پی سی سیتی

پی سی سیتی (http://p30city.net/index.php)
-   شعر و ادبیات (http://p30city.net/forumdisplay.php?f=49)
-   -   کشکول نکته ها (http://p30city.net/showthread.php?t=29575)

behnam5555 04-09-2015 08:22 PM

چگونه به شتر رقص یاد میدهند؟

حیوانات زبان منطقی و استدلالی ما را نمی فهمند پس از روزگاران قدیم تربیت حیوانات بر اساس قانون شرطی بوده است،آموزش رقص به شتر به صورت زیر است:


شتر را روی یک سطح آهنی قرار میدهند ودر زیر سطح آهنی یک بخاری قرار میدهند. بعد از مدتی میز آهنی گرم میشود تا اینکه پاهای شتر میسوزد و حیوان زبان بسته نه میتواند فریاد بکشد و نه سواد عربضه نویسی دارد که شکایت کند. اینجاست که هر یک ایز پاهای خود را به نوبت از روی میز برداشته و دوباره می گذارد و این ایجاد حرکتی یکنواخت میکند در این لحظه نوازنده ای هم به این صحنه اضافه میشود،یعنی در این موقع نوازنده با ضربی شروع به نواختن آهنگ مخصوصی میکند.

این عمل جندین روز پی در پی دو یا سه بار وهر بار ۱۵ تا ۳۰ دقیقه انجام میشود تا اینکه مطمئن میشوند که شتر به صدای آهنگ شرطی شده است. بعد از آن نوازنده هرجا(سیرک و...) که آن آهنگ را بنوازد شتر شروع به رقصیدن میکند.
منبع:کتاب اسرار هیپنو تیزم نوشته ی صمد ولیزاده


behnam5555 04-09-2015 08:24 PM

راز مجسمه های سوار بر اسب

http://www.speakfa.com/i/attachments...4463_large.jpg

آیا می‌دانستید که:
در مجسمه‌هایی که برای یادبود سربازها می‌سازند:
اگر 2 پای اسب بالا باشد آن سرباز در میدان جنگ کشته شده.
اگر 1 پای اسب بالا باشد سرباز بر اثر جراحات ناشی از جنگ مرده.
اگر 4 پای اسب روی زمین باشد آن سرباز به مرگ طبیعی مرده.

منبع سایت علم و دانلود



behnam5555 04-09-2015 08:25 PM

1-رشتيها جزء اولين ايرانيها بودن كه به دختراشون اجازه رفتن به مدرسه و تحصيل دادن..
2-اولین داروخانه شبانه روزی ایران(داروخانه کارون) و اولین خانه سالمندان و معلولین ایران توسط دکتر آرسن در رشت احداث شد.
3-اولین بانک ایران (بانک سپه) در رشت تاسیس شد...
4-اولین بازیگر تئاترِ زنِ ایران (مرحوم فرخ لقا هوشمند) وهمچنین مرحوم حمیده خیرآبادی معروف به نادره و ملقب به مادر سینمای ایران رشتی بود..
5-رشت اولین شهر برای صادرات و واردات با اروپا بود.
6-اولین کتابخانه ی ملی ایران, کتابخانه ملی رشت بود.
7-رشت تنها شهر در دنیاست که باران هایی بصورت خاکی در آن میبارد و معروف به خاک
باران است..
8-معروفترین پروفسورها و مغزهای ایرانی در دنیا (پروفسور رضا, پروفسور سمیعی, مرحوم پروفسور اکبرزاده , مرحوم دکتر بهزاد پدر زیست شناسی ایران, دکتر محمدرضا عطرچیان عضو AFFILATE مهندسین سیویل آمریکا (ASCE) عضو سازمان بین المللی کارشناسان ORDINEX که مرکز آن در کشور سوئیس میباشد) و... رشتی هستند.

behnam5555 04-09-2015 08:29 PM

یه روز یه پسر انگلیسی با طعنه به یه پسر ایرانی میگه:چرا خانوماتون با مردا دست نمیدن؟

یعنی انقدر مرداتون شهوت پرستن؟

پسرایرانیه میگه:چرا هر مردی نمیتونه دست ملکه شمارو لمس کنه؟

پسر انگلیسی عصبانی میشه و میگه:ملکه فرد عادی نیست فقط با افراد خاص دست میده.

پسر ایرانی میگه:خانوم های سرزمین من همه ملکه اند...

behnam5555 04-09-2015 08:31 PM


معروف ترین شخصیت های ایرانی در جهان

http://www.funpatogh.com/uploads/admin/13346883591.jpg

پییر امیدار موسس ورئیس شرکت ebay بنیانگذار تجارت الکترونیک درجهان
http://www.funpatogh.com/uploads/admin/13346888651.jpg

پروفسور مجید سمیعی رئیس جراحان مغز جهان درآلمان
http://www.funpatogh.com/uploads/admin/13346883614.jpg

انوشه انصاری رئیس موسسه تکنولوژی تل کام واولین فضانورد زن ایرانی
http://www.funpatogh.com/uploads/admin/13346883615.jpg

پروفسور لطفی زاده استاد دانشگاه وپدرمنطق فازی .کامپیوتر هوشمند
وبنیانگذار نسل سوم کامپیوتر درجهان

http://www.funpatogh.com/uploads/admin/13346883616.jpg

آزاده تبار زاده دانشمند ایستگاه فضای ناسا
http://www.funpatogh.com/uploads/admin/13346883617.jpg

قاسم اسرار عضو هیئت مدیره استگاه فضای ناسا
http://www.funpatogh.com/uploads/admin/13346883628.jpg

پروفسر محمد جمشیدی مدیر برنامه های داخلی ایستگاه فضای ناسا
http://www.funpatogh.com/uploads/admin/133468836210.jpg

بیژن داوری معاون ارشد شرکت IBM بزرگترین شرکت سخت افزاری جهان
http://www.funpatogh.com/uploads/admin/133468836311.jpg

فریار شهرزاد معاون وزرات بازرگانی امریکا ودستیار ریاست
جمهوری در کاخ سفید

http://www.funpatogh.com/uploads/admin/133468836312.jpg

ماریا خرسند رئیس شرکت سونی اریکسون
http://www.funpatogh.com/uploads/admin/133468836313.jpg

حسین اسلامچی رئیس شرکت مخابرات امریکا AT&T
http://www.funpatogh.com/uploads/admin/133468836414.jpg

فرزاد ناظم مدیر فنی سایت yahoo
http://www.funpatogh.com/uploads/admin/133468836415.jpg

امید کردستانی معاون ارشد سایت google
http://www.funpatogh.com/uploads/admin/133468836517.jpg

فیروز نادری / محقق مرکز فضایی ناسا آمریکا !!!
http://www.funpatogh.com/uploads/admin/133468836518.jpg

نادر مدانلو : رئی اولین شرکت خصوصی پرتاب ماهواره در آمریکا
http://www.funpatogh.com/uploads/admin/133468836720.jpg

آراوانه رضا / بازیکن ایرانی – فرانسوی در سطح برتر تنیس دنیا !!
http://www.funpatogh.com/uploads/admin/133468836822.jpg

پروفسور علی جوان درسال ۱۹۵۸ زمانی که کارمند آزمایشگاه بل یود.ایده قانویی
کلی لیزر گارزا مطرح نمود ودر ۱۹۶۰طراح خودرابه مرحله باروری رساند .اودرسال
۱۹۶۴ برای کارهای که درزمینه لیزرگازها انجام داده بود مدال استوارت بالنتاین را
ازانستیتو فرانکلین دریافت نمودودرسال ۱۹۶۶مدال بنیاد فنی وجان هرتز ودرسال
۱۹۷۵مدال فردریک آیوزازانجمن اپتیکال ودر سال ۱۹۹۳مدال علمی جهانی آلبرت
انشتین را از انجمنworld culturalدزیافت کرد


هنوز هم به ایرانی بودن خود افتخار نمی کنید؟
کسی چه میداند شاید فردا همین شما به این جمع بپیوندید...



behnam5555 04-09-2015 08:35 PM

واقعا که هنر نزد ایرانیان است و بس

http://www.iranvij.ir/wp-content/upl...12/09/1372.jpg



behnam5555 04-09-2015 08:41 PM

مگسي را کشتم
نه به اين جرم که حيوان پليديست، بد، است
و نه چون نسبت سودش به ضرر يک به صد است
طفل معصوم به دور سر من مي چرخيد
به خيالش قندم
يا که چون اغذيه ي مشهورش، تا به آن حد، گَندَم
اي دو صد نور به قبرش بارد
مگس خوبي بود
من به اين جرم که از ياد تو بيرونم کرد

مگسي را کشتم

مرحوم حسین پناهی

behnam5555 04-09-2015 08:42 PM

ترفند مشترک مورد نظر در دسترس نمیباشد

روش اول: وقتی موبایلتان روشن است، بدون اینکه موبایل را خاموش کنید، باطری را در بیاورید.
روش دوم: وقتی جایی هستید و نمی خواهید مزاحم داشته باشید، موبایلتان را با یک ورقه آلومینیومی بپوشانید. با این کار موبایل آنتن نمیدهد و در دسترس نمی باشد
ترفند سوم و چهارم برای اینکه طرف تماس گیرنده با پیغام «شماره مشترک مورد نظر در شبکه موجود نمی باشد» یا Wrong Number مواجه شود, تا اینقدر زنگ بزند و خسته بشود و فکر کند مشکل از مخابرات هست
روش سوم: توی موبایل کد را وارد کنید#۰۲۱۰۰۰۰۰۰۰*۲۱*
پس از اینکه کد بالا را وارد کردید،فکر کنید دارید با یک شماره تماس می گیرید. دکمه Dial را بزنید. سپس با پیغام Requesting مواجه می شوید و در صورتی که کد بالا را درست وارد کرده باشِد، پیغام Actived نشان داده می شود. از این به بعد هر کسی با شما تماس بگیرد، با پیغام «شماره مشترک مورد نظر در شبکه موجود نمی باشد» مواجه می شود.

روش چهارم: این کد را امتحان کنید #۰۲۱*۲۱*
پاسخ اپراتور: مشترک گرامی شماره مورد نظر اشتباه است و یا شماره مشترک مورد نظر در شبکه موجود نمی باشد.

روش پنجم: و این کد را نیز امتحان کنید #۰۹۴*۲۱*
پاسخ اپراتور: شماره مشترک مورد نظر در شبکه موجود نمی باشد.

روش ششم: و این یکی را هم امتحان کنید #۰۸۵*۲۱*
پاسخ اپراتور: شماره مشترک مورد نظر در شبکه موجود نمی باشد.
روش هفتم: و در پایان این کار را هم می توانید بکنید. موبایلتان را به یک شماره الکی دایورت Divert کنید, یعنی شماره ای که در شبکه مخابرات موجود نباشد. با این کار وقتی کسی با شما تماس می گیره، به شماره ای که در شبکه مخابرات وجود ندارد، دایورت می شود و با پیغام اپراتور مواجه می شود و فکر می کند مشکل از مخابرات هست
نکته مهم: برای لغو همه کدها از #۲۱# استفاده کنید.سپس دکمه Dial را بزنید. پس از Requesting کردن، پیغام Cancelled ظاهر خواهد شد و گوشی شما مطابق گذشته کار خواهد کرد.


behnam5555 04-09-2015 08:53 PM

همه چیز درباره اولین خودکار ایرانی بیک!

http://www.newdesign.ir/images2/2010-10-23-Bic.jpg

علی اکبر رفوگران

احتمالا هیچ ایرانی نیست که حداقل یک بار خودکار بیک در دستش نگرفته باشد و با آن آشنا نباشد، کسی را سراغ دارید که نامی جز بیک برای خودکار بیاورد؟ علی اکبر رفوگران کسی است که نام خودکار را برای این نوشت افزار گذاشت؛ نامی که به گفته خودش، اسم مناسبی برای این وسیله نوشتنی نیست! علی اکبر رفوگران، پدر خودکار ایران، موسس کارخانه خودکار و عطر بیک و مداد سوسمارنشان است.

اولین نوآوری:
اوایل سال 1330 در حالی که ازدواج کرده بودم و تازه تشکیل زندگی داده بودم، پیش پدرم شاگردی می کردم. پدرم یک محموله بزرگ مداد ژاپنی خریده بود. آن زمان اجناس ژاپنی کیفیت خوبی نداشتند و پرطرفدار نبودند. همان موقع فکر کردم چه کار کنم این مدادها به فروش برسند تا هم پدرم از دست آنها خلاص شود هم خودم بتوانم پولی به دست بیاورم و جلوی پدر و همسرم خودی نشان بدهم. دیدم می توان کاری کرد که این مدادها بچه پسند شوند.
غروب آن روز به کارگاه یک جوان ارمنی که قالب ساز بود رفتم و از او خواستم قالب کله عصا بسازد که وقتی روی مداد قرار می گیرد، مداد به شکل یک عصای کوچک در بیاید و قالب کوچکی هم بسازد که به وسیله آن، 2 مداد روی هم سوار شوند. او ایده ام را به خوبی اجرا کرد و مداد در واقع عصایی به طول 2 مداد با منگوله ای در قسمت بالا خیلی زیبا و بچه پسند شد و مطمئن شدم که با سود فروش آنها، می توانم سرمایه خوبی دست و پا کنم. فردا صبح نزد پدرم رفتم و همه مدادها را خریدم. فکر کرد دیوانه شده ام، ولی با اصرار من، مدادها را فروخت و من هم تغییراتی که در نظرم بود روی مدادها اجرا کردم و در طول چند روز، همه مدادها را فروختم و پول خوبی به دست آوردم. بعد از آن، تصمیم گرفتم تجارت کنم و چون پدرم به اصطلاح بنکداری می کرد و به تجارت خارجی رضایت نمی داد، از او جدا شدم و در بازار بین الحرمین پاساژ مهتاش، یک مغازه خریدم و شروع به کار کردم.
سال 1375 کارخانه عطر بیک را از فرانسه خریداری کردم. علت اصرار من برای تهیه عطر در ایران، این بود که اول از همه مخارج گمرکی واردات عطر به ایران زیاد است و تولید آن در ایران قیمت را پایین می آورد، دوم اینکه کشور ما جمعیت جوان زیادی دارد که شاید همه آنها قدرت خرید عطرهای گران قیمت خارجی را نداشته باشند و من می دانستم می توانم محصولی با کیفیت عطرهای گران قیمت خارجی را با قیمت بسیار کمتر در ایران تولید کنم
تا اینها را نفروختی، مغازه نیا؛
وقتی از پدرم جدا شدم، سرمایه کمی داشتم که برای کارهای بزرگ کفایت نمی کرد. جنگ جهانی تازه تمام شده بود و آلمان از ویرانه ای بلند شده بود و کارخانه ها یکی یکی شروع به کار کرده بودند. من مکاتباتم را با آنها آغاز کردم و هر روز کاتالوگ ها و نمونه های مختلفی به دستم می رسید و حسرت می خوردم که چرا نمی توانم روی آنها کار کنم تا این که کاتالوگ یک عکس برگردان به دستم رسید، همان موقع یک طرح جالب به ذهنم رسید؛
پیش یک استاد خطاط رفتم و جمله «فا الله خیروحافظا و هو ارحم الراحمین» را دادم به خط زیبا بنویسد، دوتا طاووس هم از کتاب بریدم و کنارش گذاشتم و آن را داخل پاکت گذاشتم و یک نامه هم ضمیمه اش کردم که 10 هزار عدد از این طرح برایم چاپ کنید. فرستادم رفت و تا یک ماه خبری نشد. ماجرا را به کلی فراموش کرده بودم و مشغول کارهای خودم بودم تا این که یک کارتن از آلمان به دستم رسید. وقتی آن را باز کردم، طرحم را به صورت عکس برگردان چاپ کرده بودند.
به شاگردم هزارتا از این عکس برگردان ها را دادم و گفتم تا اینها را نفروختی، مغازه نیا، اگر یک ماه هم طول کشید، اشکالی ندارد. شما مرخصی تا اینها را بفروشی. چند ساعت بعد برگشت و گفت همه را فروختم! من قیمت هر برچسب را 5 ریال گذاشته بودم و در عرض چند روز همه را فروختیم تا این که یک بسته دیگر رسید. همین طور هفته به هفته یک بسته 10 هزار تایی می رسید و ما کلی تعجب کرده بودیم! تقریبا با آخرین بسته ها یک نامه هم از آن شرکت آلمانی به دستمان رسید که گفته بود چون قیمت 10 هزار تا از این برچسب ها با 200 هزار تای آنها یکی بود، برایتان 200 هزار تا چاپ کردیم و شما پول 10 هزار تا را بدهید. با این وجود شرایط جوری بود که به صورت باور نکردنی سود کردیم، چون ما به ازای هر 10 برچسب باید یک ریال به شرکت می دادیم و اگر این نامه همان روزهای اول به دستمان می رسید، قطعا قیمت را خیلی پایین تر می گذاشتم.
از خودنویس به خودکار:
من قبل از این که به فکر تولید خودکار باشم، چون هنوز خودنویس وسیله رایج نوشتن بود، درصدد تولید خودنویس در ایران برآمدم. ساخت خودنویس با همه سادگی ظاهری اش، تجربه کافی و آشنایی به تکنیک پیچیده تولید آن را طلب می کند که آن موقع بدون کمک خارجی ها، دستیابی به آن محال بود. من نمایندگی یک خودنویس را داشتم به نام «لوکسور» که کارخانه اش در هایدلبرگ آلمان بود. به آنجا رفتم و با رئیس کارخانه لوکسور ملاقات کردم. وقتی قصد خود م برای تولید خودنویس با مشارکت او در ایران را گفتم، هیکل درشت اش را از روی صندلی بلند کرد و قلمی را که در دست داشت به شدت روی زمین کوبید و گفت، شما کشورهایی که مواد اولیه دارید، اگر بخواهید تولید کننده هم باشید، پس ما چه باید بکنیم؟ بعد از آن هم دیگر به نامه های من پاسخ نداد و من را از نمایندگی خلع کرد.
برچسب ها غوغا کرد:
با این طرح و طرح دعای «وان یکاد» و چند طرح دیگر، کارمان به شدت رونق گرفت و طوری شد که فرصت نمی کردیم حتی مشتری را جواب بدهیم و تا بازاری ها بفهمند که این برچسب ها چیست و از کجا می آید توانستم سرمایه خوبی به دست بیاورم. بعد از مدتی پدرم موافقت کرد تا دوباره با هم کار کنیم و کار تجارت و واردات را به کارش اضافه کنیم و من و پدر و برادربزرگم شرکتی تأسیس کردیم و کالاهای مختلفی در آن تولید و وارد کردیم.
اجازه تولید خودکار را گرفتم:
در پاریس به کمک آقای لوک به دیدار آقای بیک، موسس و رئیس کارخانه بیک رفتم. بدون مقدمه گفت: آقای رفوگران چه کاری می توانم برایتان بکنم؟ من که از قبل برای این لحظه خودم را آماده کرده بودم و یک کیف پر از پول که چشم هر کسی را خیره می کرد با خود برده بودم را باز کردم و به او گفتم: « آقای بیک، یک ماشین تزریق پلاستیک از آنها که اضافه دارید به اضافه یک قالب خودکار دسته دوم به من بفروشید و پولش را همین الان بردارید، من می برم تهران اگر توانستم تولید را به سطحی برسانم که مورد رضایت شما باشد، اجازه تولید خودکار بیک در ایران را به من بدهید، اگر نتوانستم ماشین تزریق را نگه می دارم و قالب را به شما برمی گردانم تا سر فرصت به هر کس خواستید بفروشید و بعدا پولش را به من بدهید.»
آقای بیک که چشمش به اسکناس ها افتاده بود و مطمئن بودم نمی تواند دل از آنها بکند، لبخندی زد و گفت این پشتکار را به شما تبریک می گویم.
بعد از پیروزی انقلاب طی اتفاقاتی وداع تلخی با خودکار بیک و کارخانه ای که خودم سنگ بنایش را گذاشته بودم داشتم و الان حس پدری را که فرزندش را از دست داده باشد دارم. آن روزها خودکار بیک حرف اول را در ایران می زد؛ اما حالا خودکارهای چینی جای یک تولید ملی را گرفته اند و کارخانه بیک با تولید کمی مشغول فعالیت است.
حجره ای که خرج ما را نمی داد:
حجره پدرم فقط 12 متر بود و واقعا گنجایش 3 نفر را نداشت، هرچند با اضافه کردن واردات و ثبت نمایندگی بیک به بیشتر شدن درآمد کمک کرده بودم؛ اما روح بلندپروازانه من و کارخانه فعال بیک من را به فکر تولید خودکار در ایران انداخت. پدرم را متقاعد کردم به فرانسه برویم و از بیک بخواهیم که اجازه تولید خودکار بیک را در ایران به ما بدهد، ابتدا او راضی نمی شد؛ اما وقتی اصرار من را دید بالاخره با اکراه رضایت داد در یک سفر طولانی و مخاطره انگیز از راه عراق، اردن، سوریه و لبنان، ایتالیا و آلمان به فرانسه رسیدیم که خود سفرمان یک دنیا خاطره و داستان دارد که همه آنها را کتاب خاطراتم آورده ام.
خودکار، خودکار شد:
زمانی که هنوز قلم، سرقلم، مداد و خودنویس ابزار نوشتن بودند و کسی خودکار را نمی شناخت یک روز دلالی نمونه ای را برای فروش به حجره پدرم آورد که همان خودکار بیک بود. نمونه را به پدرم نشان داد، پدرم گفت چطور کار می کند؟ جوهر را چطور توی آن می ریزند؟ و من هم که می دانستم این نوشت افزار چیست، گفتم خودکار است و نیازی به ریختن جوهر در آن ندارد.
جالب است که از آن به بعد نام خودکار روی آن باقی ماند با این که اصلا اسم جالبی برای آن نیست و می توانست اسم دیگری داشته باشد. نماینده خودکار بیک فردی به نام کلیمیان بود و ما از او خودکارهای بیک فرانسوی را می خریدیم و پخش می کردیم. سه سال بود که خودکار به ایران آمده بود و کمتر طرفدار داشت، در کل این سال ها 500 هزار تا از آن هم فروش نرفته بود. همان روزها رئیس صادرات بیک فرانسه به ایران آمده بود. پسرکلیمیان از من خواست به واسطه آشنایی ام با زبان خارجی او را در بازار بچرخانم. این آقا که اسمش لوک بود، حین گردش در بازار به من گفت چطور می توانیم کاری کنیم که فروش خودکار بیک در ایران بالا برود؟
به او گفتم نوشته ای از آقای کلیمیان بگیرید که حداقل تا 10 سال این کالا را به کسی جز ما نفروشد من قول می دهم امسال فروش آن را به 2 میلیون برسانم. او گفت کلیمیان به شما چند می فروشد؟ گفتم 8ریال گفت عجب دلال گران قیمتی و دیگر چیزی نگفت.
وقتی به پاریس برگشت از نماینده تبلیغات «شرکت آگهی زیبا» با تلگراف وضع اعتباری ما را سوال کرد وضع اعتباری ما را سوال کرد و جوابی را که دریافت کرد این بود که ما حاضریم برای آنها چک سفید امضا بدهیم.
این بود که آقای لوک تلگرافی فرستاد و گفت از این به بعد نماینده خودکار بیک در ایران شما هستید و باید مستقیما سفارش های خود را به ما بدهید. وقتی پدرم از ماجرا باخبر شد، نه تنها خوشحال نشد، بلکه برافروخته شد و گفت من این کار را نمی کنم. به او گفتم بیک فرانسه تصمیم خودش را گرفته و اگر ما قبول نکنیم، به کس دیگری می دهد. پدرم در صورتی رضایت داد ما نماینده بیک شویم که با توافق کلیمیان مبلغ 100هزار تومان به آنها بدهیم که پول هنگفتی بود و اینطور بود که ما نماینده بیک در ایران شدیم.
شرکت قلم خودکار:
وقتی به ایران برگشتیم، شرکتی تشکیل دادیم به نام شرکت صنعتی «قلم خودکار»، به این ترتیب که پدرم 34درصد، برادر بزرگم (حاج عباس)، 33درصد و من 33 درصد سهام داشتیم. با خرید یک قطعه زمین در تهران نو با سرعت ساخت کارخانه را شروع کردیم و وقتی ماشین ها به تهران رسید، همه چیز آماده بود. 3 ماه طول کشید تا اولین محصول به دست آمد. در آن روزگار افراد تحصیل کرده فنی بسیار کم بودند. دستگاه تزریق پلاستیک که امروزه از ساده ترین دستگاه هاست، برای ما آن روزها غولی بود. به هر حال به هر زحمتی بود، یک شاخه از تولیدات خود را به فرانسه فرستادیم و جالب این که تلگراف آمد آقای بیک گفته اند از رفوگران بپرسید چه کار کرده که چنین محصول خوبی تولید کرده است و چه موادی مصرف کرده اند که خودکار به این با کیفیتی ساخته اند و این تلگراف شادی بخش به منز له جواز کار ما محسوب می شد و از این جا به بعد را دیگر همه می دانند که چطور خودکار بیک همدم همه ایرانیان شد و ما میلیون ها خودکار تولید کردیم.
کارخانه مدادسازی:
پس از چند سال که من مشغول تولید خودکار بودم توسط شخصی پیشنهاد خرید کارخانه مداد به من شد. این کارخانه مدادسازی را شخصی به نام «فرمانفرمائیان» برای دامادش وارد ایران کرده بود؛ ولی او نتوانسته بود کارخانه را بچرخاند و کارخانه بلااستفاده مانده و متروکه شده بود. من این کارخانه را به تنهایی و این بار بدون کمک پدر و برادرم خریدم و چون آن زمان مداد سوسمارنشان از کارخانه «فابرکاستل» آلمان به ایران وارد می شد و بسیار رواج داشت، من به فکر تولید آن در ایران افتادم. این بار به آلمان رفتم و طی یک مرحله دشوار با راضی کردن روسای فابرکاستل آلمان که آن هم شرح اش بسیار مفصل است، امتیاز ساخت آن را گرفتم. مداد سوسمار را با همان کیفیت مداد ساخت آلمان در ایران تولید کردم و این مداد هم سال ها حرف اول را در بازار می زد و مثل خودکار بیک در همه ایران شهرت خوبی داشت تا این که بعد از پیروزی انقلاب آن را به برادرزاده ام واگذار کردم.
وداع تلخ با خودکار بیک:
بعد از انقلاب طی اتفاقاتی وداع تلخی با خودکار بیک و کارخانه ای که خودم سنگ بنایش را گذاشته بودم داشتم و الان حس پدری را که فرزندش را از دست داده باشد دارم. آن روزها خودکار بیک حرف اول را در ایران می زد؛ اما حالا خودکارهای چینی جای یک تولید ملی را گرفته اند.
عطر بیک به جای خودکار:
سال 1375 کارخانه عطر بیک را از فرانسه خریداری کردم. علت اصرار من برای تهیه عطر در ایران، این بود که اولا مخارج گمرکی واردات عطر به ایران زیاد است و تولید آن در ایران قیمت را پایین می آورد دوم این که کشور ما جمعیت جوان زیادی دارد که شاید همه آنها قدرت خرید عطرهای گران قیمت خارجی را نداشته باشند و من می دانستم می توانم همان عطر را با کیفیت عطرهای گران قیمت خارجی اما با قیمت بسیار کمتر در ایران تولید کنم. همه وقتی فهمیدند می خواهم تولید عطر را در ایران آغاز کنم، تعجب کردند و معتقد بودند نمی شود چنین چیزی در ایران تهیه کرد، حتی آقای بیک هم فکر می کرد این کار در ایران موفق نمی شود؛ اما من با کمک خواهرزاده ام آقای «مهندس کاتوزیان» موافقت بیک را جلب کردیم تا عطر بیک را در ایران تولید کنیم که این کار هم با موفقیت انجام شد.
حالا ما یک عطر باکیفیت جهانی در ایران تولید می کنیم که جز با همکاری و مدیریت آقای کاتوزیان میسر نمی شد. کارخانه عطر بیک قرار بود به سنگاپور یا مالزی برود، ولی ما نه تنها از رفتن آن به کشور دیگر جلوگیری کردیم، بلکه باعث شدیم این عطر به ایران بیاید و برای مردم خودمان تولید کار شود و آنها با قیمت بسیار کمتری، یک عطر خوب داشته باشند.


behnam5555 04-11-2015 07:13 PM


يكي از ويژگي هاي ما انسانها

http://sososite.org/wp-content/uploa...02150509_n.jpg



behnam5555 04-11-2015 07:17 PM

جملاتی با قدری فکر و قدری خنده

هرگز در زندگي اين دو را ابراز نكنيد

نخست، آنچه نيستيد
و

دوم ، همه آنچه هستيد!




تلاش كنيم نديده ها را ببينيم
ديدن آنچه كه همه ميبينند هنر نيست!





بهترين آيينه وجدان توست...
آگاه و بيدار باش...





خدايا
به خوبان جهان عزت داده اي و به بدان ثروت...
نكند ما به تماشاي جهان آمده ايم؟؟





خدايا
مارو ببخش كه در كار خير
يا "جار" زديم...
يا "جا" زديم...





ثبت احوال در شناسنامه ام
همه چيز را ثبت كرده
جز احوالم...





نه صدايش را نازك كرده بود
نه دستانش را آردي...
از كجا بايد به گرگ بودنش شك ميكردم؟؟





چه خوشبختي بزرگي است...
بدبختي هاي كوچك!





بيش از حد عاقل بودن...
كار عاقلانه اي نيست!




جسم ما باغي است
كه اراده
باغبان آن است





روزگاريست كه شيطان فرياد ميزند
آدمي پيدا كنيد، سجده خواهم كرد!





کاش اون لحظه ای که یکی ازت میپرسه “حالت چطوره؟”
و تو جواب میدی “خوبم!”
کسی باشه که محکم بغلت کنه و آروم تو گوشت بگه: “میدونم خوب نیستی…”





راز این هستی چیست؟
ما چرا آمده ایم؟
کار ما نیست گذر از هستی
گذر از آدم ها
کار ما شاید
پر کردن تنهایی یک دل تنها باشد





یادم نرود که: من تنها هستم... اما تنها من نیستم که تنها هستم!



behnam5555 04-11-2015 07:17 PM

پادشاهي در يک شب سرد زمستان از قصرش خارج شد. درهنگام بازگشت سرباز پيري را ديد که با لباسي اندک در سرما نگهباني مي داد.

از او پرسيد : آيا سردت نيست؟ نگهبان گفت : چرا اي پادشاه اما لباس گرم ندارم و مجبورم تحمل کنم.


پادشاه گفت : من الان داخل قصر مي روم و مي گويم يکي از لباس هاي گرمم را را برايت بياورند.


نگهبان ذوق زده شد و از پادشاه تشکر کرد. اما پادشاه به محض ورود به داخل قصر وعده اش را فراموش کرد.


صبح روز بعد جسد سرمازده پيرمرد را در حوالي قصر پيدا کردند، در حالي که در کنارش با خطي ناخوانا نوشته بود : اي پادشاه من هر شب با همين لباس کم سرما را تحمل مي کردم اما وعده ي لباس گرم تو مرا از پاي درآورد


گاهي با يک قطره، ليواني لبريز مي شود


گاهي با يک کلام قلبي آسوده و آرام مي گردد


گاهي با يک بي مهري دلي مي شکند


مراقب بعضي يک ها باشيم که در عين ناچيزي، همه چيزند


behnam5555 04-11-2015 07:18 PM

به یک‏ جایی از زندگی که رسیدی می فهمی که ...

اونی که زود میرنجه
زود میره، زود هم برمیگرده.
اما اونی که دیر میرنجه
دیر میره، اما دیگه برنمیگرده.
.......


هستند کسانی که روی شانه هایتان گریه میکنند
و وقتی شما گریه میکنید دیگر وجود ندارند.
.......


از درد های کوچک است که آدم می نالد
وقتی ضربه سهمگین باشد، لال می شوی.
.......


بزرگ‌ترین مصیبت برای یک انسان این است که
نه سواد کافی برای حرف زدن داشته‌باشد
نه شعور لازم برای خاموش ماندن.
.......


مهم نیست که چه اندازه می بخشیم
بلکه مهم این است که در بخشایش ما چه مقدار عشق وجود دارد.
.......


اگر ۴ تکه نان خوشمزه باشد و شما ۵ نفر باشید
کسی که اصلا از مزه آن نان خوشش نمی آید «مادر» است.
.......


هستند مردمانی که خویشاوندان آنها از گرسنگی می میرند
ولی در عزایش گوسفندها سر می برند.
.......


وسعت دوست داشتن همیشه گفتنی نیست، گاه نگاه است و گاه سکوت ابدی.
.......


شاید کسی که روزی با تو خندیده است را از یاد ببری،
اما هرگز آنرا که با تو اشک ریخته است را فراموش نخواهی کرد
.......


توانایی عشق ورزیدن؛ بزرگ‌ترین هنر جهان است.
.......


اگر بتوانی دیگری را همانطور كه هست بپذیری و هنوز عاشقش باشی؛ عشق تو واقعی است.
.......


همیشه وقتی گریه می کنی اونی که آرومت میکنه دوستت داره
اما اونی که با تو گریه میکنه عاشقته.
.......

همیشه یک ذره حقیقت پشت هر،"فقط یه شوخی بود "
یک کم کنجکاوی پشت" همین طوری پرسیدم "
قدری احساسات پشت"به من چه اصلا "
مقداری خرد پشت "چه بدونم"
و اندکی درد پشت "اشکالی نداره" هست.


behnam5555 04-11-2015 07:19 PM

هنگام بازديد از يک بيمارستان روانى، از روان‌ پزشک پرسيدم شما چطور مي‌فهميد که يک بيمار روانى به بسترى شدن در بيمارستان نياز دارد يا نه؟
روان‌پزشک گفت: ما وان حمام را پر از آب مي‌کنيم و يک قاشق چايخورى، يک فنجان و يک سطل جلوى بيمار مي‌گذاريم و از او مي‌خواهيم که وان را خالى کند.
من گفتم: آهان! فهميدم. آدم عادى بايد سطل را بردارد چون بزرگ‌ تر است.
روان‌پزشک گفت: نه! آدم عادى درپوش زير آب وان را بر مي‌دارد... شما مي‌خواهيد تختتان کنار پنجره باشد؟

نتیجه گیری :

1. راه حل هميشه در گزينه هاي پيشنهادي نيست.
2. در حل مشکل و در هنگام تصميم گيري هدفمان يادمان نرود . در حکايت فوق هدف خالي کردن آب وان است نه استفاده از ابزار پيشنهادي.
3 همه راه حل ها هميشه در تير رس نگاه نيست

behnam5555 04-11-2015 07:20 PM

روزي مردي داخل چاله اي افتاد و بسيار دردش آمد ...

يک روحاني او را ديد و گفت :حتما گناهي انجام داده اي!

يک دانشمند عمق چاله و رطوبت خاک آن را اندازه گرفت!

يک روزنامه نگار در مورد دردهايش با او مصاحبه کرد!

يک يوگيست به او گفت : اين چاله و همچنين دردت فقط در ذهن تو هستند در واقعيت وجود ندارند!!!

يک پزشک براي او دو قرص آسپرين پايين انداخت!

يک پرستار کنار چاله ايستاد و با او گريه کرد!

يک روانشناس او را تحريک کرد تا دلايلي را که پدر و مادرش او را آماده افتادن به داخل چاله کرده بودند پيدا کند!

يک تقويت کننده فکر او را نصيحت کرد که : خواستن توانستن است!

يک فرد خوشبين به او گفت : ممکن بود يکي از پاهات رو بشکني!!!

سپس فرد بيسوادي گذشت و دست او را گرفت و او را از چاله بيرون آورد...!



behnam5555 04-11-2015 07:22 PM

آنکه مي تواند، انجام مي دهد و آنکه نمي تواند، انتقاد مي کند.
جرج برناردشاو

behnam5555 04-11-2015 07:23 PM

انواع دروغگويان
  • کسی که سخنانش نه راست است و نه دروغ ، فيلسوف است.
  • کسی که راست و دروغ برای او يکی است متملق و چاپلوس است.
  • کسی که پول ميگيرد تا دروغ بگويد دلال است.
  • کسی که دروغ می گويد تا پول بگيرد گداست.
  • کسی که پول می گيرد تا راست و دروغ را تشخيص دهد قاضی است.
  • کسی که پول می گيرد تا گاهی راست را دروغ و دروغ را راست جلوه دهد وکيل است.
  • کسی که جز راست چيزی نمی گويد بچه است.
  • کسی که به خودش هم دروغ می گويد متکبر و خود پسند است.
  • کسی که دروغ خودش را باور می کند ابله است.
  • کسی که سخنان دروغش شيرين است شاعر است.
  • کسی که اصلا دروغ نمی گويد مرده است.
  • کسی که دروغ می گويد و قسم هم می خورد بازاری است.
  • کسی که دروغ می گويد و خودش هم نمی فهمد پر حرف است.
  • کسی که مردم سخنان دروغ او را راست می پندارند سياستمدار است.
  • کسی که مردم سخنان راست او را دروغ می پندارند و به او می خندند ديوانه است.


behnam5555 04-11-2015 07:25 PM

لذت بخش و زيبا

مردی که ادعا می کند دیگر اعتقاصد به عشق ندارد؛ کسی است که دیگر عشق به او اعتقادی ندارد.
مارس کرانشه
اگر کسی یک با به تو خیانت کرد این اشتباه اوست. اگر کسی به تو دوبار خیانت کرد این اشتباه تو است.
دالای لاما
خوشبختی توپی است که وقتی می غلتد به دنبالش می رویم و وقتی متوقف می ماند به آن لگد می زنیم.
شاتو بریان



behnam5555 04-11-2015 07:27 PM

آموخته ام که با پول می شود خانه خرید ولی آشیانه نه، رختخواب خرید ولی خواب نه، ساعت خرید ولی زمان نه، می توان مقام خرید ولی احترام نه، می توان کتاب خرید ولی دانش نه، دارو خرید ولی سلامتی نه، خانه خرید ولی زندگی نه و بالاخره می توان قلب خرید، ولی عشق را نه.

آموخته ام ... که تنها کسی که مرا در زندگی شاد می کند کسی است که به من می گوید: تو مرا شاد کردی
آموخته ام ... که مهربان بودن، بسیار مهم تر از درست بودن است
آموخته ام ... که هرگز نباید به هدیه ای از طرف کودکی، نه گفت
آموخته ام ... که همیشه برای کسی که به هیچ عنوان قادر به کمک کردنش نیستم دعا کنم
آموخته ام ... که مهم نیست که زندگی تا چه حد از شما جدی بودن را انتظار دارد، همه ما احتیاج به دوستی داریم که لحظه ای با وی به دور از جدی بودن باشیم
آموخته ام ... که گاهی تمام چیزهایی که یک نفر می خواهد، فقط دستی است برای گرفتن دست او، و قلبی است برای فهمیدن وی
آموخته ام ... که راه رفتن کنار پدرم در یک شب تابستانی در کودکی، شگفت انگیزترین چیز در بزرگسالی است
آموخته ام ... که زندگی مثل یک دستمال لوله ای است، هر چه به انتهایش نزدیکتر می شویم سریعتر حرکت می کند
آموخته ام ... که پول شخصیت نمی خرد
آموخته ام ... که تنها اتفاقات کوچک روزانه است که زندگی را تماشایی می کند
آموخته ام ... که خداوند همه چیز را در یک روز نیافرید. پس چه چیز باعث شد که من بیندیشم می توانم همه چیز را در یک روز به دست بیاورم
آموخته ام ... که چشم پوشی از حقایق، آنها را تغییر نمی دهد
آموخته ام ... که این عشق است که زخمها را شفا می دهد، نه زمان
آموخته ام ... که وقتی با کسی روبرو می شویم انتظار لبخندی جدی از سوی ما را دارد
آموخته ام ... که هیچ کس در نظر ما کامل نیست تا زمانی که عاشق بشویم
آموخته ام ... که زندگی دشوار است، اما من از او سخت ترم
آموخته ام ... که فرصتها هیچ گاه از بین نمی روند، بلکه شخص دیگری فرصت از دست داده ما را تصاحب خواهد کرد
آموخته ام ... که آرزویم این است که قبل از مرگ مادرم یکبار به او بیشتر بگویم دوستش دارم
آموخته ام ... که لبخند ارزانترین راهی است که می شود با آن، نگاه را وسعت داد


چارلی چاپلین



behnam5555 04-11-2015 07:29 PM

جملات قصار
جورج برنارد شاو

  • یک مرد تا زمانی که صحبت‌هایش را انکار نکنید حرفی نمی‌زند!
  • روش جوک گفتن من این است که واقعیت را بگویم. واقعیت خنده‌دارترین لطیفه دنیا است.
  • وقتی که انسان بخواهد ببری را بکشد اسمش را ورزش می‌گذارد اما اگر ببر بخواهد او را بکشد اسمش درنده خویی است.
  • عده کمی از مردم بیش از یک یا دو بار در سال فکر می‌کنند. من با یکي - دو بار فکر کردن در هفته برای خودم شهرتی دست و پا کردم.
  • مرد خردمند سعی می‌کند خودش را با دنیا سازگار کند و مرد نابخرد اصرار دارد که دنیا را با خودش سازگار کند. بنابراین کلیه پیشرفت‌ها بستگی به تلاشهاي مرد نابخرد دارد.
  • ما از تجربه کردن می‌آموزیم که انسان هیچگاه از تجربه کردن چیزی نمی‌آموزد.
  • اگر وقت کافی باشد هر چیزی برای هر کسی دیر یا زود اتفاق می‌افتد.
  • اگر در موزه ملی آتش سوزی شود، کدام نقاشی را نجات خواهم داد؟ البته آن را که به در خروجي نزدیک‌تر است.
  • تنها کسی که با من درست رفتار می‌کند خیاطم است که هر بار که مرا می‌بیند، اندازه‌های جدیدم را می‌گیرد؛ بقیه به همان اندازه قبلی چسبیده‌اند و توقع دارند من خودم را با آنها جور کنم.
  • در زندگی دو تراژدی وجود دارد: اینکه به آنچه قلبت می‌خواهد نرسی و اینکه برسی!
  • انسانهای خوشبین و بدبین هردو برای جامعه مفید هستند، خوشبین هواپیما را اختراع می‌کند و بدبین چتر نجات را!
  • ترور شدیدترین نوع سانسور است!
  • وقتی چیزی خنده‌دار است با دقت در آن حقیقتی پنهان را جست و جو کنید!

behnam5555 04-11-2015 07:30 PM

پیغام گیر تلفن برخی از شاعران ایرانی

پیغامگیر مولانا
بهر سماع از خانه ام، رفتم برون، رقصان شوم
شوری برانگیزم به پا، خندان شوم، شادان شوم
برگو به من پیغام خود، هم نمره و هم نام خود
فردا تو را پاسخ دهم، جان تو را قربان شوم


پیغامگیر حافظ
رفته ام بیرون من از کاشانه ی خود غم مخور
تا مگر بینم رخ جانانه ی خود غم مخور
بشنوی پاسخ ز حافظ گر که بگذاری پیام
زان زمان کو باز گردم خانه ی خود غم مخور

پیغامگیر سعدی
از آوای دل انگیز تو مستم
نباشم خانه و شرمنده هستم
به پیغام تو خواهم گفت پاسخ
فلک گر فرصتی دادی به دستم

پیغامگیر فردوسی
نمیباشم امروز اندر سرای
که رسم ادب را بیارم به جای
به پیغامت ای دوست گویم جواب
چو فردا برآید بلند آفتاب

پیغامگیر خیام
این چرخ فلک، عمر مرا داد به باد
ممنون توام که کرده ای از من یاد
رفتم سر کوچه، منزل کوزه فروش
آیم چو به خانه، پاسخت خواهم داد

پیغامگیر منوچهری
از شرم، به رنگ باد باشد رویم
در خانه نباشم که سلامی گویم
بگذاری اگر پیام، پاسخ دهمت
زان پیش که همچو برف گردد رویم

پیغامگیر باباطاهر
تلیفون کرده ای جانم فدایت
الهی مو به قربون صدایت
چو از صحرا بیایم، نازنینم
فرستم پاسخی از دل برایت



behnam5555 04-11-2015 07:49 PM

نحوه عطسه کردن و شخصیت افراد

جالب است بدانید یک دانشمند آمریکایی به نام دکتر پاتی وود با مطالعه نحوه عطسه کردن 745 نفر داوطلب، نکته های جالبی را درباره شخصیت افراد به دست آورد. او نتایج تحقیقاتش را به این شکل توضیح می دهد:

· افرادی که با صدای بلند عطسه می کنند تمایل دارند که رهبران و روسای بانفوذ و قدرتمندی باشند.

· افرادی که نسبت به گروه اول کمی آهسته تر عطسه می کنند شخصیتی آرام تر، وفادارتر و وابسته تر دارند.

· افرادی که هنگام عطسه کردن جلوی بینی و دهان خود را می گیرند بسیار موقر و متعادل هستند که البته توصیه می کنیم همه افراد به هنگام عطسه کردن و سرفه وقار خود را نشان داده و جلوی دهان و بینی خود را بگیرند!

· افرادی که سریع عطسه می کنند اغلب شخصیت تند و تیزی دارند

منبع : هفته نامه سلامت


behnam5555 04-11-2015 07:51 PM

به شستشو نیاز داری؟

A little girl had been shopping with her Mom in Wal-Mart. She must have been 6 years old, this beautiful red haired, freckle faced image of innocence.
دختر کوچکی با مادرش در وال مارت مشغول خرید بودند. دخترک حدوداً شش ساله بود. موی قرمز زیبائی داشت و کک و مک های صورتش حالت بیگناهی به او می داد

It was pouring outside. The kind of rain that gushes over the top of rain gutters, so much in a hurry to hit the earth it has no time to flow down the spout.. We all stood there, under the awning, just inside the door of the WalMart.
در بیرون باران بسختی می بارید. از آن بارانهایی که جوی ها را لبریز می کرد و آنقدر شدید بود که حتی وقت برای جاری شدن نمی داد. ما همگی در آنجا ایستاده بودیم. همه پشت درهای وال مارت جمع شده بودیم و حیرت زده به باران نگاه می کردیم

We waited, some patiently, others irritated because nature messed up their hurried day.

ما منتظر شدیم، بعضی ها با حوصله، و سایرین دلخور، زیرا طبیعت برنامه کاری آنها را به هم زده بود

I am always mesmerized by rainfall. I got lost in the sound and sight of the heavens washing away the dirt and dust of the world. Memories of running, splashing so carefree as a child came pouring in as a welcome reprieve from the worries of my da

باران همیشه مرا سحر می کند. من در صدای باران گم شدم. باران بهشتی گرد و غبار را از دنیا می زدود و پاک می کرد. خاطرات بارش، و چلپ چلپ کردن بیخیال در باران در دوران کودکی به اندرون من سرریز شد و به تکرار آن حاطرات خوشامد گفتم
Her little voice was so sweet as it broke the hypnotic trance we were all caught in, 'Mom let's run through the rain,'

صدای کم سن و سال و شیرین دخترک آن حالت افسون زدگی که ما را در بر گرفته بود در هم شکست. گفت: مامان، بیا زیر بارون بدویم

she said.

'What?' Mom asked.

مادر گفت:
چه؟
'Let's run through the rain!' She repeated.

دخترک تکرار کرد: بیا زیر بارون بدویم
'No, honey. We'll wait until it slows down a bit,' Mom replied.

مادر جواب داد
نه عزیزم. ما صبر می کنیم تا بارون آهسته بشه
This young child waited a minute and repeated: 'Mom, let's run through the rain..'
دختربچه لحظه ای صبر کرد و تکرار کنان گفت: مامان، بیا از زیر بارون رد بشیم
'We'll get soaked if we do,' Mom said.

مادر گفت: اگر برویم خیس خواهیم شد
'No, we won't, Mom. That's not what you said this morning,' the young girl said as she tugged at her Mom's sleevs

دخترک درحالیکه آستین مادرش را می کشید گفت
این اون چیزی نیست که امروز صبح می گفتی
'This morning? When did I say we could run through the rain and not get wet?'
امروز صبح؟ من کی گفتم که اگر زیر بارون بدویم خیس نمیشیم؟
'Don't you remember? When you were talking to Daddy about his cancer, you said, ' If God can get us through this, He can get us through anything! ' '
یادت نمیاد؟ وقتی داشتی با پدر در مورد سرطانش حرف می زدی. تو گفتی، اگر خدا می تونه ما رو از این مخمصه نجات بده، پس در هر حالت دیگه ای هم ما رو نجات خواهد داد
The entire crowd stopped dead silent.. I swear you couldn't hear anything but the rain.. We all stood silently. No one left. Mom paused and thought for a moment about what she would say.

تمامی حاضرین سکوتی مرگبار اختیار کردند. قسم می خورم که غیر از صدای باران چیزی شنیده نمیشد. همه در سکوت ایستاده بودند. هیچکس آنجا را ترک نکرد. مادر لحظاتی درنگ کرد و به تفکر پرداخت. باید چه بگوید؟
Now some would laugh it off and scold her for being silly. Some might even ignore what was said. But this was a moment of affirmation in a young child's life. A time when innocent trust can be nurtured so that it will bloom into faith.
ممکن بود یک نفر او را بخاطر احمق بودن مسخره کند و بعضی ها ممکن بود به آنچه او گفته بود بی تفاوت بمانند. اما این لحظه ای تثبیت کننده در
زندگی این دختر بچه بود. لحظه ای که باوری سالم می توانست به ایمانی محکم تبدیل شود
'Honey, you are absolutely right. Let's run through the rain. If GOD let's us get wet, well maybe we just need washing,' Mom said.

مادر گفت:
عزیزم، تو کاملاً درست می گوئی. بیا زیر باران بدویم. اگر خداوند اجازه بده که ما خیس بشویم، خب، فقط به یک شستشو احتیاج خواهیم داشت
Then off they ran. We all stood watching, smiling and laughing as they darted past the cars and yes, through the puddles. They got soaked.

و سپس آن دو دویدند. ما همه ایستادیم و درحالیکه آنها از کنار اتومبیلها می گذشتند تا به ماشین خود برسند و از روی جوی های آب می پریدند نظاره می کردیم. آنها خیس شدند

They were followed by a few who screamed and laughed like children all the way to their cars. And yes, I did.

I ran. I got wet. I needed washing
آن دو مانند بچه ها جیغ می زدند و می خندیدند و بطرف اتومبیل خود می رفتند. و بله، منم همین کار رو کردم. خیس شدم. باید لباسهام رو می شستم
Circumstances or people can take away your material possessions, they can take away your money, and they can take away your health. But no one can ever take away your precious memories...So, don't forget to make time and take the opportunities to make memories everyday.

شرایط یا مردم می توانند آنچه به شما تعلق دارد را از شما بگیرند، می توانند پول شما، و سلامتی شما را از شما بدزدند. اما هیچکس قادر نیست خاطرات طلائی شما را بدزدد.... پس، فراموش نکنید که وقت بگذارید و از این فرصت های هر روزه خاطراتی شیرین بسازید
To everything there is a season and a time to every purpose under heaven.
برای هر چیزی زمانی هست و برای هر منظوری هم زمانی معین شده است
I HOPE YOU STILL TAKE THE TIME TO RUN THROUGH THE RAIN.

امیدوارم شما هنوز هم وقت برای دویدن زیر باران داشته باشید
They say it takes a minute to find a special person, an hour to appreciate them, a day to love them, but then an entire life to forget them

می گویند برای یافتن یک شخص بخصوص فقط یک دقیقه، و برای یافتن ارزش او یک ساعت، و برای دوست داشتن آنها یک روز، و برای فراموش کردن آنها تمامی عمر لازم است
Send this to the people you'll never forget and remember to also send it to the person who sent it to you. It's a short message to let them know that you'll never forget them.
این ایمیل را برای کسانی که هرگز فراموششان نمی کنی، و همچنین برای کسی که این ایمیل را برای تو فرستاده بفرست. این یک پیام کوتاه است تا به آنها بگویی که هرگز فراموش شان نخواهی کرد
If you don't send it to anyone, it means you're in a hurry.
اگر این ایمیل را برای کسی نفرستی، معلوم می شود که سخت گرفتاری
Take the time to live!!!

از زمانی که زنده هستی بهره ببر
Keep in touch with your friends, you never know when you'll need each other --

با دوستانت در تماس باش. شما هرگز نمی دونین کی به هم محتاج میشین

and don't forget to run in the rain!
و فراموش نکن که زیر باران بدوی



behnam5555 04-11-2015 07:52 PM

کلمات زیبا
ترجیح می دهم حقیقتی مرا آزار دهد ، تا اینکه دروغی آرامم کند. . .

............................................................ ..............

تنها دو روز در سال هست که نمیتونی هیچ کاری بکنی‌!
یکی‌ دیروز و یکی‌ فردا . . .

............................................................ ..............

خوبی بادبادک اینه که
می‌دونه زندگیش فقط به یک نخ نازک بنده
ولی بازم تو آسمون می‌رقصه و می‌خنده . . .

............................................................ ..............

با کسی زندگی کن که مجبور نباشی
یه عمر برای راضی نگه داشتنش فیلم بازی کنی . . .

............................................................ ..............

انسان مجموعه ای از آنچه که دارد نیست ؛
بلکه انسان مجموعه ای است از آنچه که هنوز ندارد، اما می تواند داشته باشد . . .

............................................................ ..............

مردمی که گل ها را دوست میدارند خود از ان گل ها دوست داشتنی ترند . . .

............................................................ ..............

تهمت مثل زغال است اگر نسوزاند سیاه می کند . . .

............................................................ ..............

چقدر سخت است همرنگ جماعت شدن وقتی جماعت خودش هزار رنگ است . . .

............................................................ ..............

دوره ، دوره آدم هایی ست که همخواب هم می شوند
ولی هرگز خواب هم را نمی بینند . . .

............................................................ ..............

اگر گیاهان صدایی نداشته باشند
به معنای آن نیست که دردی ندارند . . .

............................................................ ..............

اگرمیخواهی محال ترین اتفاق زندگیت رخ بدهد
باور محال بودنش را عوض کن . . .

............................................................ ..............

برنده می گوید مشکل است ، اما ممکن
و بازنده می گوید ممکن است ، اما مشکل . . .

............................................................ ..............

آن اندازه که ما خود را فریب می دهیم و گمراه می کنیم، هیچ دشمنی نمی تواند . . .

............................................................ ..............

حتی اگر بهترین فرد روی کره زمین هستید به خودتون مغرور نشوید
چون هیچ کس از شخصی که ادعا می کند خوشش نمی آید . . .

............................................................ ..............

من در رقابت با هیچکس جز خودم نمیباشم
هدف من مغلوب نمودن آخرین کاری است که انجام داده ام . . .
"بیل گیتس"

............................................................ ..............

تنها راه کشف ممکن ها ، رفتن به ورای غیر ممکن ها است . . .
(آرتور کلارک)

............................................................ ..............

ژوبرت :
" برای یاد گرفتن آنچه می خواستم بدانم احتیاج به پیری داشتم ،
اکنون برای خوب به پا کردن آنچه که می دانم ، احتیاج به جوانی دارم " . . .

............................................................ ..............

دوست تو کسی است که هرگاه کلمه "حق" از تو شنید ، خشمناک نشود . . .

............................................................ ..............
بسان رود که در نشیب دره سر به سنگ می کوبد رونده باش
امید هیچ معجزی ز مرده نیست ، زنده باش . . .


............................................................ ..............


یادها فراموش نخواهند شد ، حتی به اجبار
و دوستی ها ماندنی هستند ، حتی با سکوت . . .


............................................................ ..............
دوستی کلام زیباییست که هرکس درکش کرد ، ترکش نکرد . . .

............................................................ ..............

زندگی قانون باور ها و لیاقتهاست ، همیشه باور داشته باش
لایق بهترین هایی . . .

............................................................ ..............

اگر مایلید پیام عشق را بشنویم ، بایستی خود نیز این پیام را ارسال کنیم . . .

............................................................ ..............

زندگی یعنی :
ناخواسته به دنیا آمدن
مخفیانه گریستن
دیوانه وار عشق ورزیدن
و عاقبت در حسرت آنچه دل میخواهد و منطق نمیپذیرد ، مردن . . .

............................................................ ..............


زن مانند شیشه ی ظریف و شکستنی است
هرگز توانایی مقاومت او را نیازمایید ، زیرا ممکن است شیشه ناگهان بشکند . . .

............................................................ ..............

آموخته‌ام که هیچ‌گاه نجابت و تواضع دیگران را به حساب حماقت‌شان نگذارم . . .

............................................................ ..............

پیروزی یعنی :
توانایی رفتن از یک شکست ، به شکستی دیگر
بدون از دست دادن اشتیاق . . .

............................................................ ..............

مردم هرگز خوشبختی خود را نمیشناسند
اما خوشبختی دیگران همیشه در جلو دیدگان آنهاست

............................................................ ..............

زندگی ارزش دویدن دارد ، حتی با کفشهای پاره !


behnam5555 04-11-2015 08:02 PM

موفقیت اعجاز قرآن

دکتر طریق السوادان آیاتی را در قرآن مجید پیدا کرده‌ است که قید می‌کند موضوعی برابر با موضوعی دیگر است، مثلاً مرد برابر است با زن.

گرچه این مسئله از نظر صرف‌و‌نحو دستوری بی‌اشکال است اما واقعیت اعجاب‌آور این است که تعداد دفعاتی که کلمه مرد در قرآن دیده می‌شود 24 مرتبه و تعداد دفعاتی که کلمه زن در قرآن دیده می‌شود هم 24 مرتبه است، درنتیجه، نه تنها این عبارت از نظر دستوری صحیح است، بلکه از نظر ریاضیات نیز کاملاً بی‌اشکال است، یعنی 24=24.



با مطالعه بیشتر آیات مختلف، او کشف نموده‌است که این مسئله درمورد همه چیزهایی که در قرآن ذکر شده این با آن برابر است، صدق می‌کند. به کلماتی که دفعات به‌کار بستن آن در قرآن ذکر شده، نگاه کنید:

دنیا 115 / آخرت 115

ملائک 88 / شیطان 88

زندگی 145 / مرگ 145

سود 50 / زیان 50

ملت (مردم) 50 / پیامبران 50

ابلیس 11 / پناه جستن از شر ابلیس 11

مصیبت 75 / شکر 75

صدقه ٧٣ / رضایت ٧٣

فریب خوردگان (گمراه شدگان) 17 / مردگان (مردم مرده) ١٧

مسلمین ۴١ / جهاد ۴١

طلا 8 / زندگی راحت ٨

جادو ۶٠ / فتنه ۶٠

زکات ٣٢ / برکت ٣٢

ذهن ۴٩ / نور ۴٩

زبان ٢۵ / موعظه (گفتار، اندرز) ٢۵

آرزو ٨ / ترس ٨

آشکارا سخن گفتن (سخنرانی) ١٨ / تبلیغ کردن ١٨

سختی ١١۴ / صبر١١۴

محمد (صلوات الله علیه) ۴ / شریعت (آموزه های حضرت محمد (ص) ۴

مرد ٢۴ / زن ٢۴

همچنین جالب است که نگاهی به دفعات تکرار کلمات زیر در قرآن داشته باشیم:

نماز 5، ماه ١٢، روز ٣۶۵

دریا ٣٢، زمین (خشکی) ١٣

دریا + خشکی = 45=13+32

دریا = %1111111/71= 100 × 45/32

خشکی = % 88888889/28 = 100 × 45/13

دریا + خشکی = % 00/100

دانش بشری اخیراً اثبات نموده که آب 111/71% و خشکی 889/28 % از کره زمین را فراگرفته است.

آیا همه اینها اتفاقی است؟

سوال اینجاست که چه کسی به حضرت محمد (صلوات الله علیه) اینها را آموخته است؟ قرآن هم دقیقاً همین را بیان می‌کند.



behnam5555 04-11-2015 08:03 PM

تنها بازمانده یک کشتی شکسته توسط جریان آب به یک جزیره دورافتاده برده شد، با بیقراری به درگاه خداوند دعا می‌کرد تا او را نجات بخشد، ساعتها به اقیانوس چشم می‌دوخت، تا شاید نشانی از کمک بیابد اما هیچ چیز به چشم نمی‌آمد.

سرآخر ناامید شد و تصمیم گرفت که کلبه ای کوچک خارج از کلک بسازد تا از خود و وسایل اندکش را بهتر محافظت نماید، روزی پس از آنکه از جستجوی غذا بازگشت، خانه کوچکش را در آتش یافت، دود به آسمان رفته بود،اندوهگین فریاد زد: «خدایا چگونه توانستی با من چنین کنی؟»
صبح روز بعد او با صدای یک کشتی که به جزیره نزدیک می‌شد از خواب برخاست، آن می‌آمد تا او را نجات دهد.
مرد از نجات دهندگانش پرسید: «چطور متوجه شدید که من اینجا هستم؟»
آنها در جواب گفتند: «ما علامت دودی را که فرستادی، دیدیم
آسان می‌توان دلسرد شد هنگامی که بنظر می‌رسد کارها به خوبی پیش نمی‌روند، اما نباید امیدمان را از دست دهیم زیرا خدا در کار زندگی ماست، حتی در میان درد و رنج.
دفعه آینده که کلبه شما در حال سوختن است به یاد آورید که آن شاید علامتی باشد برای فراخواندن رحمت خداوند.
برای تمام چیزهای منفی که ما بخود می‌گوییم، خداوند پاسخ مثبتی دارد،
تو گفتی «آن غیر ممکن است»، خداوند پاسخ داد «همه چیز ممکن است»،
تو گفتی «هیچ کس واقعاً مرا دوست ندارد»، خداوند پاسخ داد «من تو را دوست دارم»،
تو گفتی «من بسیار خسته هستم»، خداوند پاسخ داد «من به تو آرامش خواهم داد»،
تو گفتی «من توان ادامه دادن ندارم»، خداوند پاسخ داد «رحمت من کافی است»،
تو گفتی «من نمی‌توانم مشکلات را حل کنم»، خداوند پاسخ داد «من گامهای تو را هدایت خواهم کرد»،
تو گفتی «من نمی‌توانم آن را انجام دهم»، خداوند پاسخ داد «تو هر کاری را با من می‌توانی به انجام برسانی»،
تو گفتی «آن ارزشش را ندارد»، خداوند پاسخ داد «آن ارزش پیدا خواهد کرد»،
تو گفتی «من نمی‌توانم خود را ببخشم»، خداوند پاسخ داد «من تو را ‌بخشیده ام»،
تو گفتی «من می‌ترسم»، خداوند پاسخ داد «من روحی ترسو به تو نداده ام»،
تو گفتی «من همیشه نگران و ناامیدم»، خداوند پاسخ داد «تمام نگرانی هایت را به دوش من بگذار»،
تو گفتی «من به اندازه کافی ایمان ندارم»، خداوند پاسخ داد «من به همه به یک اندازه ایمان داده ام»،
تو گفتی «من به اندازه کافی باهوش نیستم»، خداوند پاسخ داد «من به تو عقل داده ام»،
تو گفتی «من احساس تنهایی می‌کنم»، خداوند پاسخ داد «من هرگز تو را ترک نخواهم کرد»،

behnam5555 04-11-2015 08:05 PM

سه چیز در زندگی پایدار نیستند

Dreams
رویاها

Success
موفقیت ها

Fortune
شانس
سه چیز در زندگی که وقتی از کف رفتند باز نمی گردند

زمان
گفتار
موقعیت
«»«»«»«»«»«»«»«»«»
سه چیز ما را نابود می کنند
تکبر
زیاده طلبی
عصبانیت
«»«»«»«»«»«»«»«»
سه چیز انسانها را می سازند
کار سخت
صمیمیت
تعهد
سه چیز بسیار ارزشمند در زندگی
عشق
اعتماد به نفس
دوستان
«»«»«»«»«»«»«»«»«»
سه چیز در زندگی که هرگز نباید آنها را از دست داد
آرامش
امید
صداقت
خوشبختی زندگی ما بر سه اصل است
تجربه از دیروز
استفاده از امروز
امید به فردا
تباهی زندگی ما نیز بر سه اصل است
حسرت دیروز
اتلاف امروز
ترس از فردا
--===========================
همیشه دلیل شادی کسی باش ، نه شریک شادی او
وهمیشه شریک غم کسی باش ، نه دلیل غم او




behnam5555 04-11-2015 08:07 PM

داستان
همین چند روز پیش، پرستار بچه‌‌‌هایم را به اتاقم دعوت کردم تا با او تسویه حساب کنم .

به او گفتم:بنشینید می‌‌‌‌دانم که دست و بالتان خالی است امّا رودربایستی دارید و آن را به زبان نمی‌‌‌آورید. ببینید، ما توافق کردیم که ماهی سی‌‌‌روبل به شما بدهم این طور نیست؟

- چهل روبل .

نه من یادداشت کرده‌‌‌‌ام، من همیشه به پرستار بچه‌‌هایم سی روبل می‌‌‌دهم. حالا به من توجه کنید.
شما دو ماه برای من کار کردید.

- دو ماه و پنج روز

- دقیقاً دو ماه، من یادداشت کرده‌‌‌ام. که می‌‌شود شصت روبل. البته باید نُه تا یکشنبه از آن کسر کرد. همان طور که می‌‌‌‌‌دانید یکشنبه‌‌‌ها مواظب "کولیا" نبودید و برای قدم زدن بیرون می‌‌رفتید. سه تعطیلی . . . "یولیا واسیلی ‌‌‌‌اونا" از خجالت سرخ شده بود و داشت با چین‌‌های لباسش بازی می‌‌‌کرد ولی صدایش درنمی‌‌‌آمد.

- سه تعطیلی، پس ما دوازده روبل را می‌‌‌گذاریم کنار. "کولیا" چهار روز مریض بود آن روزها از او مراقبت نکردید و فقط مواظب "وانیا" بودید فقط "وانیا" و دیگر این که سه روز هم شما دندان درد داشتید و همسرم به شما اجازه داد بعد از شام دور از بچه‌‌‌ها باشید.

دوازده و هفت می‌‌شود نوزده. تفریق کنید. آن مرخصی‌‌‌ها ؛ آهان، چهل و یک‌ ‌روبل، درسته؟

چشم چپ "یولیا واسیلی ‌‌‌‌اِونا" قرمز و پر از اشک شده بود. چانه‌‌‌اش می‌‌لرزید. شروع کرد به سرفه کردن‌‌‌‌های عصبی. دماغش را پاک کرد و چیزی نگفت.

- و بعد، نزدیک سال نو شما یک فنجان و نعلبکی شکستید. دو روبل کسر کنید .

فنجان قدیمی‌‌‌تر از این حرف‌‌‌ها بود، ارثیه بود، امّا کاری به این موضوع نداریم. قرار است به همه حساب‌‌‌‌ها رسیدگی کنیم.
موارد دیگر: بخاطر بی‌‌‌‌مبالاتی شما "کولیا" از یک درخت بالا رفت و کتش را پاره کرد. 10 تا کسر کنید. همچنین بی‌‌‌‌توجهیتان

باعث شد که کلفت خانه با کفش‌‌‌های "وانیا" فرار کند شما می‌‌بایست چشم‌‌هایتان را خوب باز می‌‌‌‌کردید. برای این کار مواجب خوبی می‌‌‌گیرید.

پس پنج تا دیگر کم می‌‌کنیم.
در دهم ژانویه 10 روبل از من گرفتید...

" یولیا واسیلی ‌‌‌‌‌‌اِونا" نجواکنان گفت: من نگرفتم.

- امّا من یادداشت کرده‌‌‌ام .

- خیلی خوب شما، شاید?

- از چهل ویک بیست و هفت تا برداریم، چهارده تا باقی می‌‌‌ماند. چشم‌‌‌هایش پر از اشک شده بود و بینی ظریف و زیبایش از عرق می‌‌‌درخشید. طفلک بیچاره !

- من فقط مقدار کمی گرفتم . در حالی که صدایش می‌‌‌لرزید ادامه داد: من تنها سه روبل از همسرتان پول گرفتم . . . ! نه بیشتر.

- دیدی حالا چطور شد؟ من اصلاً آن را از قلم انداخته بودم. سه تا از چهارده تا به کنار، می‌‌‌کنه به عبارتی یازده تا، این هم پول شما سه‌‌‌تا، سه‌‌‌تا، سه‌‌‌تا . . . یکی و یکی.

- یازده روبل به او دادم با انگشتان لرزان آنرا گرفت و توی جیبش ریخت .

- به آهستگی گفت: متشکّرم!

- جا خوردم، در حالی که سخت عصبانی شده بودم شروع کردم به قدم زدن در طول و عرض اتاق.

- پرسیدم: چرا گفتی متشکرم؟

- به خاطر پول.

- یعنی تو متوجه نشدی دارم سرت کلاه می‌‌گذارم؟ دارم پولت را می‌‌‌خورم؟ تنها چیزی می‌‌‌توانی بگویی این است که متشکّرم؟

- در جاهای دیگر همین مقدار هم ندادند.

- آن‌‌ها به شما چیزی ندادند! خیلی خوب، تعجب هم ندارد. من داشتم به شما حقه می‌‌زدم، یک حقه‌‌‌ی کثیف حالا من به شما هشتاد روبل می‌‌‌‌دهم. همشان این جا توی پاکت برای شما مرتب چیده شده.

ممکن است کسی این قدر نادان باشد؟ چرا اعتراض نکردید؟ چرا صدایتان در نیامد؟

ممکن است کسی توی دنیا این قدر ضعیف باشد؟

لبخند تلخی به من زد که یعنی بله، ممکن است.

بخاطر بازی بی‌‌رحمانه‌‌‌ای که با او کردم عذر خواستم و هشتاد روبلی را که برایش خیلی غیرمنتظره بود پرداختم.

برای بار دوّم چند مرتبه مثل همیشه با ترس، گفت: متشکرم!

پس از رفتنش مبهوت ماندم و با خود فکر کردم:

در چنین دنیایی چقدر راحت می‌‌شود زورگو بود...





behnam5555 04-11-2015 08:09 PM

زمانیکه به 30 سالگی می رسیم، مغزهای ما آهسته و ثابت، مسیر یک منحنی نزولی را در پیش می گیرند.
اما این تنزل شناخته شده یک عارضه جانبی غیرقابل فرار نیست، بلکه اخیرا گفته می شود شما می توانید با روشهایی تغییرات مربوط به افزایش سن را خنثی کنید.
روشهای ساده ای که فعال بودن شما را تضمین کند و نیروی ذهنی تان را قوی نگه دارد.

ورزش می تواند زوال عقل را بخوبی به تاخیر بیندازد.

اما می دانید که ورزش منظم می تواند زوال عقل را کاملاً معکوس کند؟ طبق تحقیقات تمرینات ایروبیک سرعت و شفافیت تفکر را بسیار بالا برده و همچنین بافت نسج مغز را زیادتر میکند.
پیشنهاد: سه بار در هفته به مدت 50 دقیقه پیاده روی تند انجام دهید تا این تاثیر بر شما ایجاد شود.
برای نتیجه بهتر در پارک یا مکان پر درخت اینکار را انجام دهید زیرا تاثیرش 20 درصد بهتر خواهد بود.
= مسواک زدن به وضوح با سلامت مغزی ارتباط دارد.
این نتیجه پس از مطالعه بر روی هزاران فرد بین 20 تا 59 ساله انجام شده است و مشخص شد بیماریهای دندان و لثه با بدترین بیماری های مغزی در سنین کهولت ارتباط دارد.
پس به توضیه های دندان پزشکتان توجه کنید، هر روز مسواک حداقل یکبار و هر بار حداقل 2 دقیقه مسواک زدنتان طول بکشد.

از نوشیدن مشروبات الکلی بپرهیزید، با افزایش مصرف الکل، حجم مغز کاهش می یابد، و این مشکل در زنان بیشتر است زیرا زنان جثه کوچکتری دارند و بیشتر در معرض این خطر قرار می گیرند.
=
مصرف زغال اخته سرعت عملکرد مغز را افزایش می دهد و باعث رشد سلولهای هیپوکامپوس می شوند. زغال اخته را همراه با غلات یا ماست مصرف کنید و برای فصلهای بعد فریز کنید.
با سودکو 10 سال جوانتر شوید! سودوکو سرعت انتقال و تصمیم گیری در مغز را به نحو عجیبی افزایش می دهد، اول می توانید با پازل ها و جدولهای ساده که در تمام فروشگاه ها هست شروع کنید تا در سودوکو حرفه ای شوید!
مدیتیشن نیز بر بهبود سلولهای خاکستری مغزتان اثر می گذارد و بر رشد مناطقی از مغز که مخصوص کنترل حافظه، زبان و حواس است اثر مثبت دارد. با 15 دقیقه مدیتیشن در روز شروع کنید، مثلا در ساعت ناهار یا قبل از ترک محل کار، راست بنشینید، چشمها را ببندید، و به هر چیزی که در زمان حال حسش می کنید، تمرکز کنید. چه صدای پرنده ای در دوردست باشد چه صدای تنفس تان.

behnam5555 04-11-2015 08:11 PM

با قدرت فکرتان 40 سال جوان تر شوید !!

قانون زندگی قانون باورهاست .باورهای عالی سرچشمه همه موفقیتهای بزرگ است .توانمندی یک انسان را باورهای او تعیین می‌کند .
دانشمندان برای بررسی تعیین میزان قدرت باورها بر کیفیت زندگی انسانها آزمایشی را در «‌هاروارد یونیورسیتی » انجام دادند.نتیجه این تحقیقات بسیار جالب است:

80 پیرمرد و 80 پیرزن را براى این پروژه انتخاب کردند .یک شهرک را به دور از هیاهو برابر با 40سال پیش ساختند .غذاهای 40سال پیش در این شهرک پخته میشد .خط روی شیشه‌های مغازه‌ها ، فرم مبلمان ، آهنگها ، فیلم‌های قدیمی ، اخباری که از رادیو و تلویزیون پخش میشد ، را مطابق با 40 سال قبل ساختند . بعد این 160 نفر را از هر نظر آزمایش کردند .

تعداد موی سر ، رنگ موی سر ، نوع استخوان ، خمیدگی بدن ، لرزش دستها ، لرزش صدا ، میزان فشار خون ... بعد این 160 نفر را به داخل این شهرک بردند ، بعد از گذشت 5الی 6ماه کم کم پشتشان صاف شد ، راست می‌ایستادند ، لرزش دستها بطور ناخودآگاه از بین رفت ، لرزش صدا خوب شد ، ضربان قلب مثل افراد جوان ، رنگ موهای سر شروع به مشکی شدن کرد ، چین و چروکهای دست و صورت از بین رفت ...


علت چه بود ؟

خیلی ساده است .آنها چون مطابق با 40سال پیش زندگی کردند ، باور کرده بودند 40سال جوانتر شده اند .

انسانها همان گونه که باور داشته باشند می‌توانند بیندیشند .باورهای آدمی است که در هر لحظه به او القا میکند که چگونه بیندیشد .

اصولا فرق بین انسانها ، فرق میان باورهای آنان است .انسانهای موفق با باورهای عالی ، موفقیت را برای خود خلق میکنند.انسانهای ثروتمند ، باورهای عالی و ثروت آفرین دارند که با اعتماد به نفس عالی خود و بدون توجه به تمام مسائل به دنبال کسب ثروت میروند و به لحاظ باورهای مثبتشان به ثروت مطلوب خود میرسند .

قانون زندگی قانون باورهاست .باورهای عالی سرچشمه همه موفقیتهای بزرگ است .توانمندی یک انسان را باورهای او تعیین می‌کند .

انسانها هر آنچه را که باور دارند خلق میکنند . باورهای شما دستاوردهای شما را در زندگی میسازند . زیرا باورها تعیین کننده کیفیت اندیشه‌ها ، اندیشه‌ها عامل اولیه اقدامها و اقدامها عامل اصلی دستاوردها هستند .

گردآوری : گروه سبک زندگی سیمرغ


behnam5555 04-11-2015 08:12 PM

کسری انوشیروان بر بزرگمهر خشم گرفت و در خانه ای تاریک به زندانش فکند و فرمود او را به زنجیر بستند.
چون روزی چند بر این حال بود،کسری کسانی را فرستاد تا از حالش پرسند.
آنان بزرگمهر را دیدند با دلی قوی و شادمان.
بدو گفتند:در این تنگی و سختی تو را آسوده دل می بینم!

گفت:معجونی ساخته ام از شش جزئ و به کار می برم و چنین که می بینید مرا نیکو می دارد.
گفتند: آن معجون را شرح بازگوی که ما را نیز هنگام گرفتاری به کار آید
گفت:آری جزئ نخست اعتماد بر خدای است ،عزوجل،
دوم آنچه مقدر است بودنی است،
سوم شکیبایی برای گرفتار بهترین چیزهاست.
چهارم اگر صبر نکنم چه کنم،پس نفس خویش را به جزع و زاری بیش نیازارم،
پنجم آنکه شاید حالی سخت تر از این رخ دهد.
ششم آنکه از این ساعت تا ساعت دیگر امید گشایش باشد
چون این سخنان به کسری رسید او را آزاد کرد و گرامی داشت...
سخن روز : تنها آرامش و سکوت سرچشمه‌ی نیروی لایزال است.داستایوفسکی

behnam5555 04-11-2015 08:13 PM

"به آرامی آغاز به مردن می‌کنی"

به آرامی آغاز به مردن می‌کنی
اگر سفر نکنی،
اگر کتابی نخوانی،
اگر به اصوات زندگی گوش ندهی،
اگر از خودت قدردانی نکنی.



به آرامی آغاز به مردن می‌کنی
زمانی که خودباوری را در خودت بکشی،
وقتی نگذاری دیگران به تو کمک کنند.

به آرامی آغاز به مردن می‌کنی
اگر برده‏ عادات خود شوی،
اگر همیشه از یک راه تکراری بروی،
اگر روزمرّگی را تغییر ندهی،
اگر رنگ‏های متفاوت به تن نکنی،
یا اگر با افراد ناشناس صحبت نکنی.

تو به آرامی آغاز به مردن می‏کنی
اگر از شور و حرارت،
از احساسات سرکش،
و از چیزهایی که چشمانت را به درخشش وامی‌دارند،
و ضربان قلبت را تندتر می‌کنند،
دوری کنی.

تو به آرامی آغاز به مردن می‌کنی
اگر هنگامی که با شغلت‌ شاد نیستی، آن را عوض نکنی،
اگر برای مطمئن در نامطمئن خطر نکنی،
اگر ورای رویاها نروی،
اگر به خودت اجازه ندهی،
که حداقل یک بار در تمام زندگیت
ورای مصلحت‌اندیشی بروی.

امروز زندگی را آغاز کن!
امروز مخاطره کن!
امروز کاری کن!
نگذار که به آرامی بمیری!
شادی را فراموش نکن!


behnam5555 04-11-2015 08:20 PM


دکتر حسین گل گلاب سراینده سرود حماسی «ای ایران»

دکتر حسین گل گلاب فرزند میرزا مهدی خان مصورالملک «نقاش و عکاس دوره قاجار» در سال 1274 خورشیدی در تهران متولد شد. همانند پدر خود، هنرمند بود و به نقاشی، موسیقی، عکاسی و شعر علاقه داشت. سروده های مشهور «ای ایران» و «آذربایجان» از کارهای اوست. پس از پایان تحصیلاتش در مدرسه دارالفنون در سال 1295 خورشیدی به تدریس علوم طبیعی در آنجا پرداخت و پس از تأسیس دانشگاه تهران در سال 1314 خورشیدی، به مقام استادی گیاه شناسی دانشگاه تهران راه یافت و این رشته را در دانشکده پزشکی تدریس می­کرد. سالها عضو انجمن تألیف و ترجمه کتاب دانشگاه تهران بود و چند دوره نیز ریاست آن را بر عهده داشت. مرحوم دکتر گل گلاب، از اعضای پیوسته فرهنگستان ایران بود و در زمینه واژه­یابی معادل در رشته­های علمی از متخصصان به شمار می­رفت. «مجله آینده سال 11، ش 4 و 5 ص 394 تیر، مرداد 1364»
او نخستین دبیر فرهنگستان زبان فارسی بود. واژه­های زیبای «کاسبرگ» و «گلبرگ» ساخته فکر اوست. دکتر گل گلاب در سالهای 1326-1324 علاوه بر تدریس به معاونت دانشکده پزشکی منصوب شد و تا سال 1327 در این سمت خدمت کرد و از آن پس از معاونت کناره­گیری نمود و فقط به تدریس اشتغال ورزید.
زندگی خود نوشت دکتر حسین گل گلاب
«تولدم در 17 ربیع­الاول 1314 هجری قمری در تهران اتفاق افتاد ولی در سجل احوالم که چند سال بعد گرفته شد، 1274 هجری شمسی نوشته شده که مقارن 1312 می­شود یعنی دو سال اضافه نوشته­اند.
در بچگی چند روزی به مکتب رفتم. پس از یکی دو ماه مرا به مدرسه علمیه که در اوایل شاه آباد بود، سپردند. معلمین مدرسه، میرزا عبدالعظیم خان قریب، میرزا غلامحسین خان رهنما، آقا شیخ حمزه اشتهاردی، میرزا ابوالحسن جزایری، ناظم مدرسه اسمش محمد صفی خان ناظم العلوم و سرپرست مدرسه مخبرالسلطنه هدایت بود. چند سال در مدرسه بودم تا به کلاس پنجم رسیدم.
کلاسها میز و نیمکت نداشت، در اطراف می­نشستیم و فقط یک میز کوچک در مقابل معلم بود. پس از رسیدن به کلاس پنجم قرار شد به مدرسه نظام دارالفنون برویم، چند ماه تعطیل بود. چند ماه در مدرسه نظام دارالفنون بودم بعد به کلاس دوم دارالفنون منتقل شدم.
در کلاس دوم، سوم، چهارم، پنجم و ششم آن مدرسه شاگرد اول بودم که در آخر سال جوایز هر سال را به من می دادند به طوری که در سال ششم هشت کتاب از اشخاص مختلف به من داده شد.
از طرف خود مدرسه چهار جلد شاهنامه چاپ امیر بهادری به من داده شد که هنوز یکی از آنها را دارم.
پُرگرام مدرسه متوسطه تازه تدوین شده بود. دیپلم متوسطه گرفته بودم. در همان اوقات کار کم بود در اداره مالیه تهران چند ماهی به کار مشغول بودم.
روزی مدیر دارالفنون مرا خواست و گفت: یک محل معلمی در مدرسه داریم به ماهی چهل تومان برای درس ریاضی، قبول کردم و به مدرسه دارالفنون رفتم، ضمناً دفتر مدرسه هم با من بود که سوابق شاگردان را از 1268 قمری تا جایی که ممکن بود تا اوایل 1334 مرتب کردم.
برای دارالفنون از فرانسه چند معلم استخدام کردند. جنگ اول تازه تمام شده بود. یکی از آنها یک پا نداشت و لیسانسیه طبیعی بود. به نام دومون به من گفت در آزمایشگاه معاون او شوم. دو سال در قسمت طبیعی معاون او بودم و مجموعه­های قدیمی را مرتب می­کردم.
در سال 1299 خورشیدی نصرت­الدوله در وزارت عدلیه مدرسه حقوق و علوم اقتصادی دایر کرد که معلمین آن را از فرانسه خواست. ریاست آن با پرنی PERNY بود. من هم از ساعت پنج به آن مدرسه می رفتم و در سال 1302 لیسانس حقوق و علوم اقتصادی ­گرفتم ولی این کار برای سرگرمی بود و هیچگاه از آن استفاده نکردم.
در سال 1305 عملیات آزمایشگاههای مدرسه طب که معلمین آن فرانسوی بودند به من واگذار شد. معلمین فرانسوی مراجعت کردند. درسهای سال اول مدرسه طب که پ، ث، ن (P.C.N) گفته می­شد به من واگذار شد. در این سالها وزارت فرهنگ باز چند نفر دکتر از فرانسه برای مدارس متوسطه استخدام کرد.
رؤسای وزارت معارف می­خواستند مرا به کارهای اداری وزارت معارف ببرند، قبول نکردم. در ضمن چون چند ساعت در مدارس نظام درس می­دادم مرا با چند نفر دیگر «میرزا عبدالعظیم خان، میرزا غلامحسین خان» به مدرسه نظام انتقال دادند.
من از همان اول حساب کار را کردم و با حکم مأموریت به مدارس نظام رفتم. تقاعد خود را به بانک به حساب معارف ریخته و رسید می­گرفتم. چهار ساعت هم در مدرسه طب، درس طبیعی داشتم. در سال 1313 قانون تأسیس دانشگاه به تصویب رسید و قرار شد اشخاصی که در اسفند 1313 در مدارس عالی مشغول بوده­اند، اگر درجه دکتری دارند استاد شوند وگرنه جزوه­ای بنویسند که از هیأتی بگذرد و به آنها دکترا داده شود.
من هم به اضافه چهار نفر دیگر «میرزا عبدالعظیم خان، میرزا غلام حسین خان، فروزانفر، بیژن» جزوه تهیه کردم که از شورا گذشت و مرا با رتبه ده استادی در دانشگاه پذیرفتند و در آن وقت دارالمعلمین عالی به ریاست دکتر صدیق در نگارستان دایر شد، به آن منتقل شدم و معاون دکتر صدیق شدم. دروس طبیعی به خصوص گیاه شناسی به من واگذار شد. دارالمعلمین به نام دانشسرای عالی دایر شد و جزو دانشگاه تهران گردید. دانشکده پزشکی هم یکی از دانشکده های دانشگاه تهران شد.
از 1301 شمسی تا 1313 شمسی کارهای دیگری نیز انجام دادم از آن جمله نوشتن و چاپ کردن 9 جلد کتاب در رشته­های طبیعی و جغرافیا بود که تنها کتاب تدریس مدارس متوسطه «دبیرستان» بود. در 1303 مرحوم کلنل علی نقی وزیری مدرسه عالی موسیقی را تأسیس کرد که من هم شبها به آنجا می­رفتم و با موسیقی که قبلاً آشنا بودم، آشناتر شدم. سرودها و ترانه­هایی که می­ساختم در کتابها مضبوط است. در 1313 انجمنی به نام فرهنگستان تأسیس شد که 24 نفر عضو داشت و قرار شد که برای مطالعه در کارهای آن مرا به اروپا بفرستند. همه کارها مرتب شد ولی وزیر فرهنگ که با من میانه خوبی نداشت اعتبار حقوق مرا به دو نفر دیگر داد «دکتر رعدی، دکتر هدایت» و گفت که مجدداً اعتبار دیگری تهیه خواهد کرد. من هم صرفنظر کردم و ریاست دبیرخانه فرهنگستان را که در مدرسه سپهسالار بود مجاناً به عهده گرفتم و چهار سال تا موقعی که حکمت وزیر فرهنگ بود «به ریاست وثوق­الدوله» باقی بودم.
فرهنگستان اول منحل شد، مرتبه دوم باز تشکیل شد من هم بودم.
وزیر فرهنگ عوض شد، مرآت موقتاً رئیس شد، کلماتی وضع شد و تا 1319 سه جزوه منتشر شد. پس از 1320 چند نفر رئیس فرهنگستان عوض شدند. من به کار خود مشغول بودم و این جلسات تا 1331 گاهی تشکیل می شد ولی کاری انجام نمی­داد و کم کم منحل شد، و محل آن به مدرسه واگذار شد بنای پشت مسجد سپهسالار که حالا کتابخانه مدرسه است.
در 1319 تشکیلات دانشگاه مستقل شد و برای دانشکده پزشکی یک رئیس فرانسوی به نام اُبرلین آوردند. وی مرا از دانشسرای عالی به دانشکده پزشکی دعوت کرد و کرسی گیاه شناسی را به من واگذار کرد. پس از چند ماه از من خواهش کرد که معاونت او را بپذیرم. من هم در حین تدریس کارهای معاونت را انجام می­دادم. ابرلین مراجعت کرد. کفالت دانشکده پزشکی را به من واگذار کردند.
موقتاً قبول کردم. در سال 1327 سازمان شاهنشاهی از من دعوت کرد که معاونت مدیرعامل را قبول کنم برای کمک خرج تا 1349 در آنجا بودم. کارهای مالی آنجا قسمتی با من بود قسمتی هم با خودشان شرح آن محتاج به تذکر نیست.
در 1345 بازنشسته شدم. در سال 1349 مجدداً فرهنگستان تشکیل شد. من به عضویت انتخاب شدم تا سال 1347 هفته­ای دو روز به آنجا می­رفتم. مقداری از لغات طبیعی و علمی را به فارسی برگرداندیم ولی به علت مخالفت اشخاصی کار آنجا هم پیشرفتی نداشت. از سال 1326 به بعد سه کتاب دانشگاهی در گیاه شناسی تألیف کردم که تا این اواخر معمول بود و از هر یک از آنها چندین چاپ به عمل آمده است.
سفرهایی که به خارج کردم:
-در سال 1324 به آذربایجان شوروی
-در سال 1324 به جماهیر شوروی و لنین گراد به دعوت فرهنگستان علوم.
-در سال 1334 به جماهیر شوروی برای افتتاح دانشکده و دانشگاه مسکو (1) (2)
* * *
گل گلاب از آغازگران ترانه سرائی ایران و یکی از نخستین شاگردان مدرسه عالی موسیقی بود که آن جا نیز به تدریس پرداخت. او گفته بود: موسیقی را با کلنل وزیری کار کردم. از سروده­های حماسی استاد گل گلاب سرود «ای ایران» و سرود «آذر آبادگان» بود که با صدای بنان اجرا شد و همچنین «خاک ایران» و «پایدار ایران» از تصنیف­های گل گلاب این ها را هم شنیده­ایم:
-«ره عشق» و «بلبل مست» با صدای بنان
-«زبان عشق» با صدای عبدالعلی وزیری و «وصال دوست» با آهنگ وزیری.
در مورد سرود «ای ایران» چنین نقل شده است:
-«در شهریور 1320 روزهای تاریک بر کشور حکمفرما بود. ایران خود را در جنگ دوم جهانی بیطرف خوانده بود، اما استعمار انگلیس و روسیه بدون توجه به این امر کشور را در تصرف خود در آورده بودند روز دهم شهریور ماه بود و فضای تهران آکنده از سوگ و تیره­بختی، ولی در خانه شادروان استاد روح­الله خالقی سه مرد بزرگ که جز به شکوه ایران نمی­اندیشیدند به تدوین سرود جاودانه «ای ایران» مشغول بودند.
سرودی که شعر آن را شادروان «دکتر حسین گل گلاب» و آهنگ آن را ذوق شکفته شادروان استاد روح­الله خالقی پرداخته بود و به وسیله شادروانان صبا، محجوبی، شهناز و تهرانی به همراه نوای نیروبخش و توان خیز و سحرآفرین بنان اجرا شد». آقای جعفر ربانی می­نویسد:
«از دیگر فعالیت­های دکتر گل گلاب می­توان به سرودها و ترانه­های کودکان اشاره نمود. به این ترتیب گل گلاب در درجه اول یک گیاه شناس، یک محقق عالی مقام است تا شاعری که برای کشور خود و کودکان آن شعرهای زیبا می­سراید.
شاعری و هنرمندی جنبه دیگری از شخصیت گل گلاب است که می­توان آن را میراث زندگی در خانواده­ای دانست که سایه پدری هنرمند و با ذوق بر سر آن است. از مطالعه مجموعۀ «زندگی و کار گل گلاب» چنین برمی­آید که او عشق وافری هم به طبیعت و هم به مردم و سرزمین خود داشته است و کوشیده است این عشق را در آثار تألیفی و یا سروده­ها و دیگر اقدامات فرهنگی خود متجلی سازد.
نمونه­هایی از شعرها و سرودهای دکتر گل گلاب:
ای ایران
ای ایران ای مرز پر گهر
ای خاکت سرچشمه هنر
دور از تو اندیشه بدان
پاینده مانی تو جاودان
ای دشمن ار تو سنگ خاره­ای من آهنم
جان من فدای خاک پاک میهنم
مهر تو چون شد پیشه­ام
دور از تو نیست اندیشه­ام
در راه تو کی ارزشی دارد این جان ما
پاینده باد خاک ایران ما
سنگ کوهت در و گوهر است
خاک دشتت بهتر از زر است
مهرت از دل کی برون کنم
برگو بی مهر تو چون کنم
تا گردش جهان و دور آسمان بپاست
نور ایزدی همیشه رهنمای ما است
مهر تو چون شد پیشه­ام
دور از تو نیست اندیشه­ام
در راه تو کی ارزشی دارد این جان ما
پاینده باد خاک ایران ما
ایران ای خرم بهشت من
روشن از تو سرنوشت من
گر آتش بارد به پیکرم
جز مهرت در دل نپرورم
از آب و خاک و مهر تو سرشته گلم
مهر اگر برون رود تهی شود دلم
مهر تو چون شد پیشه­ام
دور از تو نیست اندیشه­ام
در راه تو کی ارزشی دارد این جان ما
پاینده باد خاک ایران ما
* * *
ایران
ما باغ ایران را گلیم
ایران گل و ما بلبلیم
ما غنچه­های نو رسیم
گل­های بی خار و خسیم
تا مهر و مه پاینده است
ایران ما پاینده است
ما را در ایران زاده­اند
شیر محبت داده­اند
او در وجود آوردمان
در دامنش پروردمان
تا مهر و مه پاینده است
ایران ما پاینده است
باغ جهان ایران ماست
بی او جهان زندان ماست
گهواره جنبان همه
او جسم ما و جان ما است
تا مهر و مه پاینده است
ایران ما پاینده است
«کتاب فارسی چهارم دبستان 1341»
* * *
پی نوشت:
1 -یزدی نژاد، دکتر علی- نام آواران پزشکی معاصر ایران، انتشارات میرماه 1384
2 -سلیمانی دکتر فرامرز، حسین گل گلاب، ای ایران را سرود، نامه یاما 1382
* * *
منبع:
نقل به اختصار، از کتاب پزشکان در قلمرو فرهنگ و هنر، گردآوری و نگارش: دکتر محمدحسین عزیزی

باران
شعری ماندگار از مجدالدین میر فخرائی «گلچین گیلانی»

باز باران
با ترانه
با گهرهای فراوان
می خورد بر بام خانه
من به پشت شیشه تنها
ایستاده
در گذرها
رودها راه اوفتاده
شاد و خرم
یک – دو سه گنجشک پرگو
باز هر دم
می برد این سو و آن سو
می خورد بر شیشه و در
مشت و سیلی
آسمان امروز دیگر
نیست نیلی
* * *
یادم آرد روز باران
گردش یک روز دیرین
خوب و شیرین
توی جنگلهای گیلان
کودکی ده ساله بودم
شاد و خرم
نرم و نازک
چُست و چابک
از پرنده
از خزنده
از چرنده
بود جنگل گرم و زنده
* * *
آسمان آبی چو دریا
یک – دو ابر این جا و آن جا
چون دل من
روز روشن
بوی جنگل، تازه تر
همچو می مستی دهنده
بر درختان می زدی پر
هر کجا زیبا پرنده
* * *
برکه ها آرام و آبی
برگ و گل هر جا نمایان
چتر نیلوفر درخشان
آفتابی
سنگ ها از آب جسته
از خزه پوشیده تن را
پس وزغ آن جا نشسته
دم به دم در شور و غوغا
رودخانه
با دو صد زیبا ترانه
زیر پاهای درختان
چرخ می زد، چرخ می زد، همچو مستان
چشمه ها چون شیشه های آفتابی
نرم و خوش در جوش و لرزه
توی آنها سنگ ریزه
سرخ و سبز و زرد و آبی
* * *
با دو پای کودکانه
می دویدم همچو آهو
می پریدم از سر جو
دور می گشتم ز خانه
می پراندم سنگ ریزه
تا دهد بر آب لرزه
بهر چاه و بهر چاله
می شکستم کرده خاله*
می کشانیدم به پایین
شاخه های بید مشکی
دست من می گشت رنگین
از تمشک سرخ و مشکی
* * *
می شنیدم از پرنده
داستان های نهانی
از لب باد وزنده
رازهای زندگانی
هر چه می دیدم در آنجا
بود دلکش، بود زیبا
شاد بودم
می سرودم:
روز! ای روز دل آرا!
داده ات خورشید رخشان
این چنین رخسار زیبا
ورنه بودی زشت و بی جان
این درختان
با همه سبزی و خوبی
گو، چه می بودند جز پاهای چوبی
گر نبودی مهر رخشان؟
روز! ای روز دل آرا!
گر دل آرائی است، از خورشید باشد
ای درخت سبز و زیبا!
هر چه زیبایی است، از خورشید باشد
* * *
اندک اندک، رفته، رفته ابرها گشتند چیره
آسمان گردیده تیره
بسته شد رخسار خورشید درخشان
ریخت باران، ریخت باران
جنگل از باد گریزان
چرخ می زد همچو دریا
دانه های گرد باران
پهن می گشتند هر جا
* * *
برق چون شمشیر بران
پاره می کرد ابرها را
تندر دیوانه، غران
مشت می زد ابرها را
روی برکه، مرغ آبی
از میانه، از کناره
با شتابی
چرخ می زد بی شماره
گیسوی سیمین مه را
شانه می زد دست باران
بادها با فوت خوانا
می نمودندش پریشان
سبزه در زیر درختان
رفته رفته گشت دریا
توی این دریای جوشان
جنگل وارونه پیدا
بس دل آرا بود جنگل
به! چه زیبا بود جنگل!
بس ترانه، بس فسانه
بس فسانه، بس ترانه
بس گوارا بود باران
به! چه زیبا بود باران
می شنیدم اندر این گوهر فشانی
رازهای جاودانی، پندهای آسمانی:
بشنو از من، کودک من!
پیش چشم مرد فردا
زندگانی خواه تیره، خواه روشن
هست زیبا، هست زیبا،هست زیبا
پی نویس:
*کرده خاله= چوب بلند قلاب دار که با آن آب از چاه می کشیدند


behnam5555 04-13-2015 06:32 PM



http://up.1001king.ir/up/1001matlab/...i_alphabet.gif

امیدوارم مورد استفاده شما عزیزان قرار بگیره


behnam5555 04-13-2015 06:37 PM


چگونگی پیشگیری و درمان سنگ کلیه

http://s1.picofile.com/file/7308824187/kidney.gif
سنگ کلیه

سنگ کلیه ذرات کوچک و سخت که در یک یا هر دو کلیه تشکیل شده و گاهی به داخل حالب ها (لوله های عضلانی باریکی که ادرار را از کلیه ها به مثانه منتقل می کنند) انتقال یابند. سنگ کلیه از نظر اندازه از یک دانه شن تا حدود یک توپ گلف متغیر بوده و ممکن است منفرد یا متعدد باشد. سنگ کلیه معمولاً بزرگسالان بالای ۳۰ سال از هر دو جنس را مبتلا می سازد ولی در مردان شایع تر است .

علایم شایع
دوره های درد شدید و پیچشی (متناوب ) به فاصله هر چند دقیقه . درد معمولاً ابتدا در ناحیه پشت ، درست پایین دنده ها، ظاهر می گردد. در طی چند ساعت یا چند روز، ناحیه درد از مسیر حرکتی سنگ از حالب به طرف کشاله ران پیروی می کند. با دفع سنگ درد بیمار متوقف می گردد.

تهوع مکرر
دفع مقادیر اندک خون در ادرار. ادرار ممکن است کدر یا تیره به نظر برسد.

علل
دفع مقادیر بیش از حد کلسیم از ادرار در اثر اختلال غده پاراتیرویید ـ که تنظیم متابولیسم کلسیم را به عهده دارد ـ یا در اثر مصرف بیش از حد کلسیم و ویتامین ـ د
نقرس (در مورد سنگ های اسیداوریکی )
انسداد ادراری به هر دلیل
عوامل افزایش دهنده خطر
کاهش حجم ادار ناشی از بی آبی یا آب وهوای گرم و خشک
رژیم غذایی نامتناسب (مصرف بیش از حد کلسیم )
سابقه خانوادگی سنگ کلیه
پرکاری پاراتیرویید
در بستر افتادن طولانی مدت به هر دلیل
سوء مصرف الکل

پیشگیری

مصرف روزانه حدود ۳ لیتر مایعات و عمدتاً آب خالص
اجتناب از مصرف شیر و فرآورده های لبنی در صورتی که سنگ کلیه از نوع کلسیمی ـ فسفری باشد.
خودداری از شرایطی که با تعریق بیش از حد همراه است .

عواقب مورد انتظار

سنگ های بزرگ معمولاً در کلیه مانده و بدون علامتند، هرچند که می توانند به کلیه آسیب بزنند. سنگ های کوچک به آسانی همراه ادرار از طریق حالب دفع می گردند. سنگ های بین این دو اندازه که از طرفی قابلیت ورود به حالب را داشته و از طرف دیگر به اندازه کافی کوچک نیستند تا عبور آنها از حالب به آسانی صورت گیرد باعث ایجاد درد شدید می گردند. این سنگ ها معمولاً در طی چند روز دفع می گردند. چنانچه حرکت سنگ متوقف شده و باعث انسداد ادراری گردد، برای پیشگیری از آسیب بیشتر کلیه باید خارج گردد.

عوارض احتمالی
عفونت دستگاه ادراری آسیب به کلیه به طوری که عمل جراحی را ضروری سازد. عود سنگ

درمان
اصول کلی
- هنگام ادرار کردن از کاغذ صافی یا گاز استفاده کنید تا دفع سنگ مشخص شود؛ یا داخل یک ظرف شیشه ای ادرار کرده ، وجود سنگ را بررسی کرده و در صورت وجود آن را جدا کرده ، ادرار را دور بریزید. برای مشخص شدن ترکیب سنگ ، آن را نزد پزشک ببرید.
- بررس های تشخیصی ممکن است شامل آزمایش کامل ادرار و کشت ادرا، عکس شکم ، سونوگرافی کلیه ، سی تی اسکن ، و اُروگرافی وریدی (روشی برای بررسی کلیه ها و مجاری ادرار با تزریق یک داروی قابل شناسایی توسط اشعه ایکس به داخل جریان خون )
- در صورت وجود سنگ کوچک منفرد بدون عارضه انسداد و عفونت ممکن است به درمان خاصی نیاز نباشد.
- در مورد سنگ های بزرگتری که خودبه خود دفع نشده و باعث ایجاد عوراض ، عفونت یا درد شدید شده اند اقدامات درمانی به منظور حذف آنها لازم است . روش های مختلف درمانی در این زمینه عبارتند از: حل کردن سنگ به طریق شیمیایی ، در آوردن سنگ با آندوسکوپ ، خارج کردن سنگ از طریق پوست ، سنگ شکنی با کمک امواج ماوراء صورت از خارج بدن [ESWL] ، و به ندرت جراحی باز. سایر رویکردهای درمانی جدید نیز در دست بررسی است .
- سنگ های ناشی از بالا بودن میزان کلسیم بدن ممکن است نیازمند برداشت جراحی بافت پاراتیرویید غیرطبیعی باشند.
داروها
مسکن ها
داروهای ضداسپاسم برای شل کردن عضلات حالب و کمک به دفع سنگ
بسته به نوع سنگ (سنگ های حاوی کلسیم ، استروایت ، سیستینی ، اسیداوریکی یا سایر ترکیبات ) داروهایی به منظور متوقف کردن رشد سنگ های موجود یا تشکیل سنگ های جدید ممکن است تجویز شود. این نوع درمان مستلزم برنامه طولانی مدت بوده و پایبندی بیمار به اجرای آن در موفقیت آن مهم است .

فعالیت
اگر شما از ابتلای خود به سنگ کلیه مطلع هستید از موقعیت هایی که در آنها بروز درد شدید ممکن است خطر آفرین باشد، نظیر بالارفتن از نردبان و کار برروی پشت بام یا داربست دوری کنید.
طی حمله سنگ کلیه تا حد امکان به فعالیت های طبیعی خود ادامه دهید.
در بستر نمانید چرا که فعالیت به دفع سنگ کمک می کند.

رژیم غذایی
اگر نوع سنگ کلسیمی یا فسفری باشد، از مصرف فرآورده های لبنی ، شکلات و نارگیل خودداری کنید.
اگر نوع سنگ فسفاته باشد، رژیم غذایی حاوی اسیدها به اسیدی نگه داشتن مختصر ادرار کمک می کند.
اگر نوع سنگ ، اسیداوریکی یا سیستینی باشد، رژیم غذایی حاوی مواد قلیایی به قلیایی نگه داشتن مختصر ادرار کمک می کند.
در مورد همه انواع سنگ ، نوشیدن روزانه حداقل ۱۳ لیوان مایعات (و بیشتر از همه آب خالص ) ضروری است
رژیم غذایی کم چربی و پرفیر نیز توصیه می گردد.
در این شرایط به پزشک خود مراجعه نمایید
اگر شما یا یکی از اعضای خانواده تان دارای علایم سنگ کلیه باشید.
- اگر افزایش درجه حرارت تا ۳/۳۸ درجه سانتیگراد
- اگر بروز علایم عفونت کلیه (سوزش و ناراحتی هنگام ادرار کردن یا احساس مکرر نیاز فوری به ادرار کردن )
- اگر دچارعلایم جدید و غیرقابل توجیه شده اید. داروهای تجویزی ممکن است با عوارض جانبی همراه باشند.

انواع سنگ کلیه

سنگ کلیه دراثرکریستال حاصل از نمک و مواد موجود درا د را ربه وجود می آید، که به تدریج اندازه ی آن بزرگ می شود. سنگ های کلیه علایم و جنبه های بالینی مشابهی دارند، ولی نوع بیماری ودرمان آنها متفاوت است. براساس مطالعات درازمدت، در بسیاری ازموارد احتمال عود مجدد وجود دارد، لذا سنگ دفع شده باید تجزیه شده و ارزیابی های لازم روی بیمار صورت گیرد.
افزایش فیبر غذایی، سبب کاهش عوامل خطر تشکیل سنگ به خصوص سنگ های کلسیمی می شود.
عوامل زمینه ساز بروز سنگ های کلیه:
۱- کم تحرکی: کم تحرکی که مثلاً در هنگام بیماری یا ناتوانی رخ می دهد، می تواند سبب برداشت کلسیم بیشتری از استخوان شده ، لذا غلظت کلسیم در ادرار افزایش می یابد.

۲- پرکاری تیروئید: پرکاری تیروئید اولیه، سبب افزایش دفع کلسیم می شود. حدود دوسوم افرادی که بیماری غد د درون ریز دارند، مبتلا به سنگ کلیه می شوند. در عین حال این اختلال تنها ۵% موارد سنگ های کلسیمی را در بر می گیرد.

۳- اسیدوز توبولی کلیه: در اثر نقص در تولید آمونیاک به وسیله ی کلیه، افزایش دفع کلسیم (توسط کلیه) ایجاد می شود.

۴- مصرف زیاد نمک : براساس مطالعات، مصرف زیاد نمک سبب افزایش دفع کلسیم درادرار می شود.

۵- افزایش کلسیم ادرار با علت ناشناخته : برخی افراد حتی با مصرف رژیم غذایی کم کلسیم، به دلایل ناشناخته روزانه تا ۵۰۰ میلی گرم کلسیم دفع می کنند.

۶- افزایش اگزالات ادرار: حدود نیمی از سنگ های کلسیمی به این ترکیب متصل می شوند. اگزالات به طور طبیعی تنها در چند ماده ی غذایی وجود دارد و دسترسی بدن به اگزالات به میزان جذب و دفع آن بستگی دارد، که در همه ی افراد این نسبت یکسان نیست. مطالعات انجام شده بر روی افراد سالم داوطلب، نشان داده است که در مورد تمام غذاها همچنان که اگزالات غذا افزایش می یابد، دفع اگزالات ادراری به همان نسبت بالا نمی رود. تنها هشت ماده ی غذایی سبب افزایش دفع ادراری اگزالات می شوند. این مواد غذایی شامل: اسفناج، ریواس ، چغندر ، آجیل، شکلات ، چای ، سبوس گندم و توت فرنگی هستند. به طور طبیعی مقدار اسید اگزالیک دفع شده در ادرار، نباید بیشتر از ۴۰-۱۰ میلی گرم در روز باشد تنها ۱۰% این میزان از رژیم غذایی حاصل می شود، بقیه ی آن، حاصل سوخت و ساز داخلی است.
اختلالات گوارشی توام با سوء جذب، معمول ترین علت افزایش دفع ادراری اگزالات می باشند که در بیماری ها یی مانند کرون و سلیاک دیده می شود. زیرا چربی جذب نشده، کلسیم را در روده باند می کند و در نتیجه جذب اگزالات افزایش می یابد.
یک اختلال ژنتیکی نادر نیز باعث افزایش اگزالات در ادرار می شود که در نتیجه سنگ های اگزالات کلسیم عود کننده، ایجاد می شوند که نهایتاً نارسایی کلیه ایجاد می شود. این افراد معمولاً قبل از رسیدن به دهه ی سوم زندگی تلف می شوند.

۷- پروتئین حیوانی: رژیم غذایی پر پروتئین همراه با افزایش دفع کلسیم، اگزالات و اورات است. در واقع مصرف زیاد پروتئین حیوانی با بار اسیدی آن (۱ میلی اکی والان هیدرژن در هر گرم پروتئین ) سبب افزایش دفع کلسیم می شود. لذا برخی محققان، رژیم های غذایی گیاهی را به افراد مستعد ابتلا به سنگ های کلیه توصیه می کنند.

۸- فیبر غذایی: افزایش فیبر غذایی، سبب کاهش عوامل خطر تشکیل سنگ به خصوص سنگ های کلسیمی می شود.

انواع سنگ های کلیه:
۱- سنگ های اگزالات و فسفات کلسیم: حدود ۸۰% سنگ های کلیه، از جنس اگزالات کلسیم هستند و بروز این نوع سنگ کلیه بیشتر در سنین میانسالی است. از جمله علل دیگر، پرکاری تیروئید، افزایش اسید اوریک ادرار، اسیدوز توبولی کلیه، افزایش اگزالات ادرار و افزایش کلسیم ادرار می باشد. درمان اولیه شامل برطرف کردن عامل اصلی است. برای مثال در درمان پرکاری تیروئید، غده ی تیروئید برداشته می شود. در اسیدوز توبولی کلیه، درمان بیکربناتی و پتاسیمی است.

۲- سنگ های STRUVITE: این سنگ ها از نظر شیوع، بعد از سنگ های کلسیمی هستند که حاوی آمونیوم، فسفات و منیزیم می باشند. در واقع این سنگ ها حدود ۱۵-۵% موارد سنگ کلیه را تشکیل می دهند. این سنگ ها با عفونت های سیستم ادراری ارتباط دارند، به این علت به آنها سنگ های عفونی گفته می شود. عامل بیماری زایی که عفونت ایجاد می کند، PROTEUS MIRABILIS است. این عامل بیماری زا، یک باکتری حاوی اوره آز است که اوره را می شکند. این آنزیم، اوره را به آمونیاک تبدیل می کند. در نتیجه PH ادرار را قلیایی می نماید. در این محیط قلیایی، STRUVITE رسوب می کند و بزرگ می گردد. معمولاً این سنگ ها با جراحی برداشته می شوند.

۳- سنگ های اسید اوریکی: این سنگ ها حدود ۴% موارد سنگ کلیه را تشکیل می دهند. افزایش دفع اسید اوریک، در اثر اختلال در سوخت و ساز واسطه ای پورین ها رخ می دهد، که در بیماری نقرس دیده می شود. البته ممکن است در اثر بیماری های تحلیل برنده ی دیگر نیز، که سبب شکسته شدن سریع عضلات می شوند، هم به وجود آید.
۴- سنگ های سیستئینی: این سنگ ها حدود ۱% موارد سنگ کلیه را تشکیل می دهند. این بیماری ژنتیکی نسبتاً نادر، در اثر اختلال ژنتیکی در بازجذب کلیوی اسید آمینه ی سیستئین رخ می دهد. لذا این ترکیب در ادرار تجمع می یابد. به این وضعیت، سیستینئوری ( وجود سیستئین در ادرار) گفته می شود. علت این اختلال ژنتیکی است. لذا در سنین کودکی بروز می کند و معمولاً سابقه ی خانوادگی نیز دارد. این بیماری یکی از معمول ترین علت های سنگ کلیه در دوران کودکی و قبل از بلوغ است.

علل بروز سنگ کلیه
ایسکانیوز ـ بررسی‌ها نشان می‌دهد، زمانیکه میزان نمک و مواد معدنی موجود در بدن افزایش یابد شرایط برای ابتلا به سنگ کلیه مساعد می‌شود.
از مهمترین عواملی که امکان ابتلای فرد را به سنگ کلیه افزایش می‌دهد، عبارتند از:
- قرار گرفتن فرد در رده سنی ۲۰ الی ۴۰سال
- مصرف داروهایی از قبیل داروهای ادرارآور، داروهای مربوط به ضدترشی معده و ….
- داشتن یک کلیه
- مصرف رژیم‌های غذایی غنی شده در پروتئین ولی ضعیف از لحاظ تامین میزان فیبر مورد نیاز بدن
- کم شدن میزان آب موجود در بدن به دنبال عدم مصرف مایعات و سکونت در محیط‌های گرم
- و در نهایت، عدم تحرک و فعالیت
در بسیاری از موارد سنگ‌های کلیوی قادر به حرکت نمی‌باشند و به این ترتیب نمی‌توانند نشانه‌ای مبنی بر وجود این بیماری در فرد ایجاد کنند. ولی اگر این سنگ‌ها قادر به حرکت باشند، باعث بروز نشانه‌های زیادی در فرد می‌شوند، نشانه‌هایی از قبیل،
- احساس در دور عضلات کمر
- وجود خون و تیرگی در ادوار
- حالت تهوع و استفراغ
- احساس سوزش به هنگام خارج شدن ادرار از بدن
- تب و ….
راه‌های درمان سنگ کلیه، بسته به نوع سنگ و چگونگی متفاوت می‌باشد.
بیشتر سنگ‌های کلیه، بدون نیاز به جراحی قابل درمانند، یعنی در چنین مواردی نو شدن میزان زیادی مایعات و داشتن تحرک و فعالیت کافی است که بتوان به دفع سنگ از بدن کمک کرد. ولی زمانی هم هست که اگر سنگ کلیه به مدت طولانی در بدن باقی بماند، می‌تواند باعث بروز ایجاد عفونت‌ها و یا ناراحتی‌های حاد کلیوی شود، در چنین مواردی عمل جراحی توصیه می‌شود.

اثر رژیم‌های غذایی بر سنگ کلیه
سنگ‌های کلیوی بسیار شایعند و قابلیت بازگشت و تولید درد زیادی دارند. بیشتر این سنگ‌ها از کلسیم اگزالات تشکیل شده‌اند و هنگامی که سطح کلسیم ادرار از سطح طبیعی بالاتر می‌رود تشکیل می‌شوند.
تحقیقات جدید نشان می‌دهند که برای جلوگیری از برگشت سنگ کلیه محدودیت در مصرف پروتئین‌های حیوانی و نمک نمک در رژیم غذایی موثرتر از کاهش مصرف کلسیم است. در یک بررسی مقایسه‌ای نشان داده شد که تنها ۲۰ درصد کسانی که در رژیم غذای خود از پروتئین‌های حیوانی و نمک کمتر استفاده می‌کردند دو بار مبتلا به سنگ کلیوی شدند. این در صورتی است که ۳۸ درصد از کسانی که محدودیت استفاده از کلسیم را داشتند دچار بازگشت سنگ کلیه شدند. نتایج به دست آمده از تحقیقات دانشمندان ایتالیایی نشان می‌دهد کاهش استفاده از کلسیم نه تنها موجب کم شدن درصد ابتلای دوباره به سنگ کلیه نمی‌شود بلکه باعث افت شدید کلسیم بدن و در نتیجه بیماری‌های استخوانی به خصوص در بانوان می‌شود.
یک رژیم غذایی با مقدار کاهش یافته از پروتئین‌های حیوانی و نمک می‌تواند از ترشح کلسیم در ادرار و منجر به ترشح مقادیر افزایش یافته‌ای از اگزالات در ادرار می‌شود. مصرف پتاسیم نیز در کاهش دفع کلسیم بسیار مؤثر است.
منبع : www.pezeshk.us

behnam5555 04-13-2015 06:41 PM


behnam5555 04-13-2015 06:43 PM



نکات اساسی برای گرفتن یک عکس خوب با موبایل!


درست است که باید به سوژه نزدیک باشید، اما نه آنقدر که همه چیز از حالت طبیعی خارج شود. مخصوصا اگر از صورت یک نفر می خواهید عکس بگیرید، تنظیم فاصله بسیار مهم است...

این روزها هر جا که می‌روی، چند نفری را می‌بینی که با تلفن همراه خود مشغول عکاسی هستند. اگر به اماکن باستانی و دیدنی بروید که قضیه پررنگ تر هم می‌شود. تقریبا بیشتر کسانی که می‌خواهند تازه گوشی موبایل بخرند، داشتن دوربین برایشان موضوع مهمی است و البته اگر این وسیله را قبلا داشته باشند، این دفعه به کیفیت دوربین هم فکر می کنند.

با این همه یک نکته همواره مغفول می‌ماند، چطور باید با دوربین تلفن همراه عکسی با کیفیت بگیریم؟ اشتباه نکنید، منظور روش کار با گوشی نیست; بلکه چگونگی گرفتن یک عکس خوب، مدنظر است. اگر تلفن همراه شما دوربین عکاسی دارد و یا قصد خرید گوشی با این امکان را دارید، حتما به نکات زیر برای عکاسی بهتر، توجه کنید:


1) گوشی هایی که دوربین عکاسی دارند، معمولا گران تر از انواع دیگر هستند، البته این درجه گرانی، با توجه به قدرت دوربین تغییر می کند ولی در هر صورت شما پول دوربین گوشی را پرداخت کرده اید، پس حتما از آن استفاده کنید! تعجب نکنید، هستند کسانی که گوشی دوربین دار دارند ولی از آن استفاده نمی‌کنند.

2) حالا که قرار است از دوربین گوشی تان استفاده کنید، پس بعنوان اولین کار، لنز دوربین را تمیز کنید. دوربین های عکاسی معمولا درپوش مخصوص لنز دارند، اما دوربین های روی گوشی معمولا چنین نیستند و اثر انگشت یا خاک بسیار روی آنها دیده می‌شود. لنز دوربین را با یک دستمال نخی یا دستمال عینک تمیز کنید.

3) به فاصله خود و سوژه عکاسی توجه کنید. یکی از مشکلات اساسی در عکس هایی که توسط دوربین های موبایل گرفته می شوند، فاصله زیاد با سوژه است.

4) درست است که باید به سوژه نزدیک باشید، اما نه آنقدر که همه چیز از حالت طبیعی خارج شود. مخصوصا اگر از صورت یک نفر می خواهید عکس بگیرید، تنظیم فاصله بسیار مهم است.

5) بصورت فیزیکی به سوژه نزدیک شوید، نه با زوم دستگاه. زوم دیجیتال، عکس بهتری به شما نمی‌دهد. بهتر است عکس خود را بگیرید و بعد با استفاده از نرم افزارهایی مانند فتوشاپ، هر قسمت را که تمایل داشتید جدا کنید.

6) پس از تنظیم فاصله نوبت تنظیم نور است، حتما می‌دانید که هرچه نور تابیده شده به سوژه بیشتر باشد، عکس واضح تری خواهید داشت. این موضوع در همه دوربین ها یکسان بوده و برای همین است که عکاسان از فلش استفاده می کنند. این روزها موبایل هایی به بازار آمده که یا فلش دارند و یا امکان نصب این وسیله روی آنها طراحی شده است; اما اگر گوشی شما این امکان را ندارد، حتما نور محیط را زیاد کنید. مثلا در روز به فضای باز بروید و یا در شب همه چراغ ها را روشن کنید. البته توجه داشته باشید که افراط در هیچ کاری خوب نیست; ا زجمله نورپردازی.

7) می‌دانید که نور سفید، مخلوط چند رنگ است. گاهی اوقات این نور در برخورد با عدسی دوربین تجزیه شده و عکس شما را بدرنگ می کند. برای رهایی از این مشکل، از امکانی به نام Balance White استفاده کنید. معادل فارسی این اصطلاح، «تراز سفیدی» است. این قابلیت به شما اجازه می دهد تن مایه های رنگی اضافی را از نور محیط گرفته و عکس هایی با رنگ طبیعی بگیرید.

8) ثابت بودن دوربین مسئله بسیار مهمی است. بسیاری از عکاسان، پایه های با قابلیت حمل آسان دارند که در هر نقطه ای آن را بر زمین می گذارند. عکاسی با دوربین تلفن همراه این امکان را از شما می گیرد پس بهتر است با روش های دیگری، این ثبات را به دست آورید، مثلا می توانید دستی که دوربین در آن است را با دست دیگر نگه دارید یا به جایی تکیه دهید.

9) تا زمانی که عکس ثبت نشده، تکان نخورید. برخی از دوربین ها وقفه شاتر طولانی دارند. پس هنگامی که دکمه را فشار دادید، ثابت بمانید تا عکس گرفته شده را روی صفحه ببینید.

10) خاصیت دوربین دیجیتالی اینست که می توان به هر تعداد عکس انداخت یا چون فیلم وجود ندارد و شما هزینه ای نمی‌دهید. از سوی دیگر عکاسی یک هنر بسیار تجربی است و دیگر اینکه عکاسی با هر دوربین، لم خاص خود را دارد. پس آنقدر عکس بگیرید تا با دوربین موبایل تان آشنا شوید.

11) برخی دوربین های موبایل به شما این امکان را می دهند که وضوح عکس تان را انتخاب کنید. به یاد داشته باشید که همیشه وضوح بالا بهتر است.

12) در هر حال اگر از عکس خود راضی نیستید، در دور انداختن آن لحظه ای درنگ کنید. افزایش کیفیت یک عکس با استفاده از نرم افزارهای موجود در گوشی و یا نرم افزارهای کامپیوتری کار چندان ساده ای نیست. در صورتی که به سادگی می توان یک عکس جدید بگیرید.

13) هر روز بر میزان حافظه گوشی تلفن همراه افزوده می‌شود. به اضافه اینکه شما می توانید از حافظه های جانبی هم استفاده کنید. با این همه بهتر است که عکس های خود را در اولین فرصت به کامپیوتر منتقل کنید. این کار، خطر از بین رفتن عکس ها را کاهش می دهد به اضافه اینکه افراد ناباب را هم در دزدیدن عکس های شما ناکام می‌گذارد.

14) اگر کیفیت تصویر دوربین شما بالا است می توانید عکس هایتان را چاپ کنید. برای این کار استفاده از فوتو پرینتر، بهترین روش است.

15) خلاصه اینکه در صورتیکه کیفیت تصویر دوربین شما بالا نیست، از خیر چاپ عکس بگذرید که دور ریختن پول است.



behnam5555 04-13-2015 06:46 PM

زندگينامه ناپلئون بناپارت

ناپلئون بناپارت
نخستین امپراتور فرانسه ( 1769- 1822 )


«ناپلئون بناپارت» در 15 اوت 1769، در جزیره «کرس» مديترانه و در خانواده‌ای پرجمعیت به دنیا آمد. در آن زمان، این جزیره جزء حکومت «جنوا» (واقع در ایتالیای امروزی) بود، اما بعدها به اشغال فرانسه در آمد. ناپلئون فرزند چهارم از ۱۱ فرزند خانواده «كارلو بناپارت» و «لتيزا رومولينو» بود. وي پس از پايان تحصيلات ابتدايى، به همراه برادرش براي ورود به دانشگاه عازم «بورگوندى» شد. يك سال بعد، ناپلئون به دانشگاه علوم نظامى رفت، ولى برادرش او را همراهى نكرد. وي از بهترين دانشجويان علوم نظامى در دانشگاهى بود كه در آن زمان، قويترين و برترين مردان نظامى اروپا را در اختيار داشت. ناپلئون به ارتش لويى شانزدهم پيوست تا با خدمت در آن، نقش مهمى در تاريخ فرانسه ايفا كند. او به صف سلاحها در «والنس» رفت و تعليمات ارشد نظامى را گذراند. پس از آن با درجه ستوان دومى راهى «كروسيكا» شد.
در سال ۱۷۸۶، ناپلئون با مرگ پدر به زادگاه خود بازگشت تا به اداره برخى امور خانواده بپردازد. او طي سال هاى ۱۷۸۹ تا ۱۷۹۰، در «آكسون» به پرورش ديدگاههاي انقلابى خود پرداخت و به جنبه هاي گوناگون آن فكر كرد. ناپلئون در سال ۱۷۹۱ به «والنس» منتقل شد، در تابستان ۱۷۹۲ به پاريس آمد و پس از آن، دوباره به «والنس» بازگشت تا شاهد اختلاف ميان هواداران سلطنت و هواداران انقلاب در ارتش فرانسه باشد. انقلاب سال ۱۷۸۹ تاثير چندانى بر وي نداشت، چرا كه او ديگر با سلطنت طلبان ابراز همدردى نمي كرد و از سوي ديگر، فرد سياسى و انقلابى هم نبود. در سال ۱۷۹۲، فرانسه وارد جنگ پروس و اتريش شد و انگليس در سال ۱۷۹۳ كنترل «تولون» را به دست گرفت. ناپلئون پس از نقش آفريني براي شكست انگليسي ها به درجه ژنرالى رسيد و با «آگوستين روبسپير»، برادر كوچكتر ماكسيميليان آشنا شد. هر چند ناپلئون عضو ژاكوبنها[*] نبود، ولى از حمايت سياسى آنها برخوردار شد. سقوط ژاكوبنها در ۱۷۹۴ باعث شد تا ناپلئون نيز به زندان بيفتد، اما پس از ۱۰ روز به دليل اينكه هيچ گونه مدركى بر ضد او پيدا نكردند، آزاد شد.
با وجود فراز و نشيب هايي كه در ارتش ناپلئون وجود داشت، زماني كه از او خواستند تا عمارت باغى شاه يا «تويلرى» را حفاظت كند، شورش دوم را با موفقيت سركوب كرد و به سرپرستى نيروهاى امنيتى حاضر در پاريس گماشته شد. وي در زمستان سال ۱۷۹۵ با «ژوزفين» - كه از همسر قبلى خود دو فرزند داشت - ازدواج كرد و چند روز پس از آن، همسر خود را در پاريس تنها گذاشت و به قصد جبهه هاى جنگ، راهى ايتاليا شد. وي پس از كسب پيروزيهاى زياد در ايتاليا به فرانسه بازگشت و در پاريس از او به عنوان قهرمانى ياد مى كردند كه هم در جنگ و هم در صلح، پيشتاز است. سپس به ناپلئون پيشنهاد شد تا براى به خطر انداختن مستعمره هاي انگليس به مصر برود. از اين رو در سال ۱۷۹۸ با ارتش ۳۵ هزار نفرى خود راهى مصر شد و اسكندريه را به تصرف خويش درآورد. بعد از آن به قصد تسخير قاهره به راه افتاد و در نزديكى «العدم» با نيروهاى مصرى وارد جنگ شد و با كمترين تلفات، جنگ را به سود خود پايان بخشيد.
ناپلئون در سال ۱۷۹۹ به پاريس رفت و طى كودتايى، حكومت را سرنگون كرد و در راس هيات ۱۳ نفرى، ديكتاتورى خود را آغاز نمود. تا سال ۱۸۰۲ و پس از سركوب جنگهاى داخلى، ناپلئون به يكى از قدرتمندترين ديكتاتورهاى تاريخ فرانسه تبديل شد. وي در سال ۱۸۰۵ قصد حمله به انگليس را داشت، ولى به اتريش و روسيه رفت و شكست سختى را به آنها تحميل كرد. ناپلئون تا سال ۱۸۰۷، تمام منطقه را به تصرف خود در آورد و با شكست سوئد، وارد لهستان شد. تنها قدرتى كه در منطقه و در مقابل ناپلئون باقى ماند، انگليس بود. از اين رو به آنجا حمله كرد، اما شكست سختى از دريادار «نلسون» انگليسى خورد. وي در ۱۸۱۲ نيز به روسيه حمله كرد، ولى نتيجه آن، شكست ارتش ۵۰۰ هزار نفرى فرانسه بود.
امپراتورى قدرتمند ناپلئون، به همان سرعت كه شكل گرفت، به همان سرعت نيز از هم گسيخت. او در سال ۱۸۱۵ به جزيره «البا» تبعيد شد، ولى پس از گذشت۱۰ ماه با شنيدن اخبار نارضايتى مردم از سلطنت لويى هجدهم، با يك هزار و ۲۰ مرد جنگى به پايتخت بازگشت و به تخت سلطنت نشست. يكصد روز با آرامش سپري شد، ولى متحدان اروپايى دوباره حمله كردند و ناپلئون ناچار بود براى حفظ تاج و تخت خود به جنگ بپردازد. در ژوئن همان سال، ناپلئون با شكست سختى كه در «جنگ واترلو» خورد به پاريس بازگشت و به جزيره «سنت هلن» تبعيد شد و تا آخر عمر در آنجا ماند. او كه از بيمارى سرطان رنج مى برد، در پنجم ماه مه ۱۸۲۱ درگذشت. ناپلئون بناپارت رسوم خاصى در اداره مملكت داشت و هنوز از قوانين مدنى و اروپاى متحد او به عنوان «قوانين ناپلئون» ياد مي كنند، اما تنها ايراد ناپلئون در اين بود كه مى خواست انديشه هاي خود را به زور اجرا كند.

برگرفته از :
http://www.tabadolnazar.com



behnam5555 04-13-2015 06:49 PM

بیست و شش مهارت مقابله با استرس

برای مقابله با استرس ها يا فشارهای روانی، راهکارهای مختلفی وجود دارد که شيوه مديريت صحيح، آنها را به ما می آموزد. با رعايت و بکارگيری اين روشها، می توانيم علاوه بر حل يا کم کردن مشکلات به آرامش پايدارتری دست يابيم و استرس خود را کنترل کنیم:
1- به خداوند توکل کنيم.
توکل به خدا یکی از راههای کاهش استرس است.وقتی انسان ياد خدا را در دل خود زنده نگهدارد و ارتباط روحی و معنوی بين خود و خدا برقرار کند، به آرامش عميق، همراه با خشنودی می رسد و با توکل به خدا از هرگونه استرس و اضطراب و فشار روانی رها می شود.
قرآن کريم در سوره رعد آيه 29 می فرمايد: کسانی که ايمان آوردند قلبهايشان با ياد خدا آرام می گيرد، آگاه باشند تنها با ياد خدا قلبها آرامش می يابد.
2- عوامل استرس زا را کم کنيم.
عوامل بی شماری ممکن است باعث استرس ما شوند. که بايد این عوامل استرس زا را شناخته و سعی کنيم از زندگی خود حذف کنيم. برای مثال، اگر شلوغی موجب ناراحتی ما می شود، زمانی را برای خريد انتخاب کنيم که خلوت باشد.
3- از وقايع اطراف خود با اطلاع باشيم.
بی اطلاعی و ناديده گرفتن حوادث و وقايع اطرافمان، دليل بر شادی و عدم وجود مشکل نيست. گاهی اوقات آن چه ما بعلت عدم آگاهی از اصل موضوع در ذهن خود تصور می کنيم، بسيار بدتر و ناراحت کننده تر از آن چيزی است که واقعا" اتفاق افتاده است.
4- از وضعيت جسمی خود آگاه باشيم.
از نشانه های پريشانی در خود از قبيل سردرد، آشفتگی، درد معده، نداشتن تمرکز، سرماخوردگی، خستگی زياد و ... مطلع باشيم. زيرا اين علائم می توانند نشانه های استرس باشد که باعث اختلالات جدی تر از قبيل: زخم معده، فشار خون بالا، بيماری های قلبی و..... باشند.
5- برنامه های زندگی را اولويت بندی کنيم .
از راههای دیگر کاهش استرس برنامه ریزی و الویت بندی کارها است.هنگامی که با انبوهی از مشکلات بطور همزمان روبه رو هستيم، به آسانی در مقابل آنها به زانو در آمده و از حل آنها عاجز می شويم. زيرا آشفتگی و بی نظمی، در کارها و برنامه ها می تواند توليد استرس کرده، يا نقطه ای برای شروع آن از شکست طرح های ناتمام می شود. اولويت بندی مسائل به ترتيب اهميت و بررسی آنها به ما اين امکان را می دهد که به هر کاری در زمان و مکان خود رسيدگی کنيم، بهتر است که طرحها را يکی بعد از ديگری به انجام برسانيم.
6- به موقع از خانه خارج شويم.
اگر به موقع از خانه خارج شويم، می توانيم بسياری از تنش ها و استرس های خود را کم کنيم و همچنين از بروز مشکلات احتمالی بعدی جلوگيری کنيم.
7- وقت خود را تنظيم کنيم.
کارهای روزمره خود را به ترتيب اهميت و مدت زمان آنها يادداشت کنيم، با اين کار در می يابيم وقت خود را چگونه تنظيم کنيم تا هميشه کارهايمان به موقع انجام شود و دچار استرس نشویم. اگر وقت کافی برای انجام تمام فعاليت های مورد نظر و مهم خود نداريم، شايد بيش از حد و بيهوده تلاش می کنيم.
8- از شر وسايل اضافی خلاص می شويم.
از شر وسايل اضافی و بی مصرف خلاص می شويم و اطراف خود را خلوت کنيم. وسايل اضافی و به درد نخور و شلوغی محيط می تواند استرس زا باشد.
9- شب ها به موقع و به اندازه کافی بخوابيم.
برای کاهش استرس بهتر است خواب کافی داشته باشیم بدن انسان برای تجديد قوا به خواب کافی و لذت بخش نياز دارد. شب به موقع بخوابيم و تا ديروقت بيدار نباشيم. هنگام خواب بهتر است به سمت چپ خود بخوابيم و نفس عميق بکشيم. در اين حالت سوراخ راست بينی تحريک و سمت راست بدن فعال تر می شود. زيرا سمت راست، قسمت فعال بدن است.
http://a1001matlab.persiangig.com/im...10-300x296.jpg
10- صبح زود از خواب بيدار شويم.
سعی کنيم صبح ها، حتی روزهای تعطيل زود از خواب بيدار شويم. در اين صورت ساعت زيستی بدن ما منظم می شود و طبق برنامه خاصی زمان خواب و بيداری ما را تنظيم می کند. در نتيجه پس از مدتی هنگام بيدار شدن، احساس بهتری خواهيم داشت.
11- عادت های استرس زای خود را عوض کنيم.
ما از عادت های خوب و بد خود اطلاع داريم و آنها را خوب می شناسيم. می توانيم آنهايی را که موجب آزار روحی ما می شوند را ترک کنيم. يا اگر ترک آنها مشکل است سعی کنيم از حال و هوای آن عادت خود را خارج کرده يا مسير فکر خود را تغيير دهيم.
12- از معاشرت با افراد استرس زا بپرهيزيم.
از ارتباط با افرادی که سبب استرس ما می شوند دوری کنيم. يا اگر دوری کردن از اين افراد برايمان مشکل است، می توانيم ارتباط خود را با او در جمع برقرار کنيم.
13- ار رقابت با ديگران خودداری کنيم.
رقابت با ديگران در کار، شغل، مقام، زندگی و مخصوصا" تجملات و ظواهر، می تواند يکی از منابع اجتناب ناپذير استرس يا فشار روانی باشد شايد هم افرادی را بشناسيد که کار می کنند تا حسادت و خشم ديگران را برانگيزانند ولی در واقع استرس حاصل از حسادت و رقابت، به خود فرد تحميل می شود.
14- از تکنولوژی درست استفاده کنيم.
وسائلی مانند موبايل، کامپيوتر،.... باعث می شوند که طی يک روز بيش از حد کار و فعاليت انجام دهيم و گاهی همین وسایل باعث استرس میشوند.قبل از خريد وسائل و تجهيزات جديد مطمئن شويم که اين وسايل به پيشرفت موقعيت فعلی ما کمک می کند.
15- به چشمان خود استراحت بدهيم.
آيا مدت طولانی به تلويزيون يا مانيتور نگاه می کنيم؟ بايد به چشمان خود استراحت دهيم هر چند کم. در اين زمان به فضای سبز، آسمان يا درختان خيره شويم. اگر در دسترس نيستند می توانيم يک عکس يا پوستر بر روی ديوار نصب کنيم که بيشتر رنگ های آبی و سبز در آن به کار رفته باشد. اين رنگها بسيار آرام بخش هستند.
16- مشکلات را بپذيريم.
بايد پذيرفت که برخی اوقات شرايط طاقت فرسايی در زندگی پديد می آيد و کاری نيز از دست ما بر نمی آيد. در اين شرايط بايد با صبر و پذيرش مشکل و دگرگون کردن موقعيت، بار عاطفی مشکل را کم کنيم.
17- ورزش کنيم.
یکی دیگر از راههای کاهش استرس ورزش کردن است.تحقيقات نشان داده است که ورزشکاران از استرس و افسردگی کمتری نسبت به ديگران برخوردارند. همچنين برنامه تمرينات هوازی باعث بهبود حالات افسردگی، اضطراب، آشفتگی فکری و خستگی شديد می باشد. يک پياده روی تند و سريع به مدت 40 دقيقه ميزان استرس را بطور متوسط تا 14 درصد کاهش می دهد.
18- قدم بزنيم.
در تحقيقاتی که در دانشکده پزشکی دانشگاه استنفورد در سال 2002 انجام گرفته، آمده است افرادی که 4 بار در هفته پياده روی می کنند، استرس کمتری دارند و را حت تر می خوابند.
19- بطور صحيح تنفس کنيم.
تنفس صحيح بايد به اين صورت باشد: دم ( دادن هوا به ريه ها ) يک شماره، نگهداشتن نفس چهار شماره ، بازدم ( بيرون فرستادن هوا از ريه ها ) دو شماره .
20- به تغذيه خود برسيم.
خوردن مناسب بسيار مهم است. زيرا انرژی مورد نياز بدن را تامين می کند و کمتر دچار حالت عصبی يا فشار روانی می شويم. هميشه از مواد غذايی سبوس دار، ميوه، ترکيبات کربوهيدرات، سبزيجات و حبوبات ثابت ماندن اندازه ی قند خون شده و کمتر خسته می شويم. از مصرف زياد نمک، چربی، خوراکی های سرخ شده و مواد قندی ساده که به آزاد شدن اپی نفرين کمک و باعث عدم مقاومت بدن در برابر فشار روانی می شود خودداری کنيم. به مقدار کافی آب بنوشيم و از مصرف زياد قهوه، چای و نوشابه های گازدار تا حد امکان پرهيز نماييم.
21- با آرامش غذا بخوريم.
در هنگام غذا خوردن بهتر است از عجله کردن ، گوش دادن به راديو يا خواندن روزنامه مخصوصا" خبرهای استرس زا پرهيز کنيم.
22- روابط اجتماعی خود را گسترش دهيم.
هنگامی که تحت استرس يا فشار روانی هستيم، بطور غريزی تمايل داريم که به گوشه تنهايی پناه ببريم. کاری اشتباه تر از اين وجود ندارد، چون گوشه گيری باعث می شود تا حواس خود را بيشتر روی مشکلات و افکار منفی متمرکز کنيم که به جای حل آن به تشديد استرس کمک می کند.
23- هيجانات سرکوب شده خود را تخليه کنيم.
متخصصان معتقدند عمل ساده افشای خود باعث تسکين فشار روانی می شود. نوشتن احساساتمان در دفترچه يا صحبت کردن در نوار کمک می کند تا فشار روانی ناشی از رويدادهايی مثل از دست دادن شغل، شروطی، ... کم شده و راحت تر و منطقی تر درباره راه حل های مشکلاتمان بينديشيم.
24- مثبت بينديشيم.
مثبت فکر کردن باعث آرامش فکر می شود، که اين امر می تواند با تغييرات فيزيولوژيک که هنگام بوجود آمدن استرس اتفاق می افتد، مقابله کند، بسياری از استرس هايی که تجربه می کنيم از احساسات منفی اطرافمان ناشی می شوند.انديشيدن به اشخاص يا چيزهايی که به آنها عشق می ورزيم آثار خوبی را برجای می گذارد.
25- روی موضوع آرامش بخش تمرکز کنيم.
اگر افکارمان به دام اوضاع و احوال نگران کننده ای اسير شد، سعی کنيم با انحراف افکار روی موضوع های آرام بخش مانند يادآوری خاطرات لذت بخش و يا دقت در تصاوير زيبا، از افکار منفی دوری کنيم.
26- به زمان حال فکر کنيم.
دکتر ژان بورسينکو در " پرورش روح و جسم " می نويسد: اگر بتوانيم ذهن خود را چنان پرورش دهيم که اميدها و آمال خود را کنار گذاشته و در موقع مناسب به سراغ تک تک آنها برويم، به آرامش ذهنی دست خواهيم یافت.
منبع:isaarsci.ir



behnam5555 04-23-2015 06:31 PM

درباره آشويتس چه ميدانيد
در ژانويه سال ۱۹۳۹، هشت ماه پيش از آغاز جنگ جهانی دوم، آدولف هيتلر ديکتاتور آلمان به مناسبت ششمين سالگرد به قدرت رسيدن حزب سوسياليست نازی، سخنرانی مهمی ايراد کرد.
او در بخشی از اين نطق شديدا به يهوديان کشورش و اروپا نسبت به "تلاش برای راه اندازی جنگ ديگری" هشدار داد و آنها را تهديد به "انهدام کامل نژادی" کرد. هيتلر در اين سخنرانی تاريخی حرفهايی را مطرح کرد که رخدادهای هولناک سال های بعد ابعاد آن را بيشتر برملا ساخت.

هيتلر در بخشی از اين نطق می گويد: "من در طول زندگی ام هميشه پيشگويی می کردم و اکثر وقت ها به من می خنديدند. در مدتی که برای رسيدن به قدرت مبارزه می کردم بيشتر از همه يهودی ها مرا دست می انداختند. مثلا وقتی که قدرت را در کل کشور به دست گرفتم، گفتم من علاوه بر ساير مشکلات، مساله يهودی ها را حل خواهم کرد. تصور می کنم آن يهودی هايی که به حرفهای آن زمان من می خنديدند، حالا دارند بدهی شان را به من پس می دهند؛ البته با حساب بهره ای که به آن تعلق گرفته است. امروز در اينجا می خواهم يک پيشگويی ديگر بکنم. اگر شبکه مالی بين المللی يهوديان، چه در داخل آلمان يا خارج اروپا موفق شود بار ديگر ملت های جهان را به ورطه جنگ بکشد، نتيجه چنين جنگی پيروزی و سلطه يهودی ها نخواهد بود، بلکه به انهدام مطلق نژاد آنها در اروپا خواهد انجاميد."اردوگاه آشويتس يکی از نمونه های برجسته سياستی است که دستگاه تبليغات هيتلری از آن به عنوان "راه حل نهايی" نام می برد که در واقع تعبيری برای قتل عام يهوديان و پاک کردن صورت مساله به جای حل آن بود.
من در طول زندگی ام هميشه پيشگويی می کردم و اکثر وقت ها به من می خنديدند. در مدتی که برای رسيدن به قدرت مبارزه می کردم بيشتر از همه يهودی ها مرا دست می انداختند. تصور می کنم آن يهودی هايی که به حرفهای آن زمان من می خنديدند، حالا دارند بدهی شان را به من پس می دهند////آدولف هيتلر
هوگو گرين اهل شهر کوچکی است که امروزه در غرب جمهوری اوکرائين قرار دارد. پيش از جنگ جهانی اين شهر متعلق به چکسلواکی بود و قبل تر از آن جزو مجارستان به حساب می آمد.
هوگو يکی از ۱۵ هزار يهودی ساکن اين شهر است که از ميان آنها فقط ۴۰۰ نفر زنده ماندند. چنين چيزی در بسياری از ديگر شهرها و روستاهای اروپای تحت اشغال آلمان نازی به چشم می آمد. هوگو در مورد تجربه درد خودش در اين زمينه می گويد:

" از قطار که پياده می شديم، می رفتيم آخر سکو می ايستاديم. يک ميز آن جا گذاشته بودند و تعدادی افسر آلمانی دور و برش بودند. نگاهی به شما می انداختند اگر ظاهرتان نشان می داد که خيلی کم سن و سال يا مسن هستيد به سمت چپ هلتان می دادند. صف درازی هم از مردمی که در يک مسير پيش می رفتند تشکيل شده بود. مستقيم می رفتند به اتاقهای گاز. زندگی مرا واقعا يکی از آنهايی که روی سکو کار می کرد نجات داد. وقتی از قطار پياده شديم دائما از اين طرف به آن طرف سکو می رفت و به زبان عبری چيزی را زيرلبی مرتب تکرار می کرد. می گفت : "تو ۱۸ سال داری و کار بلدی، تو ۱۸ سال داری و کار بلدی". پدرم که متوجه منظورش شده بود شروع کرد اين را به من ياد دادن . تا اين که رسيديم به جايی که انتخابمان می کردند. افسر از من پرسيد:" چه کاره ای؟ کاری، حرفه ای بلدی؟" من فوری گفتم بله! من نجار و چوبکارم. اين شد که مرا فرستاد به طرف دسته ای که معلوم بود برای کار کردن جدايشان کرده اند."
"اردوگاهها سالها پيش ازآغاز جنگ تشکيل شده بود"
رژيم نازی که از سال ۱۹۳۳ تا ۱۹۴۵ بر آلمان حکومت کرد، ترکيبی بود از ناسيوناليسم افراطی آلمانی، نژاد پرستی، نظامی گری، ستايش رهبری و مکتب تقديس خشونت. هيو کارلتون گرين، برادر گراهام گرين، نويسنده مشهور که بعدها زمانی به مديريت کل بی بی سی هم رسيد، پيش از جنگ دوم جهانی خبرنگار جوان يک روزنامه انگليسی بود.

او در اين زمينه می گويد: "اين که گفته می شود ايده تشکيل اين اردوگاهها در سالهای پايانی جنگ مطرح شد، حرف کاملا بی اساسی است. من خودم در زمستان سال ۱۹۳۳ يا ۱۹۳۴ بود که از بازداشتگاه داخائو ديدن کردم. رژيم نازی ها واقعا رژيمی گانگستری بود. به قدرت نرسيده بود که نظم را برقرار کند. اين رژيم در واقع نشانه تسلط فرهنگ لمپنی خيابانی بر يک کشور مدرن بود. مردم فراموش کرده اند که در سالهای دهه ۱۹۳۰ چه رعب و وحشتی بر آلمان حاکم بود. زندانها و شکنجه آن سالها را فراموش می کنند که بلافاصله پس از به قدرت رسيدن هيتلر شروع شده بود."
نازی ها پس از آن که در سال ۱۹۳۹ غرب لهستان را به اشغال در آوردند، زمينه اجرای طرح های گسترده تر خود را هموار کردند. از جمله طرح نهايی ايجاد به اصطلاح فضای گسترده تر برای مستعمرات آلمان، که تا کوههای اورال امتداد داشت.
آن بخش از لهستان که مستقيما به خاک آلمان منضم شد تحت کنترل هاينريش هيملر، رئيس کل پليس آلمان نازی و نيروهای مخوف اس اس قرار گرفت. در سال۱۹۴۰ اردوگاهی در کنار شهر کوچکی در لهستان به نام اوشفين چيم، که به زبان آلمانی آن را آشويتس می گفتند، برای نگهداری زندانيان غيرنظامی لهستانی- مثل سياستمداران، دانشگاهيان، متخصصان و کشيش ها ايجاد شد.
"آشويتس: نظام مند کردن کشتار"
در سال ۱۹۴۱، کار ساخت اردوگاه شماره دوی آشويتس آغاز شد که بيشتر به نام اردوگاه "برکه نو" مشهور شده بود. در ژانويه سال ۱۹۴۲ مقامات نازی به اين نتيجه رسيدند که کار کشتن يا زندانی کردن يهوديان را "نظام مند" کنند.

برای اين کار اردوگاههای مرگ ويژه ای ساختند که در واقع به کشتارگاههای صنعتی می ماند. اکثر اين اردوگاهها در مناطق تحت اشغال آلمان در لهستان ساخته و اداره آنها به نيروی اس اس واگذار می شد. اين کار در واقع همان سياست مشهور "راه حل نهايی مشکل يهوديان اروپا" هيتلر بود.
دانشمندان و پزشکان آلمانی بر روی اسيران زندانی آزمايش هايی انجام می دادند. از ميان آنها بدنام تر از همه دکتر ژورف منگل بود که توجه اش به بچه های دوقلو جلب شده بود و تلاش می کرد قسمت های مختلف بدن آنها را به هم پيوند بزند. انحطاط اخلاقی به جايی رسيده بود که کمپانی های آلمانی با يکديگر بر سر تأمين نيازهای فنی اتاق های گاز و کوره های آدم سوزی رقابت می کردند

اردوگاه آشويتس دو، يا برکه نو، به بزرگترين اردوگاه از اين دست تبديل شد . حدود يک ميليون يهودی از سراسر اروپای تحت اشغال نازی ها، از فرانسه، هلند، اتريش، مجارستان، اسلوواکی، يونان، ايتاليا و ساير جاها در اين اردوگاه جمع آوری شده بودند.آشويتس سومی هم تشکيل شد که به نام "مونوويتس" هم معروف بود. مونوويتس اردوگاه کار اجباری و مجتمعی صنعتی بودآشويتس در سالهای ۱۹۴۴-۱۹۴۳ به دوره اوج خود رسيد و به مجتمعی بزرگ در زمينی به وسعت ۱۲۰ کيلومتر مربع تبديل شد.
وجود چنين اردوگاهی نشان می دهد که در فقدان هيچ گونه مانعی، جنايت، واپسگرايی و آز و طمع تا چه حد به پيش می روند.
دانشمندان و پزشکان آلمانی بر روی اسيران زندانی آزمايش هايی انجام می دادند. از ميان آنها بدنام تر از همه دکتر ژورف منگل بود که توجه اش به بچه های دوقلو جلب شده بود و تلاش می کرد قسمت های مختلف بدن آنها را به هم پيوند بزند. انحطاط اخلاقی به جايی رسيده بود که کمپانی های آلمانی با يکديگر بر سر تأمين نيازهای فنی اتاق های گاز و کوره های آدم سوزی رقابت می کردند.
درک اردوگاه آشويتس؛ کاری بعيد و سخت
در چنين هنگامه ای از قتل و مرگ و جنايت نمونه های احترام برانگيزی از مقاومت و ديگردوستی هم به چشم می خورد. برای مثال ويتولد پيلتسکی، افسر پيشين ارتش لهستان، در تلاش برای اين که به اردوگاه آشويتس راه پيدا کند و از آنجا اطلاعاتی بدست آورد، عمدا کاری کرد که او را دستگير کنند.

ژوزف گارلينسکی، زندانی پيشين و يکی از هم سلولی های وی در اين مورد می گويد: "او را در ابتدا به يکی از مراکز بازداشتگاههای موقت بردند ولی پس از چند روز به اردوگاه آشويتس فرستادند. آهسته و مخفيانه ضمن اين که حواسش به جاسوسها و خبرچين ها بود، سعی کرد در داخل اردوگاه گروههای پنج نفره تشکيل دهد. اين کار باعث شد که زندانی ها روحيه خود را حفظ کنند. ما انگار سرمان به انجام کاری گرم شده بود؛ خبرها را هم بين يکديگر پخش می کرديم.۶۶۷ نفر کوشيدند فرار کنند که از اين تعداد ۳۰۰ نفر هم موفق شدند. همه از اين خبرها دل و جرأت پيدا کرده بودند. زندانی ها حتی در بيمارستان اردوگاه، در بخش تيفوسی ها که برای ماموران اس اس ورود ممنوع شده بود، يک فرستنده راديويی راه اندازی کرده بودند که در سال ۱۹۴۲ حدود نيمی از سال فعال بود و خبر پخش می کرد."
درک اردوگاه آشويتس هنوز هم برای قوه تخيل بشری کاری بعيد و سخت می نمايد.
هنگامی که سه ماه ونيم مانده به پايان جنگ نيروهای روسی به اين اردوگاه نزديک شدند، فقط ۵ هزار نفر از زندانيان را زنده يافتند. ۶۰ هزار نفر به زور به سوی اردوگاههای ديگر در غرب روانه شده بودند که اکثر آنها در ميانه راه تلف شدند.
از ۶۵۰۰ مامور اس اس تنها يک دهم بعدها محاکمه شدند. رودلف هس، فرمانده آشويتس در اکثر سالهای فعاليت آن، در سال ۱۹۴۷ به دار آويخته شد. وی که پدری پايبند به خانواده بود هر شب پس از آن که درطول روز بر مرگ هزاران زن و کودکانشان در اتاق های گاز نظارت می کرد، بر بالين فرزندان خود قصه می گفت تا به خواب بروند.
از آشويتس نسبت به سايراردوگاههای نازی ها اطلاعات بيشتری وجود دارد که دليل آن زنده ماندن تعداد بيشتری از زندانيان آن است.
يان رپاـ کارشناس در مسائل اروپا


اکنون ساعت 06:26 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد.

Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)