بازگشت   پی سی سیتی > ادب فرهنگ و تاریخ > شعر و ادبیات

شعر و ادبیات در این قسمت شعر داستان و سایر موارد ادبی دیگر به بحث و گفت و گو گذاشته میشود

پاسخ
 
ابزارهای موضوع نحوه نمایش
  #1  
قدیمی 11-18-2008
امیر عباس انصاری آواتار ها
امیر عباس انصاری امیر عباس انصاری آنلاین نیست.
مسئول ارشد سایت ناظر و مدیر بخش موبایل

 
تاریخ عضویت: Sep 2007
محل سکونت: تهرانپارس
نوشته ها: 8,211
سپاسها: : 8,720

6,357 سپاس در 1,362 نوشته ایشان در یکماه اخیر
Arrow بیایید داستان کوتاه بنویسیم (زیر 100 کلمه)

بیایید داستان کوتاه بنویسیم (زیر 100 کلمه)
سلام و عرض ادب خدمت دوستانمی دونم ممکنه که در نگاه اول این تاپیک مدل خاصی به نظر بیاد اما به شما قول میدم اگه کمی کار کنید در اثر کار و تمرین و تمرین و تمرین و کمیت و کمیت و کمیت در نهایت کیفیت حاصل میشهپس اینجا داستانهای کوتاه نوشته خودمون رو می نویسیم اما یه قانون دارهزیر صد کلمه
تمام داستانهامون باید زیر صد کلمه باشه
تا مجبور بشیم که قالبی تعیین کننده داشته باشیم و خلاقیت بیشتری خرج کنیم
همه نویسنده ها یا کسانی که دوست دارن بنویسند و اثری کوچیک یا بزرگ از خودشون باقی بگذارند از نوشتن داستانک و داستانهای کم و کوتاه شروع کرده اندنوشتن داستان کوتاه راحته اما اگه زیر صد کلمه باشه کمی سخت میشه و تفکر را به یاری بیشتر می طلبهچندتا پیشنهاد:
  1. کلمات و حروف ربطی در شمارش به عنوان کلمه به حساب نمیان مانند "و" و "تا" و "به" و....
  2. می تونین از داستانهای کوتاه دیگران الهام بگیرین اما منبع رو هم حتما بگین تا حرمت ادبیات رعایت بشه مانند مثالهای من در زیر همین پست
  3. لازم نیست خیلی تلاش کنین و معجزه خلق کنین، چند خط دارای معنا یا پاره داستان هم کافیه فقط سعی کنید که ذهنتون رو روی چیزی که می خواهین متمرکز کنید
  4. میتونین انتهای داستان را یه جوری کنین که خواننده بخنده یا جا بخوره یا ناراحت یا شاد بشه یا حتی حالش بهم بخوره یا بدتر از فروم بره برنگرده!!!!:D
  5. حتما برای داستانهاتون اسم بذارید تا دارای شخصیت داستان کوتاه زیر صدکلمه باشند
  6. از نویسندگان و طرفداران شعر این فروم هم دعوت میشه رسما بیان و با ادبیات نوشتاری کلاسیک و مدل زیر صدکلمه ای هم دست و پنجه ای نرم کنند.
من به عنوان نمونه تو این پست از قلم و ترجمه های خانم گیتا گرگانی که تو یه فروم (به خاطر شیوه خاص حرکتشون نام فرومشون محفوظه) دیدم مثال میارم تا بهتر متوجه منظورم بشوید.

"راز":

"لازم نيست اين قدر خودت رو بگيري واتسون"
"متاسفم هولمز،فقط فکر ميکنم تو عاقبت مغلوب شده اي.توهرگز نميتواني راز اين جنايت را کشف کني".
هولمز ايستاد و با دسته ي پيپ اش به نشانه ي تاکيد اشاره کرد.
"متاسفانه اشتباه ميکني.من ميدانم چه کسي خانوم وورتينگتون را به قتل رسانده".
"فوق العاده است!بدون هيچ شاهدي!بدون سرنخي !چه کسي اين کار را کرده؟"
"من کرده ام ، واتسون".



توضیح امیر عباس انصاری: ببینید در داستان بالا دو شخصیت شرلوک هولمز و دوست و دستیارش دکتر واتسون و عامل هوش هولمز جهت ردیابی جنایت و استفاده از اون هوش در پنهان کردم عامل جنایت به کار رفته، نویسنده با اتکاء به شخصیتهای یه نویسنده بزرگ یه داستان کوتاه نوشته و روش کار کرده پس سخت نیست و میشه الهام گرفت


-----
"بد شانسي":

وقتي بيدار شدم تمام تنم درد ميکرد و ميسوخت.چشمهايم را باز کردم و ديدم پرستاري کنار تختم ايستاده.
او گفت :"آقاي فوجيما ،شما خيلي شانس آورديد و از بمباران هيروشيما در دو روز پيش جان بدر برديد"
با ضعف پرسيدم:"من کجا هستم؟"
زن گفت:"در ناکازاکي."


توضیح امیر عباس: فرار از هیروشیما و رفتن به شهر ناکازاکی، اشاره ای به بمب اتمی نشده چون لازم نبوده همه می دونند جریان چیه، اشاره کردن و الهام گرفتن از یک فاجعه تاریخی که جهان ازش خبر داره

-----
"مرگ در بعد از ظهر":

"لويي ،از پشت آن درخت بيرون بيا تا مغزت را داغان کنم."
"دل و جرات نداري ماشه را بکشي."
"دل و جرات من خيلي بيشتر از مغز توست."
"توني ،تو عوض مغز ،بادام زميني داري،بنگ!"
"...اين هم يکي ديگر!"
"لويي ،توني،شام"
"آمديم مامان!"


توضیح امیر عباس: خوب در نگاه اول دوئل یا درگیری دو کابوی یا دو گانگستر یا... تو ذهن میاد ولی با جمله مادر مشخص میشه دوپسربچه مشغول بازی هستند. خیلی راحت ذهن ما با چند خط گول میخوره و در نهایت لبخندی هم می زنیم.

---
(کپي رايت اين قصه ها از کتاب ترجمه شده به قلم خانم گيتا گرکاني هست)
__________________
This city is afraid of me
I have seen its true face
پاسخ با نقل قول
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید




  #2  
قدیمی 11-18-2008
امیر عباس انصاری آواتار ها
امیر عباس انصاری امیر عباس انصاری آنلاین نیست.
مسئول ارشد سایت ناظر و مدیر بخش موبایل

 
تاریخ عضویت: Sep 2007
محل سکونت: تهرانپارس
نوشته ها: 8,211
سپاسها: : 8,720

6,357 سپاس در 1,362 نوشته ایشان در یکماه اخیر
Arrow بیایید داستان کوتاه بنویسیم (زیر 100 کلمه)

ببینید این دوتا داستان مال خودمه دو سه ماه پیش نوشتمشون
هرگز قبل از این داستان کوتاه اونم زیر صدکلمه ننوشته بودم
شما هم امتحان کنید
کار قشنگیه
منتظر داستانهاتون هستم

"نامه"
به بالای سرش نگاه کرد، آسمان عجب آبی و تماشایی شده بود
زیر پایش را نگاه کرد
دره ی سبز و رودخونه زیبای درونش واقعا بینظیر بود
عطر بهار توی هوا پیچیده بود...
دوباره دست کرد توی جیبش و نامه رو خوند
"من خیلی متاسفم رامین، عشق ما دوتا از نظر من کاملا تموم شده است، پس منو فراموش کن، برای همیشه"
و رامین دستخط دختر رو بوسید و با دقت تاکرد و توی جیب پیراهن درست روی قلبش گذاشت
خدایا منو ببخش و به من پناه بده،
خدایا میخوام بدونی بدون غزاله هیچ چیز برام مهم نیست،
حتی زندگی...
وقت پریدن بود...



"قول"
چند روزی میشد که مواد مصرف نکرده بود
آخه به مینا قول داده بود که مثل یه مرد اعتیاد رو ترک کنه و برگرده سر خونه و زندگیش
هوس یه نخ سیگار بدجوری کلافه اش کرده بود
وایستاد جلو دکه که سیگار بخره بلکه کمی آروم بگیره و چندتایی هم تیتر بخونه و عکس تماشا کنه
تیتر روزنامه رو که خوند لرزید و سریع به سمت خونه دوید تا خودشو به مینا برسونه.
"حوادث: دیشب جسد چند جوان معتاد زیر یک پل درمیان انبوه زباله ها پیدا شد"

__________________
This city is afraid of me
I have seen its true face
پاسخ با نقل قول
  #3  
قدیمی 11-18-2008
امیر عباس انصاری آواتار ها
امیر عباس انصاری امیر عباس انصاری آنلاین نیست.
مسئول ارشد سایت ناظر و مدیر بخش موبایل

 
تاریخ عضویت: Sep 2007
محل سکونت: تهرانپارس
نوشته ها: 8,211
سپاسها: : 8,720

6,357 سپاس در 1,362 نوشته ایشان در یکماه اخیر
Arrow بیایید داستان کوتاه بنویسیم (زیر 100 کلمه)

خوب هنوز کسی به قول افشین قطبی دل شیر پیدا نکرده بیاد اینجا و داستان زیر صد کلمه بنویسه؟

"دلتنگ"
باز هم باید اشک میریخت
آخه دلش خیلی برای امیرجونش تنگ شده بود
هر وقت امیر می اومد غمهاش تموم میشد و خنده تمام وجودش رو فرا میگرفت
پس امیرجون کی میاد خاله بهار؟ به خدا دلم براش یه ذره شده...
خاله بهار اشکاشو پاک کرد و در حالی که خم میشد به مریم کوچولو گفت:
اون دیگه نمیاد عزیزم، عمو امیر رفته پیش فرشته ها اون بالا بالاها...
از اون بالا برای همه بچه های آسایشگاه بهزیستی دست تکون میده و بازهم شماها رو ناز میکنه و میخندونه و براتون شکلک درمیاره و شعر میخونه و تئاتر اجرا میکنه تا بخندین و شاد بشین.

"نمکی"
کنار چرخ دستیش که تا نصفه از نون خشک پر شده بود نشست و سعی کرد کمی بشینه و استراحت کنه
کمر و شونه هاش بدجوری درد میکردند و تنگی نفس و درد زانو امانش رو بریده بود
ولی باید زودتر چرخ دستی رو پر از نون خشک میکرد و میرفت سر قرار
والا بازهم وانت بازیافت میرفت و اون جا میموند و بی دستمزد روزانه میشد
.
.
.
مش رحمت به خنده و شادی دختر ته تغاریش حنانه اونم وقتی که جهیزیه اش داشت کم کم جور میشد و عروسیش نزدیک بود فکر کرد و لبخندی زد و بلند شد و دوباره شروع کرد به کار کردن...
نمکیه... نان خشکیه... ن...م...ک...ی...ه ه ه ...


ارادتمند... امیر عباس... بچه تهرانپارس
__________________
This city is afraid of me
I have seen its true face
پاسخ با نقل قول
  #4  
قدیمی 11-18-2008
امیر عباس انصاری آواتار ها
امیر عباس انصاری امیر عباس انصاری آنلاین نیست.
مسئول ارشد سایت ناظر و مدیر بخش موبایل

 
تاریخ عضویت: Sep 2007
محل سکونت: تهرانپارس
نوشته ها: 8,211
سپاسها: : 8,720

6,357 سپاس در 1,362 نوشته ایشان در یکماه اخیر
Arrow بیایید داستان کوتاه بنویسیم (زیر 100 کلمه)

"امان از روزگار"
عجب روزگار سختی شده بود
بازم مثل همیشه یادش رفته بود نون تازه بگیره و باید نون بسته ای از بقالی میخرید
در رو که باز کرد و رفت تو خونه بلند گفت:
سلاااااااام.... من اومدم....... آهااااای..... من اومدم هاااااا... الوووووو.... سلاااام... عززززززیزم...
ماهی ها توی آکواریوم اینطرف و اونطرف میرفتن و بازی میکردن
مرغ عشقها تو قفسشون خواب بودند
طوطی داشت تخمه میشکست و جیغ جیغ میکرد
قناری تازه از خواب پاشده بود و داشت پر و بالش رو می جورید
مهرداد بازهم به خودش گفت:
کاش اینقدر تنها نبودم
کجایی مریم جان،
کجایی عزیز دلم،
برگرد...
تو رو جان امام حسین... اصلا غلط کردم سرت داد زدم.
برگرد عزیزم... برگرد..... به خدا دوست دارم.

"دوری راه"
یه نگاه نگران و مضطرب دیگه به سرکوچه شون انداخت
ای بابا بازم نیومد که!!
یعنی اون آخریش بود؟؟
حالا چیکار کنم؟
این موقع شب... اونم با این سر و وضعی که من دارم... چجوری برم بیرون آخه... زشته... آبرو ریزیه...
.
.
.
به درک.... به جهنم ... اصلا همه اش تقصیر خودمه
کاش همون ساعت 9 آشغالو گذاشته بودم دم در
حالا باید تا سرکوچه برم تا برسم به سطل مخصوص شهرداری که کیسه رو بندازم توش
ای تف یه قبر پدر این زندگی!

کی میره این همه راه رو تا سر کوچه دم سطل... اونم با زیرشلواری!!!
__________________
This city is afraid of me
I have seen its true face
پاسخ با نقل قول
  #5  
قدیمی 01-05-2009
ALIMAGIC آواتار ها
ALIMAGIC ALIMAGIC آنلاین نیست.
کاربر عادی
 
تاریخ عضویت: Oct 2008
نوشته ها: 41
سپاسها: : 0
در ماه گذشته یکبار از ایشان سپاسگزاری شده
Post چطوری تایپیک داستان کوتاه ایجاد کنیم ؟؟؟

زود بگو چون دوست دارم شروع کنم به نوشتن
پاسخ با نقل قول
  #6  
قدیمی 01-05-2009
ALIMAGIC آواتار ها
ALIMAGIC ALIMAGIC آنلاین نیست.
کاربر عادی
 
تاریخ عضویت: Oct 2008
نوشته ها: 41
سپاسها: : 0
در ماه گذشته یکبار از ایشان سپاسگزاری شده
Post قربت یا غربت

بعضی وقتا دلم می گیره.
بعضی وقتا بغض می کنم و به درستی و نادرستی کارم فکر می کنم .
خب خود این کار هم جرات می خواد.
دوست دارم همین الان سوار قطار بشم و بیام تهران اینجا فقط امام رضا خوبه فقط امام رضا
علیرضا بچه شاه عبدالعظیم ....
پاسخ با نقل قول
  #7  
قدیمی 01-05-2009
ALIMAGIC آواتار ها
ALIMAGIC ALIMAGIC آنلاین نیست.
کاربر عادی
 
تاریخ عضویت: Oct 2008
نوشته ها: 41
سپاسها: : 0
در ماه گذشته یکبار از ایشان سپاسگزاری شده
Post سردار

الله و اکبر
اینبار عمو گفت الله و اکبر
اینبار پدر گفت الله و اکبر
بار دیگر پدر
بار دیگر عمو
باز هم پدر
باز هم عمو
دوباره پدر تکبیر برآورد
.
.
.
اما از عمو جوابی نرسید

//سردار بی دست عباس //
پاسخ با نقل قول
  #8  
قدیمی 01-05-2009
امیر عباس انصاری آواتار ها
امیر عباس انصاری امیر عباس انصاری آنلاین نیست.
مسئول ارشد سایت ناظر و مدیر بخش موبایل

 
تاریخ عضویت: Sep 2007
محل سکونت: تهرانپارس
نوشته ها: 8,211
سپاسها: : 8,720

6,357 سپاس در 1,362 نوشته ایشان در یکماه اخیر
Arrow بیایید داستان کوتاه بنویسیم (زیر 100 کلمه)

نقل قول:
نوشته اصلی توسط ALIMAGIC نمایش پست ها
زود بگو چون دوست دارم شروع کنم به نوشتن
سلام و خوش اومدین علی مجیک عزیز
عزیزجان چی رو زود بگم؟؟
تو پست اول که همه چیز رو گفتم بعدشم مثال از دیگران زدم تو پستهای بعد هم که دست نوشته های خودمه
معلومه تاپیک رو خوب نخوندین ها
باشه... داستان کوتاه بنویس ولی زیر صد کلمه باشه
چون محدودیت دارین در استفاده از تعداد کلمات مجبورین کمی خلاقانه بنویسین و این هیجان و کشش نویسندگی میاره
در نتیجه وقتی شروع کنین و راه بیافتین کلی لذت میبرین
خودم هم به زودی اینجا رو پر از داستانهای خودم می کنم همه اش زیر صدکلمه

نکته به همه کاربران: فقط دستنوشته های خودتونو اینجا درج کنید
کپی آثار دیگران از هر جای نت یا کتاب یا ... بالاخره لو میره و زحمت شما بی ارزش میشه
فقط داستان کوتاه زیر صدکلمه اونم به قلم خودتان
موفق باشین
__________________
This city is afraid of me
I have seen its true face
پاسخ با نقل قول
پاسخ


کاربران در حال دیدن موضوع: 1 نفر (0 عضو و 1 مهمان)
 

مجوز های ارسال و ویرایش
شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید

BB code is فعال
شکلک ها فعال است
کد [IMG] فعال است
اچ تی ام ال غیر فعال می باشد



اکنون ساعت 06:27 AM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد.



Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)


سایت دبیرستان وابسته به دانشگاه رازی کرمانشاه: کلیک کنید




  پیدا کردن مطالب قبلی سایت توسط گوگل برای جلوگیری از ارسال تکراری آنها