![]() |
|
|
رضا براهنی
|
سیمین بهبهانی
|
علی باباچاهی
|
محمود مشرف آزاد تهرانی م.آزاد
محمود مشرف آزاد تهرانی م.آزاد
م.آزاد در سال 1312 در تهران چشم به جهان گشود دوره آموزشهای دبستانی و دبیرستانی را در همین شهر به پایان رساند. سپس وارددانشگاه شد و در سال 1336 از دانشکده ادبیات و زبان فارسی دانشگاه تهران موفق به دریافت درجه لیسانس گردید. بعد دوره دانشسرای عالی تهران را نیز به پایان رساند و به مدت 10 سال به کار آموزگاری روی آورد. چندی در دبیرستانهای این شهر به تدریس ادبیات فارسی پرداخت. در سال 1346 به کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان انتقال یافت. آزاد زبان انگلیسی می داند و علاوه بر ترجمه اشعار پراکنده شاعران سرزمینهای دیگر در زمینه زندگی نامه و نقد و نظر آثاری به چاپ رسانده و نیز چند قصه به شعر و نثر برای کودکان نوشته است. دفترهای شعر 1. دیار شب تهران 1334 2. قصیده بلند باد مروارید 1345 3. ایینه ها تهی است جوانه 1346 4. بهارزایی آهو امیر کبیر 1348 5. با من طلوع کن اشرفی 1352 باد ها در گذرند باید عاشق شد و خواند باید اندیشه کنین پنجره را بست و نشست پشت دیوار کسی می گذرد باید عاشق شد و رفت چه بیابانهایی در پیش است رهگذر خسته به شب می نگرد می گوید چه بیابانهایی ! باید رفت باید از کوچه گریخت پشت این پنجره ها مردانی می میرند و زنانی دیگر به حکایتها دل می سپرند پشت دیوار کسی دریاواری بیدار به زنان می نگریست چه زنانی که در آرامش رود باد را می نوشند و برای تو برای تو و باد آبهایی دیگر در گذر است باید این اندیشه کنان می گویم رفت و از ساعت دیواری پرسید و شنید و شب و ساعت دیواری و ماه به تو اندیشه کنان می گویند باید عاشق شد و ماند باید این پنجره را بست و نشست پشت دیوار کسی می گذرد میخواند باید عاشق شد و رفت بادها در گذرند بی تو خاکسترم بی تو خاکسترم بی تو ای دوست بی تو تنها و خاموش مهری افسرده را بسترم بی تو در آسمان اخترانند دیدگان شررخیز دیوان بی تو نیلوفران آذرانند بی تو خاکسترم بی تو ای دوست بی تو این چشمه سار شب آرام چشم گرینده آهوان است بی تو این دشت سرشار دوزخ جاودان بی تو مهتاب تنهای دشتم بی تو خورشید سرد غروبم بی تو بی نام و بی سرگذشتم بی تو خاکسترم بی تو ای دوست بی تو این خانه تاریک و تنهاست بی تو ای دوست خفته بر لب سخنها است بی تو خاکسترم بی تو ای دوست آن لحظه های روشن وقتی که دوست داشتنت زیباست مثل خیال آبی نیلوفر در باغ باژگونه تالاب و مثل جشن سرخ شقایقها در بامداد روشن وقتی که میخوانند مرغان لابزی آواز رودها را آنگاه می بینم بیدار خواب شادی دیدار گیسوی باد را که پریشان است و مرگ عاشقانه ماهی ها را در چشمه های بارانی ... هر روز عصر ها وقت طلوع ساعت دیواری و ازدحام مردم مبهوت گم میشوم در آن سوی تاریکی در سایه بلند خیابانها گم میشوم که باز ببینم بیدار خواب شادی دیار آن لحظه های روشن زیبا را وقتی که دوست داشتنت زیباست مثل خیال آبی نیلوفر ... منبع:اوای ازاد |
محمد حقوقی
محمد حقوقی
محمد حقوقی در سال 1316 در اصفهان زاده شد دوره آموزشهای دبستانی و دبیرستانی را در زادگاهش به پایان رساند سپس وارد دانشسرای عالی تهران شد و در رشته زبان و ادبیات فارسی موفق به دریافت درجه لیسانس گردید پس از فارغ التحصیلی به اصفهان بازگشت وچندی دردبیرستانهای این شهر به تدریس مشغول شد آنگاه بار دیگر به تهران آمد و چندی در دبیرستانهای شمیران به تدریس پرداخت به کمک چند تن دگر نشریه ادبی جنگ اصفهان را تا شماره 11 منتشر کرد. دفترهای شعر 1. زوایا و مدارات اصفهان 1348 2. فصلهای زمستانی اصفهان 1348 3. شرقی ها زمان 1351 4. با شب با زخم با گرگ زمان 1357 5. گریزها ی ناگریز زمان 1357 6. خروس هزار یال پرواز 1368 7. شب مانا شب نگاه 1370 تصویر عصر ... تصویر عصر بافه ای از گیسوان او پایان شعر صبح پایان رقص اوست که با واژه غروب که پایان واژه هاست مانا نهفته است در لاجورد باد و هوا خواب واژه ها تصویر یبح خرمنی از گیسوان او آغاز شعر عصر آغاز رقص اوست که با واژه طلوع که آغاز واژه هاست مانا شکفته است در لاجورد باد و هوا تاب واژه ها زیباست ... زیباست با کلام قدیمی باز از تو عاشقانه سخن گفتن بردار شانه را انبوه گیسوان از شانه ها به عشوه بیاویز و باز کن بردار شانه را بشکن کشنج طره هوا ایستاده ست بپرکنش بیا کنش از نافه ناز کن ابه نوازش دل گیسوان رها رودابه نوازش دل با دل و کمند با موج تازیانه و گیسو سمند و باد رودابه نوازش دل گیسوان رها ژرق است ژرق دره دل ؟ تو توسنی مکن از پای شب به خیره مران چشم آهویی زال سپید موی تو این جاست : پای شب آشفته دررکاب شبان باد و بادبان در موج تازیانه و گیسو سمند و یال رودابه نوازش دل ! گیسوان رها ! |
مجدالدین میر فخرایی گلچین گیلانی
|
فریدون مشیری
فریدون مشیری
گفتی که : چو خورشید زنم سوی تو پر چون ماه شبی می کشم از پنجره سر اندوه که خورشید شدی تنگ غروب افسوس که مهتاب شدی وقت سحر
بی تو مهتاب شدم باز از آن کوچه گذشتم همه تن چشم شدم خیره به دنبال تو گشتم شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم شدم آن عاشق دیوانه که بودم در نهانخانه جانم گل یاد تو درخشید باغ صد خاطره خندید عطر صد خاطره پیچید یادم آمد که شبی با هم از آن کوچه گذشتیم پر گشودیم و درآن خلوت دلخواسته گشتیم ساعتی بر لب آن جوی نشستیم تو همه راز جهان ریخته در چشم سیاهت من همه محو تماشای نگاهت آسمان صاف و شب آرام بخت خندان و زمان رام خوشه ماه فرو ریخته در آب شاخه ها دست بر آورده به مهتاب شب و صحرا و گل و سنگ همه دل داده به آواز شباهنگ یادم اید تو به من گفتی از این عشق حذر کن لحظه ای چند بر این آب نظر کن آب ایینه عشق گذران است تو که امروز نگاهت به نگاهی نگران است باش فردا که دلت با دگران است تا فراموش کنی چندی از این شهر سفر کن با تو گفتم حذر از عشق ؟ ندانم سفر از پیش تو ؟ هرگز نتوانم روز اول که دل من به تمنای تو پر زد چون کبوتر لب بام تو نشستم تو به سنگ زدی من رمیدم نه گسستم بازگفتم که توصیادی و من آهوی دشتم تا به دام تو در افتم همه جا گشتم و گشتم حذر از عشق ندانم سفر از پیش تو هرگز نتوانم نتوانم اشکی از شاخه فرو ریخت مرغ شب ناله تلخی زد و بگریخت اشک در چشم تو لرزید ماه بر عشق تو خندید یادم اید که دگر از تو جوابی نشنیدم پای دردامن اندوه کشیدم نگسستم نرمیدم ...ـ رفت در ظلمت غم آن شب و شبهای دگر هم نه گرفتی دگر از عاشق آزرده خبر هم نه کنی دیگر از آن کوچه گذر هم بی تو اما به چه حالی من از آن کوچه گذشتم ... |
فریدون مشیری
فریدون مشیری
گفتی که : چو خورشید زنم سوی تو پر چون ماه شبی می کشم از پنجره سر اندوه که خورشید شدی تنگ غروب افسوس که مهتاب شدی وقت سحر
بی تو مهتاب شدم باز از آن کوچه گذشتم همه تن چشم شدم خیره به دنبال تو گشتم شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم شدم آن عاشق دیوانه که بودم در نهانخانه جانم گل یاد تو درخشید باغ صد خاطره خندید عطر صد خاطره پیچید یادم آمد که شبی با هم از آن کوچه گذشتیم پر گشودیم و درآن خلوت دلخواسته گشتیم ساعتی بر لب آن جوی نشستیم تو همه راز جهان ریخته در چشم سیاهت من همه محو تماشای نگاهت آسمان صاف و شب آرام بخت خندان و زمان رام خوشه ماه فرو ریخته در آب شاخه ها دست بر آورده به مهتاب شب و صحرا و گل و سنگ همه دل داده به آواز شباهنگ یادم اید تو به من گفتی از این عشق حذر کن لحظه ای چند بر این آب نظر کن آب ایینه عشق گذران است تو که امروز نگاهت به نگاهی نگران است باش فردا که دلت با دگران است تا فراموش کنی چندی از این شهر سفر کن با تو گفتم حذر از عشق ؟ ندانم سفر از پیش تو ؟ هرگز نتوانم روز اول که دل من به تمنای تو پر زد چون کبوتر لب بام تو نشستم تو به سنگ زدی من رمیدم نه گسستم بازگفتم که نتو صیادی و من آهوی دشتم تا به دام تو در افتم همه جا گشتم و گشتم حذر از عشق ندانم سفر از پیش تو هرگز نتوانم نتوانم اشکی از شاخه فرو ریخت مرغ شب ناله تلخی زد و بگریخت اشک در چشم تو لرزید ماه بر عشق تو خندید یادم اید که دگر از تو جوابی نشنیدم پای دردامن اندوه کشیدم نگسستم نرمیدم ...ـ رفت در ظلمت غم آن شب و شبهای دگر هم نه گرفتی دگر از عاشق آزرده خبر هم نه کنی دیگر از آن کوچه گذر هم بی تو اما به چه حالی من از آن کوچه گذشتم ... |
اکنون ساعت 06:07 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)