگون و مباحث مربوط به شعر قرار دارد

پاسخ
 
ابزارهای موضوع نحوه نمایش
  #1  
قدیمی 07-01-2010
زکریا فتاحی آواتار ها
زکریا فتاحی زکریا فتاحی آنلاین نیست.
کاربر فعال
 
تاریخ عضویت: Nov 2008
محل سکونت: پاوه
نوشته ها: 1,479
سپاسها: : 20

120 سپاس در 80 نوشته ایشان در یکماه اخیر
زکریا فتاحی به Yahoo ارسال پیام
جدید نامه های دهگانه ی اوحدی ( دیوان منطق العشاق یا ده نامه)

شيخ اوحدالدين (يا: رکن‌الدين) بن حسين اوحدى مراغى از شاعران معروف قرن هفتم و هشتم هجرى و از عارفان مشهور عهد خويش است. نام يا لقب اوحدى در عده‌اى از مأخذها اوحدالدين و در بعضى ديگر رکن‌الدين و نسبتش نيز گاه اصفهانى و گاه مراغى آمده است. تخلص شاعر در آغاز 'صافى' بود ليکن بعد از چندى به 'اوحدى' تغيير يافت و بعيد نيست که اتخاذ تخلص ثانوى به‌سبب ارادت معنوى شاعر به اوحدالدين کرمانى صوفى معروف باشد.
ولادت اوحدى در حدود سال ۶۷۳ هـ در مراغه اتفاق افتاد و مدتى از عمر او در همان شهر سپرى شد و آنگاه چندى به سياحت پرداخت. وى تربيت عرفانى خود را هم در آذربايجان آغاز کرد و سپس چندگاهى به سير در آفاق و انفس و درک حضور بزرگان تصوف در شهرهاى مختلف مبادرت جست و چندسالى در اصفهان زادگاه پدرش سکونت گزيد و سپس به آذربايجان بازگشت و در آنجا سرگرم ارشاد و نظم شعرهاى عارفانهٔ خود شد تا اينکه در نيمهٔ شعبان سال ۷۳۸ هـ در مراغه بدرود حيات گفت و گورش در کنار آن شهر هنوز باقى است.
ديوان اوحدى متجاوز از هشت هزار بيت و مشتمل بر قصيده، ترجيع، غزل و رباعى است. علاوه بر آن اوحدى منظومه‌اى به‌نام 'ده‌نامه' يا 'منطق‌العشاق' دارد که بيت‌هاى آن به حدود ششصد بالغ مى‌شود و شاعر آن را به‌سال ۷۰۴ هـ به پايان برده است. موضوع ده‌نامه بيان احوال عاشق و معشوقى است که ناز و نياز عاشقانهٔ خود را در نامه‌هائى که به يکديگر فرستاده‌اند بيان کرده‌آند. اين منظومه را اوحدى بنا به‌درخواست و به‌نام خواجه وجيه‌الدين يوسف‌بن اصيل‌الدين بن خواجه نصيرالدين طوسى ساخته است.
منظومهٔ ديگر اوحدى 'جام‌جم' نام دارد و حاوى پنج‌هزار بيت بر وزن و روش حديقهٔ سنائى بر تقليد و استقبال از آن است. اين منظومه را اوحدى به‌نام سلطان ابوسعيد بهادرخان ساخته و به‌سال ۷۳۲ يا ۷۳۳ نظم آن را به پايان برده است. جام‌جم کتابى جامع در اخلاق و تصوف و در عين حال يکى از بهترين منبع‌هاى تحقيق در اوضاع اجتماعى زمان شاعر است.
سخن اوحدى را متقدمان به 'پرحالى' (تذکرةالشعراء، چاپ تهران، ص ۲۳۶) و 'غايت لطف و عذوبت' (نفحات‌الانس، ص ۶۰۶) ستوده‌اند و بايد پذيرفت که او در ميان متوسطان، از گويندگان زبردست و توانا است. ده‌نامهٔ او نيز از جمله ده‌نامه‌هاى فارسى و داراى تازگى‌هاى بسيار در ذکر تمثيل‌هاى کوتاه و ايراد غزل‌هاى شيرين و لطيف و در همه حال مقرون به‌سادگى و رسائى کلام است. قصيده‌هاى اوحدى همگى در وعظ و تحقيق و غزل‌ها و ترجيع‌هايش که در مرتبه‌اى بلند از فصاحت و حسن تأثير کلام و گرمى و گيرندگى است در عين اشتمال بر معنى‌هاى غنائى و عشقى حاوى نکته‌هاى عرفانى بسيار است.



در اینجا فقط گذیده ای از منطق العشاق ذکر می شود.
__________________

درمان غم عشق بگویم که چه باشد
وصل است و بهار است و می بربط و چنگ است
....
زنهار مرو هیچ سوی بیشه ی عشاق
چنگال غمش تیزتر از چنگال پلنگ است

----
ئه و روژه ی "مه جنون" له زوخاو نوشی ...مه ینه ت فه وتانی، کفنیان پوشی
من بومه واریس له قه وم و خویشی . . . سپاردی به من ئازاری و ئیشی


ویرایش توسط زکریا فتاحی : 07-01-2010 در ساعت 04:15 PM
پاسخ با نقل قول
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید




  #2  
قدیمی 07-01-2010
زکریا فتاحی آواتار ها
زکریا فتاحی زکریا فتاحی آنلاین نیست.
کاربر فعال
 
تاریخ عضویت: Nov 2008
محل سکونت: پاوه
نوشته ها: 1,479
سپاسها: : 20

120 سپاس در 80 نوشته ایشان در یکماه اخیر
زکریا فتاحی به Yahoo ارسال پیام
جدید نامه‌ی اول از زبان عاشق به معشوق

نامه‌ی اول از زبان عاشق به معشوق


نسیم باد نوروزی، چه داری؟
گذر کن سوی آن دلبر به یاری

نگار ماهرخ، ترک پریوش
بت گل روی سیم اندام سرکش

فروغ نور چشم شهریاران
چراغ خلوت شب زنده‌داران

نهال روضه‌ی حسن و جوانی
زلال فیض و آب زندگانی

چو دریابی تو آن رشک پری را
نمودار بتان آزری را

فرو خوان قصه‌ی دردم به گوشش
نهان از طره‌ی عنبر فروشش

بگو او را به لطف از گفته‌ی من
که: ای وصل تو بخت خفته‌ی من

کنون عمریست تا در بند آنم
که روزی قصه‌ی خود بر تو خوانم

دل ریشم به مهرت مبتلا شد
ترا دید و گرفتار بلا شد

نمودی رخ، ربودی دل ز دستم
کنون هستم بدانصورت که هستم

به پای خود در افتادم به دامت
تو آزاد از منی، ای من غلامت

دل اندر روی رنگین تو بستم
ندانم تا چه رنگ آید به دستم؟

تنم پرتاب و دل پرجوش تا کی؟
زبان پر حرف و لب خاموش تا کی؟

دلی رنجور و جانی خسته دارم
وزین محنت زبان چون بسته دارم؟

توانم ساخت، چون جانم نباشد
ولیکن تاب هجرانم نباشد

چو درمانم، به کار آرم صبوری
ولی صبرم نباشد وقت دوری

غمت را تا توانستم نهفتم
چو وقت گفتن آمد با تو گفتم

کنون تا خود ترا فرمان چه باشد؟
نگویی تا: مرا درمان چه باشد؟

دوایی کن مرا، کین دردم از تست
دل بریان و روی زردم از تست

نگفتم تاکنون احوال با کس
چو حال من بدانستی، ازین بس
__________________

درمان غم عشق بگویم که چه باشد
وصل است و بهار است و می بربط و چنگ است
....
زنهار مرو هیچ سوی بیشه ی عشاق
چنگال غمش تیزتر از چنگال پلنگ است

----
ئه و روژه ی "مه جنون" له زوخاو نوشی ...مه ینه ت فه وتانی، کفنیان پوشی
من بومه واریس له قه وم و خویشی . . . سپاردی به من ئازاری و ئیشی


ویرایش توسط زکریا فتاحی : 07-01-2010 در ساعت 04:19 PM
پاسخ با نقل قول
  #3  
قدیمی 07-01-2010
زکریا فتاحی آواتار ها
زکریا فتاحی زکریا فتاحی آنلاین نیست.
کاربر فعال
 
تاریخ عضویت: Nov 2008
محل سکونت: پاوه
نوشته ها: 1,479
سپاسها: : 20

120 سپاس در 80 نوشته ایشان در یکماه اخیر
زکریا فتاحی به Yahoo ارسال پیام
جدید نامه‌ی دوم از زبان عاشق به معشوق

نامه‌ی دوم از زبان عاشق به معشوق


تو ای مهجور سر گردان، کدامی؟
کسی نامت نمیداند، چه نامی؟

چه مرغی وز کجایی؟ چیست حالت؟
که در دام بلا پیچید بالت

چه مینالی ز دل با دل؟ چه کردی
ز ره چون گم شدی، منزل چه کردی؟

ز خیل کیستی؟ راهت نه اینست
از آن سو رو، که خرگاهت نه اینست

سر خود گیر، کین گردن بلندست
تو کوتاهی و سرو من بلندست

منه پای دل اندر بند خوبان
چه می‌گردی به گرد قند خوبان؟

ترا زین سرو باری برنیاید
وزین در هیچ کاری برنیاید

گرفتم خود به من پیوندی آخر
چه طرف از لعل من بربندی آخر؟

مکن با زلف پستم ترکتازی
که این هندوست، می‌رنجد به بازی

به اشک آلوده کردی آستین را
بسی زحمت کشیدی راستین را

ترا خود هفته‌ای شد عشق ساقی
هنوز از هفته‌ای شش روز باقی

طمع در لعل شیرین چون نبندی؟
که فرهادی و خیلی کوه کندی

تو پنداری ز دست غصه رستی
که نام عاشقی بر خویش بستی

به پای خود چه مییی درین دام؟
مکن زاری، بکن دندان ازین کام

مرا نا دیده عشقت بر کجا بود؟
وگر دیدی نمیدار ترا سود

در آتش نعلها بسیار دارم
به افسون تو مشکل سر درآرم

مپیچ اندر سر زلفم، که گازست
ازو بگذر، که کار او درازست

تو شب بیدار و من تا روز نایم
شب از اندوه من تا روز دایم
__________________

درمان غم عشق بگویم که چه باشد
وصل است و بهار است و می بربط و چنگ است
....
زنهار مرو هیچ سوی بیشه ی عشاق
چنگال غمش تیزتر از چنگال پلنگ است

----
ئه و روژه ی "مه جنون" له زوخاو نوشی ...مه ینه ت فه وتانی، کفنیان پوشی
من بومه واریس له قه وم و خویشی . . . سپاردی به من ئازاری و ئیشی

پاسخ با نقل قول
  #4  
قدیمی 07-01-2010
زکریا فتاحی آواتار ها
زکریا فتاحی زکریا فتاحی آنلاین نیست.
کاربر فعال
 
تاریخ عضویت: Nov 2008
محل سکونت: پاوه
نوشته ها: 1,479
سپاسها: : 20

120 سپاس در 80 نوشته ایشان در یکماه اخیر
زکریا فتاحی به Yahoo ارسال پیام
جدید نامه سوم از زبان عاشق به معشوق

نامه سوم از زبان عاشق به معشوق

مگر با ما سر یاری نداری؟
که ما را در مشقت میگذاری؟

چرا در رخ کشیدی پرده‌ی ناز؟
مکن، کز پرده بیرون افتدت راز

تو رخ در پرده پنهان کرده تا چند؟
من از بیرون چو نقش پرده تا چند؟

تو اندر پرده ای با غمگساران
من از بیرون چو نقش پرده داران

نه یکدم دل جدا میگردد از تو
نه کام دل روا می‌گردد از تو

چه میخواهی از آن آرام رفته؟
به عشق اندر جهانش نام رفته

بهل، تا ساعتی همرازت آیم
که روزی هم به کاری بازت آیم

چه باشد گر دلی خون شد؟ جگر چیست
من از جان هم نمیترسم، دگر چیست؟

ز درد محنت و اندوه و خواری
نمیترسم، بیاور تا: چه داری؟

به تیغ از کار عشقت بر نگردم
و گر بر گردم از عشقت نه مردم

نترسم، گر شوم در عاشقی فاش
و گر باشد بلایی نیز، گو: باش!

غمت، گر بردهد روزی به بادم
چنان دانم که از مادر نزادم

چو شد فاش، این حکایت را چه پوشم؟
برآرم دست و با مهرت بکوشم

تو خواهی جور کن، خواهی ملامت
که من ترکت نگویم تا قیامت

مرا محروم نگذاری، چو دانی
که یاری ثابتم در مهربانی

نگویم: زان دهن قندی بمن بخش
ز زلف خود کمر بندی بمن بخش

به گل چیدن نمی‌آیم به باغت
بهل، کز دور میبینم چراغت

نمیخواهی که پهلوی تو باشم؟
رها کن، تا سگ کوی تو باشم

پریرویا، منم دیوانه‌ی تو
تو شمعی و منم پروانه‌ی تو

مرا کردی پریشان و تو جمعی
دلت بر ما نمیسوزد چو شمعی

منم بیخواب و آرام و تو ساکن
همی نالم ز هجرانت ولیکن

__________________

درمان غم عشق بگویم که چه باشد
وصل است و بهار است و می بربط و چنگ است
....
زنهار مرو هیچ سوی بیشه ی عشاق
چنگال غمش تیزتر از چنگال پلنگ است

----
ئه و روژه ی "مه جنون" له زوخاو نوشی ...مه ینه ت فه وتانی، کفنیان پوشی
من بومه واریس له قه وم و خویشی . . . سپاردی به من ئازاری و ئیشی


ویرایش توسط زکریا فتاحی : 07-01-2010 در ساعت 04:39 PM
پاسخ با نقل قول
  #5  
قدیمی 07-01-2010
زکریا فتاحی آواتار ها
زکریا فتاحی زکریا فتاحی آنلاین نیست.
کاربر فعال
 
تاریخ عضویت: Nov 2008
محل سکونت: پاوه
نوشته ها: 1,479
سپاسها: : 20

120 سپاس در 80 نوشته ایشان در یکماه اخیر
زکریا فتاحی به Yahoo ارسال پیام
جدید نامه‌ی چهارم از زبان معشوق به عاشق

نامه‌ی چهارم از زبان معشوق به عاشق

زهی، سودای من گم کرده نامت
بسوزانم بدین سودای خامت

نگویی: کین چه سودای محالست؟
نمیدانم: دگر بار این چه حالست؟

نه بر اندازه‌ی خود کام جستی
برون از پایه‌ی خود نام جستی

متاز اندر پی چون من شکاری
که این کارت نمی‌آید به کاری

پی آن آهوی وحشی چه رانی؟
که گر چشمی بجنباند نمانی

مشو در تاب، اگر زلفم ترا کشت
درفشست این، چرا بر وی زنی مشت؟

ز لعل من حکایت کردن از چیست؟
بهر جا این شکایت بردن از چیست؟

تو پیش از جرعه‌ی من مست بودی
مرا نادیده خود زان دست بودی

بخوردی انگبین در تب نهانی
ز شکر چون جنایت میستانی؟

مرا گویی: دل از لعل تو خون شد
چو لعلم را بدیدی حال چون شد؟

دلت را خون بها از من چه خواهی؟
تو خود کردی خطا، از من چه خواهی

و گر خون شد جگر نیزت به زاری
تظلم پیش زلف من چه آری؟

سخن در جان همی گوید خدنگم
جگر خوردن چه میداند پلنگم؟

منه دل بر دهان من، که هیچست
ز زلفم در گذر، کان پیچ پیچست

تو خود با زلف و چشمم بر نیایی
که این هندوست و آن ترک ختایی

نه آن سروم، که بر من دست یازی
و گر خود صد هزار افسون بسازی

ز لبهای من آنگه توشه گیری
که چون خال از دهانم گوشه گیری

همان بهتر که: از من سر بتابی
که گر ترکم نگیری رنج یابی

نخستین بازیی بود این که دیدی
تو پنداری که اندوهی کشیدی؟

به یک دستانم از دست اوفتادی
به یک جام این چنین مست اوفتادی

به رنج خویشتن چندین چه کوشی
بگویم نکته‌ای، گر می نیوشی


__________________

درمان غم عشق بگویم که چه باشد
وصل است و بهار است و می بربط و چنگ است
....
زنهار مرو هیچ سوی بیشه ی عشاق
چنگال غمش تیزتر از چنگال پلنگ است

----
ئه و روژه ی "مه جنون" له زوخاو نوشی ...مه ینه ت فه وتانی، کفنیان پوشی
من بومه واریس له قه وم و خویشی . . . سپاردی به من ئازاری و ئیشی

پاسخ با نقل قول
  #6  
قدیمی 07-01-2010
زکریا فتاحی آواتار ها
زکریا فتاحی زکریا فتاحی آنلاین نیست.
کاربر فعال
 
تاریخ عضویت: Nov 2008
محل سکونت: پاوه
نوشته ها: 1,479
سپاسها: : 20

120 سپاس در 80 نوشته ایشان در یکماه اخیر
زکریا فتاحی به Yahoo ارسال پیام
جدید نامه‌ی پنجم از زبان عاشق به معشوق

نامه‌ی پنجم از زبان عاشق به معشوق

همانا، دیگری داری، نگارا
که دور از خویش میداری تو ما را

تو، خود گیرم، که همچون آفتابی
چرا باید که روی از من بتابی؟

خیالم فاسد و حالم تباهست
بدین گونه سرشک من گواهست

مرا حالی چو زلفت پیچ در پیچ
خیالی چون دهانت هیچ بر هیچ

ترا همچون کمی پرسیم و زر دل
مرا چون کوه دایم سنگ بر دل

تنی دارم، که نفروشم به جانش
دلی چون سنگ خارا در میانش

مرا جورت بسی دل میخراشد
مبادا دشمنی بد گفته باشد

تو مهر دیگری در سینه داری
که با من بیگناه این کینه داری

از آنت نیست با من مهربانی
که با یار دگر همداستانی

روی با دشمن من باده نوشی
مرا بینی و بد مستی فروش

چو گویم: عاشقم، خود را به مستی
نهی، یعنی: نمیدانم که هستی

مرا بینی و خود گویی: ندیدم
بسی خواری که از جورت کشیدم

چو هستت دیگری، ما نیز باشیم
بهل، کز دور چوبی میتراشیم

چو در عشق تو نیکو خواه باشند
روا باشد، اگر پنجاه باشند

اگر صد کس بمیرد در بلا چیست؟
بدیشان میرسد، محنت ترا چیست؟

برانم من کزان عاشق نباشم
که کشتن نیز را لایق نباشم

نمی‌باید دل از ما بر گرفتن
هوای دیگری بر سر گرفتن

به کار آیم ترا، بوسی زیان کن
اگر باور نداری، امتحان کن

ببوس، ار دست یابم بر جمالت
سیاهی را فرو شویم ز خالت

نبودت پیش ازین دلدار دیگر
چو دیدی بهتر از من یار دیگر


__________________

درمان غم عشق بگویم که چه باشد
وصل است و بهار است و می بربط و چنگ است
....
زنهار مرو هیچ سوی بیشه ی عشاق
چنگال غمش تیزتر از چنگال پلنگ است

----
ئه و روژه ی "مه جنون" له زوخاو نوشی ...مه ینه ت فه وتانی، کفنیان پوشی
من بومه واریس له قه وم و خویشی . . . سپاردی به من ئازاری و ئیشی


ویرایش توسط زکریا فتاحی : 07-01-2010 در ساعت 04:30 PM
پاسخ با نقل قول
  #7  
قدیمی 07-01-2010
زکریا فتاحی آواتار ها
زکریا فتاحی زکریا فتاحی آنلاین نیست.
کاربر فعال
 
تاریخ عضویت: Nov 2008
محل سکونت: پاوه
نوشته ها: 1,479
سپاسها: : 20

120 سپاس در 80 نوشته ایشان در یکماه اخیر
زکریا فتاحی به Yahoo ارسال پیام
جدید نامه ششم از زبان معشوق به عاشق

نامه ششم از زبان معشوق به عاشق

اگر صد چون تومیرد غم ندارم
که سر گردان و عاشق کم ندارم

دلم سنگست، نرمش چون توان کرد؟
به آه سرد گرمش چون توان کرد؟

به شوخی شیر گیرد چشم مستم
به آهو نافه بخشد زلف پستم

چو از تنگ دهانم قند ریزد
ز تنگ شکر مصری چه خیزد؟

اگر صد بوسه لعلم پیشکش کرد
ز مال خویشتن بخشید،خوش کرد

ترا بر من که داد این پادشاهی؟
که از لعلم حساب خرج خواهی؟

چو من در ملک خوبی پادشاهم
ز لب شکر بدان بخشم که خواهم

ترا با روی و زلف من چه کارست؟
که این چون گنج شد یا آن چو مارست؟

برای آن همی دادی غرورم
که بر بندی به هر نزدیک و دورم

مرا از بهر این می‌خواستی تو؟
خریدار شگرفی راستی تو!

به هر جرمی میور در گناهم
که گر شهری بسوزم پادشاهم

نسازد پادشاهان را غلامی
تو می‌سوز اندرین سودا، که خامی

برون آور، ترا گر حجتی هست
که نتوان با تو دل در دیگری بست

من آن آهووش صحرا نوردم
که خود را بسته‌ی دامی نکردم

دلم هر لحظه جایی انس گیرد
به یک جا چون نشیند تا بمیرد؟

گهی گل چینم و گه خار گیرم
هر آن کس را که خواهم یار گیرم

یکی را بر لب خود میر سازم
یکی را آهنین زنجیر سازم

دل مردم بسوزم تا توانم
ولی هرگز پشیمانی ندانم

ز روبه بازی زلفم حذر کن
سر خود گیر و با او سربسر کن

سرم سودای او ورزد که خواهد
دلم از بهر آن لرزد که خواهد

همی گویی: ترا چون موی شد تن
تو خود بس ناتوان گشتی، ولی من


__________________

درمان غم عشق بگویم که چه باشد
وصل است و بهار است و می بربط و چنگ است
....
زنهار مرو هیچ سوی بیشه ی عشاق
چنگال غمش تیزتر از چنگال پلنگ است

----
ئه و روژه ی "مه جنون" له زوخاو نوشی ...مه ینه ت فه وتانی، کفنیان پوشی
من بومه واریس له قه وم و خویشی . . . سپاردی به من ئازاری و ئیشی

پاسخ با نقل قول
  #8  
قدیمی 07-01-2010
زکریا فتاحی آواتار ها
زکریا فتاحی زکریا فتاحی آنلاین نیست.
کاربر فعال
 
تاریخ عضویت: Nov 2008
محل سکونت: پاوه
نوشته ها: 1,479
سپاسها: : 20

120 سپاس در 80 نوشته ایشان در یکماه اخیر
زکریا فتاحی به Yahoo ارسال پیام
جدید نامه‌ی هفتم از زبان عاشق به معشوق

نامه‌ی هفتم از زبان عاشق به معشوق


سبک خیز، ای نسیم نوبهاری

چو دیدی حال من، پنهان چه داری؟

بدان سر خیل خوبان بر سلامی
بگو: کز خیل مشتاقان غلامی

به صد زاری سلامت می‌رساند
نه یکدم، صبح و شامت می‌رساند

زمین بوسیده، می‌گوید به زاری
که: چون خاک زمین گشتم به خواری

بیندیش از فغان سوکواران
بترس از ناله‌ی شب زنده‌داران

نمی‌بردم گمان از رویت اینها
غریبست از چنان رویی چنینها

ز روی خوب، بد نیکو نیاید
ز روی زشت خود نیکو نیاید

مکن در پای هجران پایمالم
ازین بهتر نظر می‌کن به حالم

تو خوبی، ترک باید کرد زشتی
در دوزخ فرو بند، ای بهشتی

گرفتار توام، غافل چرایی؟
چنین بد مهر و سنگین‌دل چرایی؟

بپالود از غمت خون دل من
دریغ! آن محنت بی‌حاصل من

به دست خود دل خود کرده‌ام ریش
پشیمانی چه سود از کرده‌ی خویش؟

نه کس در عاشقی حیران‌تر از من
نه کس در عشق سرگردان‌تر از من

ز سودای تو گشت آواره این دل
نکردی چاره‌ی بیچاره این دل

تو رخ پوشیده‌ای، مهجور از آنم
ز من فارغ شدی، رنجور از آنم

دریغ! آن هر شبی بیداری من
به بوی پرسشت بیماری من

چه باشد گر دهان دردمندی
شود شیرین از آن لبها به قندی؟

من از پیوند این صورت بریدم
چو مقصودی که می‌جستم ندیدم

چو نزدیک خودم روزی نخوانی
شب خوش باد! من رفتم، تو دانی

برآوردم ز پای این خار و رستم
بیفگندم ز دوش این بار و رستم

بسا دردی که از دوری کشیدم!
بسا رنجی که از هجر تو دیدم!


__________________

درمان غم عشق بگویم که چه باشد
وصل است و بهار است و می بربط و چنگ است
....
زنهار مرو هیچ سوی بیشه ی عشاق
چنگال غمش تیزتر از چنگال پلنگ است

----
ئه و روژه ی "مه جنون" له زوخاو نوشی ...مه ینه ت فه وتانی، کفنیان پوشی
من بومه واریس له قه وم و خویشی . . . سپاردی به من ئازاری و ئیشی

پاسخ با نقل قول
  #9  
قدیمی 07-01-2010
زکریا فتاحی آواتار ها
زکریا فتاحی زکریا فتاحی آنلاین نیست.
کاربر فعال
 
تاریخ عضویت: Nov 2008
محل سکونت: پاوه
نوشته ها: 1,479
سپاسها: : 20

120 سپاس در 80 نوشته ایشان در یکماه اخیر
زکریا فتاحی به Yahoo ارسال پیام
جدید نامه‌ی هشتم از زبان معشوق به عاشق

نامه‌ی هشتم از زبان معشوق به عاشق


زهی! گرد جهان سر گشته از من
چنین بی موجبی بر گشته از من

کجا رفت آن که شب خوابت نمی‌برد؟
ز اشک دیده سیلابت همی برد؟

مرا گفتی که: از عشق تو مستم
به دستان کردن آوردی به دستم

چو دل بردی ز مهرم سیر گشتی
جفا کردی، که بر من چیر گشتی

وفا آموختی پیوسته ما را
حرامست، ار تو خود دانی وفا را

چرا تخم وفا می‌کاشتی تو؟
چو عزم بی‌وفایی داشتی تو

به حیلت‌ها به دامم در کشیدی
چو پایم بسته دیدی سر کشیدی

ببر کین و مبر پیوند یاری
که می‌ترسم که: خود طاقت نیاری

فراقی کامشبم دل می‌خراشد
من اول روز دانستم که باشد

دل اندر یار هر جایی که بندد؟
و گر بندد به ریش خویش خندد

بداند، هر کرا داننده نامست
که باد آورده را بادی تمامست

بیندیش، ار ز من خواهی بریدن
که در هجرم بلا خواهی کشیدن

چراباید شکست خویش جستن؟
بلای خود به دست خویش جستن؟

دلم سیر آمد از مهر آزمایی
چو می‌بینم که یار بی‌وفایی

خود آنروزت که با من عشق نو بود
دلت صد جای دیگر در گرو بود

مرا نیز از میان می‌آزمودی
خجل گشتی چو مرد من نبودی

نکردی بعد ازین یکروز یادم
چو دانستی که من نیز اوستادم

ز مهرت مهره زان برچیده بودم
که این بازیچه را من دیده بودم

چرا بگذاشتی زینگونه ما را؟
کجا رفت آن فغان و سوز؟ یارا


__________________

درمان غم عشق بگویم که چه باشد
وصل است و بهار است و می بربط و چنگ است
....
زنهار مرو هیچ سوی بیشه ی عشاق
چنگال غمش تیزتر از چنگال پلنگ است

----
ئه و روژه ی "مه جنون" له زوخاو نوشی ...مه ینه ت فه وتانی، کفنیان پوشی
من بومه واریس له قه وم و خویشی . . . سپاردی به من ئازاری و ئیشی

پاسخ با نقل قول
  #10  
قدیمی 07-01-2010
زکریا فتاحی آواتار ها
زکریا فتاحی زکریا فتاحی آنلاین نیست.
کاربر فعال
 
تاریخ عضویت: Nov 2008
محل سکونت: پاوه
نوشته ها: 1,479
سپاسها: : 20

120 سپاس در 80 نوشته ایشان در یکماه اخیر
زکریا فتاحی به Yahoo ارسال پیام
جدید نامه‌ی نهم از زبان عاشق به معشوق

نامه‌ی نهم از زبان عاشق به معشوق


دگر بوی بهار آورده‌ای، باد
نسیم زلف یار آورده‌ای، باد

به دام اندر کشیدی خسته‌ای را
ز دام عشق بیرون جسته‌ای را

نگارم را خبر ده، گر توانی
که: ای جان را به جای زندگانی

غمت هر لحظه در پروازم آورد
خیالت چون کبوتر بازم آورد

فراقت بس خطا اندیشه‌ای بود
رها کردم، که ناخوش پیشه‌ای بود

تو جانی، از تو دوری چون توان کرد؟
ز جان آخر صبوری چون توان کرد؟

بر آن بودم که سر گردانم از تو
عنان مهر بر گردانم از تو

نهم دل بر وفای یار دیگر
و زان پس پیش گیرم کار دیگر

چو برگشتم در آمد مهرت از پی
که با ما باز یاغی گشته‌ای، هی

دگر با عشق پیمان تازه کردم
مسلمان گشتم، ایمان تازه کردم

تن اندر عشق خواهم داد دیگر
برینم هر چه بادا باد! دیگر

دلم رفت و دگر باز آمد آن دل
به پا رفت و به سر باز آمد آن دل

بر آن عزمم که: تا من زنده باشم
تو سلطان باشی و من بنده باشم

به گفتار از لبت خشنود گردم
به دیدار از تو قانع زود گردم

من این اندیشه در خاطر نرانم
که از وصل تو خوش گردد روانم

تو همچون گوهری و من چو خاشاک
نباشم لایق وصل تو خوش گردد روانم

خطا کردم من، اینها از من آید
چنان دان کین چنین‌ها از من آید

ندارم چشم کز من عذر خواهی
که گر خونم بریزی بی‌گناهی

من از عشق تو بس بی‌ساز گشتم
ضرورت هم به مهرت باز گشتم

دل من گشته بود از عشق خالی
ولی دیگر به اقبال تو، حالی


__________________

درمان غم عشق بگویم که چه باشد
وصل است و بهار است و می بربط و چنگ است
....
زنهار مرو هیچ سوی بیشه ی عشاق
چنگال غمش تیزتر از چنگال پلنگ است

----
ئه و روژه ی "مه جنون" له زوخاو نوشی ...مه ینه ت فه وتانی، کفنیان پوشی
من بومه واریس له قه وم و خویشی . . . سپاردی به من ئازاری و ئیشی

پاسخ با نقل قول
پاسخ

برچسب ها
دیوان اوحدی


کاربران در حال دیدن موضوع: 1 نفر (0 عضو و 1 مهمان)
 

مجوز های ارسال و ویرایش
شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید

BB code is فعال
شکلک ها فعال است
کد [IMG] فعال است
اچ تی ام ال غیر فعال می باشد



اکنون ساعت 10:19 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد.



Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)


سایت دبیرستان وابسته به دانشگاه رازی کرمانشاه: کلیک کنید




  پیدا کردن مطالب قبلی سایت توسط گوگل برای جلوگیری از ارسال تکراری آنها