پی سی سیتی

پی سی سیتی (http://p30city.net/index.php)
-   فیلم سينما تئاتر و تلویزیون Cinema and The Movie (http://p30city.net/forumdisplay.php?f=26)
-   -   قشنگترین فیلمهایی را که دیده اید معرفی کنید (http://p30city.net/showthread.php?t=3043)

highsky2008 02-22-2008 01:26 AM

قشنگترین فیلمهایی را که دیده اید معرفی کنید
 
از دوستای عزیز می خوام که فیلمای قشنگی که دیدن رو اینجا به بقیه هم معرفی کنن:53:

تا حد ممکن به زبان خودشون و خیلی ساده و مفید


فیلم : Next
نام فیلم : بعدی - Next
محصول سال : 2007
هنرپیشگان: Nicolas Cage, Julianne Moore, Jessica Biel, Tory Kittles, Michael Trucco
کارگردان: Lee Tamahori
خلاصه فیلم : کریس جانسون صاحب توانایی شگرفی است، اما به خاطر داشتن همین ویژگی همچون فراری ها زندگی سختی را می گذراند. او قادر به دیدن حوادثی است که دقایقی بعد رخ خواهد داد، از این رو ماموران دولت به دنبال او هستند تا از توانایی کریس استفاده کنند. اما کریس شغلی کوچک به عنوان شعبده باز در لاس وگاس پیشه کرده و تصمیم دارد تا از چنگ آنها فرار کند. کریس از توانایی خود سر میزهای قمار برای برد بیشتر استفاده می کند و همین امر باعث می شود رد پای او توسط کالی فریس، مامور دولت کشف شود. کالی می خواهد برای یافتن محل بمب هسته ای که قرار است به زودی توسط تروریست ها در لس آنجلس منفجر شود، از کریس استفاده کند. اما کریس از چنگ او می گریزد. در حین فرار با دختری به نام لیز آشنا می شود و در می یابد عشق حقیقی خود را یافته است. تروریست ها نیز که پی به وجود کریس برده و او را خطری بالقوه برای خود می دانند، تصمیم به کشتن او گرفته اند...
گروه فیلم : تخیلی
http://www.persiandivx.com/covers/nextb.jpg

highsky2008 02-22-2008 01:31 AM

جایی برای پیرمردها نیست No Country For Old Man
http://www.vayacine.com/images/2007/...yforoldmen.jpg
نویسنده و کارگردان:اتان و جوئل کوئن
بازیگران: تامی لی جونز ، جاش برولین ، خاویر باردم ، وودی هارلسن
مدیر فیلمبرداری:راجر دیکنز
بر اساس رمانی از کورمک مک کارتی

برادران کوئن در فیلم جایی برای پیرمردها نیست به نوعی انتزاع منحصر به فرد در مبانی ژانر دست یافته اند و این کار همیشگی آنهاست.این بار نیز حال و هوای ولایتی معمول در غالب فیلم هایشان بر فضای کلی فیلم حاکم است.مناظر جاده ای،دشت های وسیع،هتل ها،متل ها و مکان های دور افتاده با چاشنی نوع تکلم کاراکتر ها. و چون همیشه می توان از ریز بافتی جزئیات مجرای فیلم شان لذت برد. این یکی خمیر مایه و روح اصلی اش را ا رمانی به قلم کورمک مک کارتی گرفته است"نویسنده ای که بسیاری از سینماگران آثارش را"(غیر قابل اقتباس)نامیده اند.انتظار یک فیلم عادی از برادران کوئن انتظار بیجایی است.کوئن ها جستجوگر حیطه ها و مرزهای تازه در ژانرهای سینمایی اند آنها استاد وارونه کردن ژانر و به حیرت انداختن تماشاگران هستند. هر صحنه از فیلم تازه کوئن ها با چنان ظرافت و دقتی ساخته شده که تماشاگر دوست دارد این صحنه ها ادامه پیدا کند و با با این حال هر صحنه چنان قدرت کشش حسی را برای رفتن به صحنه بعد ایجاد می کند که نمی توان از دایره ی نفوذ آن در ماند.
فیلم جای برای پیرمردها نیست در مجموع سه کاراکتر اصلی دارد.آنتون شیگور(خاویر باردم)قاتل بی رحمی است که حتی در موقعی که تحت بازداشت پلیس است و به دستانش دستبند زده اند نیز خطرناک است.شیگور در دشت های تگزاس پرسه می زند و هر کسی را که سر راهش ببیند از بین می برد.مگر اینکه طرف آنقدر خوش شانس باشد که در بازی شیر یا خط برنده شود. لولین ماس (جاش برولین) یک جوشکار سابق است که همراه همسرش (کلی مک دانلد)در یک خانه کاروانی زندگی می کند.این مرد بیچاره یک روز هنگام شکار تصادفا با صحنه عجیبی روبرو می شود.جنازه های سوراخ سوراخ شده و بسته های هروئین گویای آن است که این افراد موقع انجام معامله مواد مخدر با هم اختلاف پیدا کرده اند و یکدیگر را کشته اند. ماس حدس می زند که پولها نیز باید جایی در همین نزدیکی ها باشد. حدس او درست است او موفق می شود دو میلیون دلار پول را که داخل کیفی قرار دارد پیدا کند. ماس پول ها را بر می دارد و فرار می کند.شخصیت سوم قصه،کلانتر تام بل(تامی لی جونز)نام دارد.شیگور در تلاش است تا ماس را پیدا کرده و پول ها را از او بگیرد.کلانتر جدای از اینکه کشت و کشتار قاچاقچیان در حوزه ی تحت مسئولیت او رخ داده.در صدد است که با یافتن و دستگیری شیگور جلوی جنایت های بعدی او را بگیرد.کسان دیگری نیز در قصه حضور دارند.کارسون ولز(وودی هارلسون)که یک جایزه بگیر مغرور است : تاجری(استیون روت) که کارسون را استخدام کرده:و مجموعه ای از کارمندان هتل ها و فروشگاههایی که بدبختانه سر راه شیگور ظاهر و کشته می شوند.................!!

http://vjmorton.files.wordpress.com/...or-old-men.jpg

جایی برای پیرمردها نیست مانند فارگو دیگر فیلم موفق برادران کوئن عناصری از ژانر هیجان انگیز و جنایی را دارد اما اساسا یک فیلم بررسی کاراکتر است.این فیلم مشاهده گر دقیق احساسات انسانی در مواجهه ی فرد با موجود دد صفت ،بی رحم و فوق العاده خشن است:احساساتی که در مواجهه با بی عدالتی و زور گویی ها خودنمایی می کند.به همه اینها فیلبمرداری راجر دیکنز،تدوینبرادران کوئن و از همه مهمتر موسیقی بسیار زیبای (کارتر برول) را اضافه کنید.نتیجه ی کار تکان دهنده،منحصر به فرد و زیباست.
اما عیار بازیگری فیلم فوق العاده بالاست.خاویر باردم با آن موی بلند سیاهی که روی شانه هایش ریخته و با آن چهره ی خشن و بی رحم، به این زودی ها از خاطر ه ها پاک نمی شود.باردم موفق شده است یکی از خبیث ترین و در عین حال باورپذیرترین آدم بد های سینمایی را تجسم ببخشد.و شک نکنید اسکار بهترین بازیگر نقش دوم مرد انتظارش را می کشد.(همانطور که جایزه گلدن گلاب امسال و همچنین بهترین بازیگر مرد از جشنواره ونیز ) را به دست آورد.جاش برولین نیز با بازی خوب و محکم خود می تواند امیدوار به احیای دوران بازیگری اش باشد برادران کوئن استاد دور انداختن قواعد و فرمولهای قرا دادی اند و آنها به این تزتیب وسترنی ساخته اند که وسترن نیست. فیلم جنایی ساخته اند که جنایی نیست.تریلری ساخته اند که تریلر نیست و کمدی ساخته اند که کمدی نیست و این همان چیزی است که ما از یک سینمای خوب انتظار داریم.

اطلاعات فیلم :
امتیاز کاربران IMDB به فیلم : ۸.۷ از ۱۰
کارگردان : جوئل و اتان کوئن (Ethan Coen, Joel Coen)
سال ساخت : ۲۰۰۷
محصول : امریکا
ژانر : جنایی، درام، هیجانی، وسترن
جوایز : نامزد نخل طلای جشنواره کن / نامزد جایزه بهترین فیلم، بهترین کارگردانی، بهترین بازیگر نقش مکمل مرد و بهترین فیلمنامه از مراسم گولدن گلاب / برنده جایزه بهترین فیلم و بهترین بازیگر نقش مکمل مرد (باردم) از مراسم انجمن منتقدان فیلم بوستون / نامزد جایزه بهترین گروه بازیگری، بهترین کارگردانی، بهترین فیلم، بهترین بازیگر نقش مکمل مرد و بهترین فیلمنامه از مراسم انجمن منتقدان رسانه ها / برنده جایزه بهترین کارگردانی، بهترین فیلم، بهترین فیلمنامه اقتباسی، بهترین بازیگر نقش مکمل مرد و بهترین فیلمبرداری از مراسم انجمن منتقدان فیلم شیکاگو / برنده جایزه بهترین کارگردانی، بهترین فیلم و بهترین بازیگر نقش مکمل مرد از مراسم انجمن منتقدان دالاس-فورت ورث / نامزد جایزه بهترین بازیگر زن نقش مکمل (مک دانلد)، بهترین کارگردان، بهترین فیلم سال و بهترین فیلمنامه از مراسم انجمن منتقدان فیلم لندن / برنده جایزه بهترین گروه بازیگری، بهترین فیلم و بهترین فیلمنامه اقتباسی از انجمن ملی منتقدان فیلم آمریکا / برنده جایزه بهترین کارگردان، بهترین فیلم، بهترین فیلمنامه و بهترین بازیگر نقش مکمل مرد از مراسم اتحادیه منتقدان فیلم نیویورک / برنده جایزه بهترین کارگردانی، بهترین گروه بازیگری، بهترین بازیگر نقش مکمل مرد، بهترین فیلم، بهترین فیلمنامه اقتباسی از مراسم منتقدان فیلم فونیکس / برنده جایزه بهترین کارگردانی از انجمن منتقدان فیلم سن فرانسیسک / برنده جایزه بهترین کارگردانی، بهترین فیلم و نامزد جوایزبهترین بازیگر (جاش برولین)، بهترین تدوین، بهترین فیلمنامه اقتباسی از مراسم ساتلایت / برنده جایزه بهترین کارگردان، بهترین گروه بازیگری، بهترین فیلم و بهترین بازیگر نقش مکمل مرد از مراسم منتقدان فیلم واشنگتن
بازیگران : تامی لی جونز (کلانتر اد تام بل)، خاویر باردم (آنتون شیگور)، جاش برولین (لیولین ماس)، وودی هارلسون (کارسون ولز)، کلی مک دانلد (کارلا جین ماس)، گارت دیلاهانت (معاون کلانتر وندل)، تس هاپر (لورتا بل)، بری کوربین (الیس)، استیون روت (مردی که ولز را اجیر می کند)، راجر بویس (کلانتر ال پاسو)، بث گرانت (مادر کارلا جین)
مدت فیلم : ۱۲۲ دقیقه

دانه کولانه 02-23-2008 09:18 AM

فهرست شیندلر

Schindler's List
http://upload.wikimedia.org/wikipedi...er%27sList.jpg

پوستر فیلم فهرست شیندلرکارگردان استیون اسپیلبرگ
تهیه‌کننده استیون اسپیلبرگ
کتلین کندی
برانکو لاستینگ
لو ریوین
ایروین گلووین
رابرت ریموند
نویسنده استیون زیلیان
توماس کنیلی (رمان)
بازیگران لیام نسون
بن کینگزلی
رالف فینس
کارولین گودال
موسیقی جان ویلیامز
تدوین مایکل کان
توزیع‌کننده یونیورسال پیکچرز
اکرانhttp://upload.wikimedia.org/wikipedi...States.svg.png ۱۵ دسامبر، ۱۹۹۳
مدت۱۹۵ دقیقه
زبان انگلیسی
کشورhttp://upload.wikimedia.org/wikipedi...States.svg.png ایالات متحده آمریکا
بودجه۲۵٬۰۰۰٬۰۰۰ دلارفروش۳۲۱٬۰۰۰٬۰۰۰ دلار

صفحه در وب‌گاه IMDbصفحه در وب‌گاه All Movie

در مورد این فیلم بعدها تاپیک مفصلی خواهم زد اما یکی از بهترین فیلمهایی که دیده ام بوده

lord_kurd 12-31-2008 02:53 AM

سلام به همگی
اولین پستمه تعجب نکنید سلام کردم ;)

یکی از بهترین فیلم هایی که تا حالا دیدم

زندگی دوگانه ورونیکا
http://www.filmfest-braunschweig.de/...erVeronika.jpg

کارگردان : کیشلوفسکی
فیلمنامه :کیشلوفسکی و یه بابای دیگه که توی چند تا کار دیگه با کیشلوفسکیه
نقش ورونیکا رو هم ایرین ژاکوب بازی می کنه
موسیقی بسیار زیبا و گیرایی داره که البته به صورت کاست هم توی بازار هست
اینم لینک imdb
http://www.imdb.com/title/tt0101765/

دانه کولانه 01-20-2009 07:19 PM

لرد کرد عزیز خوش اومدی کاش کمی در مورد فیلمه میگفتی...
موسیقیش اگه از پرایزنر باشه قطعا مثل بقیه کاراش قشنگه این فیلم رو ندیدم پیش بیاد میبینم
آبی و سفید رو دیدم
مروری بر کیشلوفسکی و سه گانه سفید آبی قرمز Kieslowski



زبیگنف پرایزنر Zbigniew Preisner

اما 2 تا دیگه از بهترین فیلمهایی که دیدم

ادوارد دست قیچی شاهکار تیم برتون با بازی فوق العاده بازیگر توانا جانی دپپپپپپپپپپپپپ

و فیلم سرگذشت آمیلی پولن (امیلی پولن) کارگردانشو نمیشناسم اما کارکتر اصلی آدری توتو فرانسوی هست که فکر کنم توی کد داوینچی (ندیدم) هم هست (توی فیلم با ارزش هم هست)
جفت این 2 فیلم فضای تقریبا فانتزی و دلنشین و دوست داشتنی داره فیلمهایی که از دیدن اون احساس رضایت خاطر و شادمانی میکنی بحث هپی اند بودن نیست اما آخر فیلم مخصوصا در امیلی واقعا با وجود اینکه فیلم سناریو خیلی خاصی نداره اما واقعا احساس خوبی خواهی داشت
موسیقی آمیلی پولن فوق العاده س لوکیشن و فیلمبرداری و صحنات هم عالیه
به گفته یونس (مدیر بخش) این فیلم وقتی ساخته میشه که صنعت سینمای فرانسه در رکود به سر میبره و وقتی که این فیلم اکران میشه از فیلمای اونوری ! بیشتر فروش میکنه و خلاصه ایول ... با وجود اینکه فیلم فرانسویه ! شما اصلا شاهد صحناتی که نباید ! نیستید ومن کلی ذوق کردم رفتم یه فیلم دیگه از تاتو گرفتم (با ارزش ) (ولی خوبی اولی اصلا تضمین کننده دومی نیست :24: (

ببینید :
amelie poulain امیلی پولن-فیلم زیبایی از سرگذشت شگفت انگیز آمیلی ...

موسیقیشم هست حتما دانلود کنین

و اما ادوارد دست قیچی که دیگه نیازز به تعریف نداره
Edward Scissorhands ادوارد دست قیچی جانی دپ تیم برتون - پی سی سیتی

واقعا اطلاق سینمای تیم برتون برازنده شه ....
توضیحات کافی توی جفت تاپیک ها داده شده ...

دانه کولانه 07-30-2009 01:37 PM

دیروز اینجا #20
نوشتم :
نقل قول:


خب البته کتاب اگه قبل از تمام کردنش خوبیشو نشون بده تا اخرم خوب خواهد بود اما معمولا کتاب یا فیلمهایی هست که تا دقائق اخر هم خوبیشو نمیشه درک یهو با یه دیالوگ عظمت فیلم یا کتاب نمایان میشه...
اما موسیقی به نظر من اینطور نیست
اگه خوب نبود تا اخر هم خوب نمیشه اگه هم خوب بود تا اخر خوب میمونه...


__________________
مصداقش دیشب دقیقا دوباره رخ داد...
فیلم عالیی دیدم که خیلی هم ازش تعریف کرده بودن
فیلم پیر پسر OldBoy کره ای....
شاید تا 20 دقیقه پایانی فیلم فکر میکردی یه اثر معمولی و درجه دوه و حتی خیلی چیزاشم برات گنگ بود...
اما فقط به یه سکانس ورق برگشت یهو متوجه میشدی با چه فیلم وحشتناک و عظیمی برخورد داری
سکانسی که البوم خانوادگی رو نشون میداد...
وحشتناک بود
واقعا اند فیلم بود..
کولاکه اینقدر که اسپیلبرگ میخواسته با همکاری ویل اسمیت نسخه امریکایی این فیلمو بسازه
فیلم عالی بود نیازی به نسخه هالیوودی نداره...
http://www.lovefilm.com/lovefilm/ima...7306-large.jpg
حالا بعدا میام در باره ش دوباره مینوسم و توضیح میدم..
.فیلم فوق العاده ای بود از لحاظ داستان
من که تا لحظه اخر گیج گیج بودم و نمیتونستم حدس بزنم قضیه از چه قراره
سینمای انتقام....
قبلا رمان بوده منتهی نسخه سینماییشو تهیه میکنن و ظاهرا فروش خوبی میکنه..
این اقای اولد بوی 15 سال توسط کسانی در یک زندان شخصی زندانی میشه و بعد از اون به طور ناگهانی ازاد میشه
یه مرد ازاد شده ی کت و شلوار قشنگ با یه موبایل و کیفی پر از پول ! این مرد تنها چیزی که میدونه اینه که انتقام از کسی که این بلا رو سرش اورده با خون و پوستش امیخته شده
و یه سری نشانه ها و کاراهایی که خود اون کسی که زندانیش کرده بوده باعث میشه که این راحتتر طرفو پیدا کنه و پله به پله به انتقام گیری نزدیک تر بشه غافل از اینکه این پروسه خودش قسمتی از یه انتقام بزرگتر توسط شخص اوله..
.کمی رویین تن بودن این مرد رو اعصاب بود فیلم شرقیه دیکه ولی بقفیه فیلم از چنان استحکامی برخوردار بود که کف میکردی..
هزارتا اتفاق پیچیده افتاد.............
http://zamaaneh.com/pictures-new/oldboy.jpg

در بروژ رو هم دیدم که توی سایت تاپیکشو زدم
لولیتا کوبریک هم عالی بود بعدا میام همه ی اینا رو توضیح میدم
فقط این پیر پسره واویلا بود..
.
http://moverios.net/wp-content/uploa.../07/oldboy.jpg

nae 12-11-2009 12:29 AM

کازابلانکا


فیلمی تمام عیار و باشکوه - شاهکار رومانتیک دوران طلایی سینمای کلاسیک
شاید زیباترین فیلمی که تاکنون هالیوود ساخته است -
محصول ۱۹۴۲ . سياه و سفيد . ۱۰۲ دقيقه
كارگردان: مايكل كورتيز
بازيگران: همفری بوگارت . اينگريد برگمن . پل هنريد . كلود رنس . دولی ويلسون





درباره کازابلانکا چه ميتوان گفت؟ فيلمی که بارها و بارها مورد تحسين
کارشناسان سينمايی واقع شده و اکنون که بيش از نيم قرن از ساخت آن می
گذرد، همچنان زيبا و جاودانه است. داستان روان و جذاب فيلم از ابتدا محسور
کننده است.

تصاويری جالب و بديع از کازابلانکا، شهری که شايد تا قبل از ساخته شدن اين
فيلم دارای شهرت آنچنانی نبود، آغازگر فيلم ميباشد. "سرهنگ اشتراسر"
(کنرادفايت) يکی از افسران ارشد نازی است که به خاطر انجام ماموريت مهمی
وارد کازابلانکا می شود. او می خواهد از خروج مبارزی اهل چک بنام
"ويکتورلازلو" (پل هنريد) که از زندان نازيها گريخته و قصد دارد از طريق
اين شهر به آمريکا بگريزد، جلوگيری نمايد. استراسر در فرودگاه با استقبال
"سروان رنو" (کلود رنس) رييس شهربانی کازابلانکا روبرو می شود. کازابلانکا
اکنون مستعمره فرانسه آزادبوده و جزو مناطق اشغال شده آلمانها محسوب نمی
شود. در کازابلانکا همه از کاباره "ريک" سخن می گويند. بنابراين انتظار ما
چندان زياد نيست تا به کاباره ريک برويم. اولين بار که چهره ريک (همفری
بوگارت) را می بينيم در پشت ميزش نشسته و به دربان کاباره اشاره می کند که
چه کسانی مجاز به ورود می باشند. چرا که او يک قمارخانه به اصطلاح مخفی در
کاباره اش دارد‼

بالاخره لازلو از راه می رسد. مبارزی که زنی زيبا بنام "الزا" (اينگريد
برگمن) او را همراهی می کند. با وارد شدن الزا نگاه "سام" (دولی ويلسون)
نوازنده کاباره به او می افتد و بی درنگ او را ميشناسد. وقتی لازلو جهت
صحبت با کسی برای لحظاتی از همسرش جدا می شود، الزا سام را نزد خود فرا می
خواند و از او می خواهد تا ترانه جاطره انگيز "همچنان که زمان ميگذرد "را
برايش بخواند. سام ابتدا قبول نمی کند ولی با اصرار الزا آن را اجرا می
کند. لحظاتی بعد هيجان به اوج می رسد. ريک وارد سالن شده و پس از مکثی
کوتاه با عصبانيت به طرف سام رفته و فرياد می زند: سام! مگه بهت نگفته
بودم هيچوقت اين آهنگ را نزن! سام با اشاره سر الزا را نشان می دهد. لحظه
جاودان تاريخ سينمای رمانتيک شکل می گيرد و نگاه ريک و الزا در هم گره می
خورد و آتش عشقی که چند سال پيش خاموش شده بود دوباره شعله ور می شود

Louis introduces Rick to Ilsa and Lazlo

الزا همسرش لازلو را به ريک معرفی می کند. اولين سنت شکنی ريک خوردن
مشروب با مهمانان است که باعث تعجب سروان رنو می شود. وقت رفتن فرا می رسد
و ريک الزا را با نگاهش بدرقه می کند.

اکنون شب از نيمه گذشته و کاباره تعطيل است. اما ريک با دنيايی از خاطرات
قديمی و يادآوری آنها دست و پنجه نرم می کندو روی به مشروب آورده است. سام
برای تسکين دادن به او نزدش می رود و ريک از او می خواهد تا آن ترانه
خاطره انگيز را برايش بخواند.

يکی از بهترين فلاشبکهای تاريخ سينما رقم می خورد و ما با ريک به سالهای
نه چندان دور در پاريس می رويم. ريک و الزا سوار بر ماشين از مناظر مختلف
عبور می کنند. آنها عاشق و دلباخته همديگر هستند. الزا هيچ وقت از گذشته
خود به ريک چيزی نمی گويد اما می داند که ريک بخاطر سابقه ای که در آمريکا
داشته نمی تواند به کشورش بازگردد.خوشی آندو چندان طولانی نيست زيرا
آلمانها فرانسه را اشغال کرده و هر لحظه به پاريس نزديک می شوند. اسم ريک
در ليست سياه گشتاپوست. بنابراين ريک بايد هر چه سريعتر پاريس را ترک کند.
او با الزا قرار می گذارد تا به اتفاق هم به سوی مارسی بگریزند. اما در
آخرين لحظه و در ايستگاه قطار خبری از الزا نيست. سام حامل پيامی از طرف
الزاست: ريک من متاسفم از اين که نميتوانم با تو بيايم و ... . ريک گيج
ومنگ نامه را مچاله کرده و سوار قطار می شود

الزا وارد کافه می شود. ريک منتظر اوست اما آنقدر با طعنه و تند با او
صحبت می کند که الزا با ناراحتی ترکش می کند. کارشکنی ها برعليه لازلو
شروع می شود. او سخت به دنبال پروانه خروج می گردد. غافل از اينکه رابط
آنها را نزد ريک به امانت گذاشته و خود کشته شده است. سرانجام لازلو پی می
برد که اجازه خروجش در دستان ريک است و سعی ميکند او را راضی کند اما اين
کار ساده ای نيست. در يک ميهمانی گوشه ای از آنچه که آلمانها از آن وحشت
دارند اتفاق می افتد. در کاباره ريک ارکستر موزيک حماسی آلمان را ميزند و
سربازان و افسران آلمانی با صدای بلند آن را همراهی می کنند اما ناگهان
لازلو وارد شده و از ارکستر ميخواهد تا "مارسيز"را بنوازد. صحنه ای بديع و
بيادماندنی اتفاق می افتد و همه کسانی که در کاباره هستند برخاسته و سرود
ملی فرانسه را با شور خاصی می خوانند. اين کار به تعطيل شدن کاباره ريک می
انجامد. لازلو شبها جهت برگزاری جلسات نهضت مقاومت به طور مخفيانه در
کازابلانکا رفت و آمد می کند و اين بهترين فرصت برای الزا است تا نزد ريک
رفته و او را متقاعد کند. او ابتدا با خواهش و التماس از ريک می خواهد تا
برگه های خروج را به او بدهد اما وقتی با بی تفاوتی ريک روبرو می شود به
رويش اسلحه می کشد غافل از اين که ريک بيدی نيست که از بادها بلرزد. الزا
عذرخواهی کرده و باز هم با گريه التماس می کند. ريک او را آرام کرده و
درقبال برگه ها پيشنهاد عجيبی می دهد. بهای بدست آوردن برگه خروج تنها يک
چيز است: خود الزا! او بايد برای ريک باشد. الزا و ريک قرارهايشان را می
گذارند

روز سرنوشت فرا می رسد. ريک با ارائه برگه های خروج سروان رنو را متقاعد
می کند تا فرودگاه را برای پرواز آماده کند. در اين اثنا سرهنگ استراسر با
شنود تلفنی از قضيه با خبر شده و سريع عازم فرودگاه می شود. در فرودگاه
همه به هم ميرسند. ريک به طرف سروان رنو اسلحه کشيده و از او می خواهد تا
همکاری کند. اما استراسر از راه می رسد. ريک با گلوله ای او را که در حال
تماس با برج مراقبت است از پا در می آورد. همه چيز طبق نقشه پيش رفته و
هواپيما آماده پرواز است. در حاليکه الزا منتظر است تا بر طبق نقشه عمل
شود با صحنه عجيبی روبرو می شود.

ريک او و لازلو را برای رفتن بدرقه می کند. الزا اندکی مقاومت کرده و ناباورانه به ريک نگاه ميکند. اما ريک او را راضی به رفتن ميکند

وداعی دوباره برای ريک و الزا رقم می خورد: چشمان اشکبار الزا، نگاه سرد و
بی تفاوت لازلو و چهره درهم اما مصمم ريک. هواپيما پرواز ميکند و ريک و
الزا برای هميشه از هم جدا می شوند. در فضای مه گرفته فرودگاه تنها ريک و
سروان رنو باقی مانده اند که با گفتگويی دوستانه درباره آينده در غبار
محومی شوند
...و اين پايان حماسه کازابلانکاست

در تاريخ سينمای کلاسيک فيلمهای معروف بسياری وجود دارد، فيلمهايی پر
محتوا، فيلمهايی با جلوه های هنری يا اصالت هنری و با اهميت سياسی بيشتر.
فيلمهای ديگری هم هستند که احتمالا ما در رده بندی بهترين فيلمهای تاريخ
سينما بالاتر از کازابلانکا قرار می دهيم. ولی وقتی قرار است دست روی
فيلمهايی بگذاريم که شخصا دوستشان داريم و راحت تر بگويم وقتی پيش يک دوست
صميمی اعتراف می کنيم دير يا زود حرفمان به اين چند کلمه آشنا می رسد:

ـ من واقعا ديوونه کازابلانکا هستم.

ـ منم همينطور

کازابلانکا فيلمی است که معيارهای عادی را تغيير داد:

بيشتر از خود "همفری بوگارت" عمر کرد، در زمان تغيير سليقه ها به حياتش
ادامه داد و به تمامی کسانی که می خواستند با رنگی کردن آن زيباييشو از
بين ببرند، دهن کجی کرد. کازابلانکا جهش کرد تا دل کسانی را که چند دهه
بعد از ساخته شدنش به دنيا آمده بودند را ببرد. دير يا زود و معمولا قبل
از ۲۱ سالگی همه اين فيلم را می بينند و البته به فيلم محبوبشان هم تبديل
می شود. واقعا حرف نداره ...!

در سال ۱۹۹۲ کازابلانکا ۵۰ سال داشت. در تاريخ سينما ۵۰ سال زمان طولانی
است، زيرا سينما خودش فقط ۱۰۰ سال قدمت دارد. ولی در مقايسه با زمان اين
فقط يک لحظه است.

بعضی از عوامل سازنده فيلم هنوز در قيد حياتند اما ستاره ها همه دارفانی
را وداع گفته اند. آخرين بازيگر فيلم هم ”کرت بوا“ (همان جيب بری که به
مسافران هشدار می داد مواظب جيب برها باشند!) بود که در سال ۱۹۹۲ درگذشت.

و اما در مورد خود فيلم:

صحنه های کليدی فيلم در حقيقت همانهايی هستند که ورود غير منتظره "الزا"
را به کافه "ريک" تعقيب می کنند. در بين فيلمهای کلاسيک کمتر فيلمی را می
توان پيدا کرد که با تماشای مکرر آن احساساتان نسبت به تماشای فيلم برای
نخستين بار بيشتر شده باشدو کازابلانکا از همين دست فيلمهاست که خودش را
پس از چند بار تماشا نشان می دهد!

وقتی برای اولين بار به تماشای فيلم می نشينيم هيچ چيز از رابطه عاشقانه
بين ريک و الزا در پاريس نمی دانيم، پس جريان را به سادگی دنبال می کنيم.
هنوز مجبوريم اين رابطه عاشقانه را ( که ظاهرا موضوعی فرعی به نظر می رسد)
را رمز گشايی کنيم. ما متوجه می شويم که اين رابطه معنايی دارد ولی کاملا
آن را نمی فهميم. اما بعداْ در زمانی که فيلم رو به جلو می رود ما خاطرات
پاريس را تجربه می کنيم. آنگاه به عمق احساسات الزا پی می بريم و در آخر
فيلم به نتيجه گيری ميخکوب کننده اش می رسد.

اما برای بار دوم که فيلم را نگاه می کنيم هر کلمه ای که بين ريک و الزا
ردوبدل می شود و هر چيز کوچکی که در رفتار و نگاهشان مشاهده می شود برای
ما با يک دنيا نيش و کنايه همراه می شود. هنگامی که برای اولين بار فيلم
را نگاه می کنيم به اندازه کافی خوب به نظر می رسد، اما برای بار دوم محشر
است.

در حقيقت ذات اين فيلم طوری است که تماشای مکرر را طلب می کند. اگر شخصی
را می توانيد پيدا کنيد که تا بحال اين فيلم را نديده است، کنارش بنشينيد
و با همديگر فيلم را تماشا کنيد. متوجه می شويد که حواس شما به فيلم بيشتر
از حواس دوستتان است. البته دوست شما آدم بی احساس و زمختی نيست! ولی نمی
تواند مثل شما متوجه تلخی خاصی بشود که پشت هر نگاهی وجود دارد و به تدريج
هم پررنگ می شود و با هر كلمه ای افزايش می يابد.

درتماشای اول ممكن است بيننده حتی متوجه جريانهای جانبی فيلم هم نشود
مانند داستان فرعی زن جوانی كه حاضر است هركاری انجام بدهد تا به شوهرش
جهت خارج شدن از كازابلانكا كمك كند .



اگرچه آشنا شدن با فيلم كمك زيادی در انتقال احساس می كند اما از طرف ديگر
هم باعث می شود تا نقطه ضعف هايی مشخص شود كه در تماشای اول به چشم نيامده
است . بعنوان مثال برای خود من زمانی پيش آمد كه متوجه شدم از شخصيت
"ويكتور لازلو" زيادخوشم نمی آيد. او يك قهرمان مقاومت است و در عين حال
خيلی بی مزه و بی حس ! اگر در زمان صلح سر از يك سازمان سياسی در بياورد
خيلی راحت با يك حكومت خودكامه و ديكتاتوری كنار می آيد . وقتی در پايان
فيلم ريك در مورد چيزهايی كه بين او و الزا اتفاق افتاده دروغ می گويد تا
وجهه الزا را در نظر او حفظ كند لازلو اصلا عين خيالش هم نيست ! در حقيقت
به نظر من اواصلا لياقت الزا را ندارد . ريك می گويد كه جای او در كنار
ويكتور است ولی آيا ويكتور به او توجهی می كند و يا اصلا به اونيازی دارد؟
او در حين يك فرار طولانی با كارش و با قهرمانيش ازدواج كرده است . شبهای
متعددی وجود خواهند داشت كه الزا "همچنان كه زمان می گذرد" راگوش كند و
متوجه اشتباهش در سوار شدن به آن هواپيما بشود.

مثل تمام كسانی كه نسبت به فيلمهای مورد علاقه شان خيلی حساسند من هم
نكاتی را در رابطه با اين فيلم و شخصيتهايش پيدا كرده ام كه دانستن آنها
می تواند جالب باشد :

چيزی كه در مورد ريك جالب به نظر می رسد و مرا حسابی تكان داده است عشق او
نسبت به الزا نيست بلكه توانايی او در پيدا كردن چيزی فراتر از عشق است .

شخصيت لازلو هم مثل يك خوك می ماند چون هم خدا را می خواهد هم خرما را !
او چه جور مبارز جدی مقاومت است كه زنش را با خود به اين طرف و آن طرف می
كشاند و او را در معرض خطرات بی مورد قرار می دهد. تنهاتوجيه برای ما اين
است كه بگوئيم خودپسندی او نياز به تعريف و تمجيدهای زنش دارد. يك قهرمان
واقعی حتما كازابلانكا را به تنهايی ترك می كرد هم بخاطر كارش هم بخاطر
خير و صلاح زنی كه دوستش دارد. لازلو آنقدر كودن است كه حتی نمی تواند
ببيند بين ريك و الزا چه می گذرد. فيلم سعی می كند تا به ما بفهماند كه
الزا هر دومرد را دوست دارد ولی مامی توانيم بفهميم كه در قلب الزا چه می
گذرد ... .

"بوگارت" هیچ وقت آنقدر احساس برانگيز ظاهر نشده است مردی كه همراه بطريش
سيگار به لب در تنهايی نشسته و غرق در افسوس و دلتنگی می باشد . بی رحمی
اي كه با آن الزا را موردحمله قرار می دهد واقعا دردناك و شكنجه آور است.
چون اين طرز حرف زدن بيش از آن كه الزا را ناراحت كند خود ريك را زجر می
دهد. او روی زخم خودش نمك می پاشد .

الزا در فهميدن اين مطلب كمی كند ذهن به نظر می رسد ولی در حقيقت اين يكی
از حقه های فيلم است كه الزا را هميشه ودر هر اتفاقی كه می افتد كمی عقبتر
از جريان قرار می دهد .

اگر همانطور كه در افسانه فيلم آمده است و حقيقت داشته باشد و صحنه نهايی
فيلم تا روز آخر نامشخص بوده است و اينكه برگمن نمی دانسته كه بالاخره
الزا نصيب كداميك از مردها می شود تاحدودی گيج ومنگ بودن اورا توجيه می
كند . ولی متاسفانه اين افسانه دهان پركن نمی توانسته حقيقت داشته باشد
چون اعتقادات عمومی حاكم بر هاليوود آن روزها نمی توانست اجازه بدهد الزا
مردی را كه قانونا همسرش بوده به خاطر مردی كه عاشقش است ترك كند .با اين
وجود برگمن هنوز هم كاملا متقاعد كننده به نظر می رسد . وقتی كه در
فرودگاه از يك مرد جدا شده ودر كنار مرد ديگری می ايستد او دوپاره شده است
. پريشانی و سردرگمی عاطفی در حضورمردی كه دوستش دارد همواره يكی
ازخصوصيات بارز بازيگری برگمن بوده است. در "بدنام" ساخته "هيچكاك" كه
فيلمی با درون مايه ای كمابيش شبيه كازابلانكا است كری گرانت كه عاشق
برگمن است مجبور می شود به خاطر هدف برترش در مبارزه با دشمن وانمود كند
كه اين گونه نيست و اينجاست كه می توانيم خصوصيت بارز برگمن را ببينيم .

كارگردانی "مايكل كورتيز" هم از هر نظر كاملا صرفه جويانه بوده است . نكته
قابل توجه اين است كه او تصويری را ارائه می دهد كه برای دركش بيننده بايد
كاملا در آن غرق شود او به راحتی اينكار را انجام می دهد بدون آنكه كسی
اصلا متوجه اين شود كه اين صحنه ها اصلا كارگردانی هم داشته است! او به
طور معمول از همان شيوه روايی و داستان گويی سينمای كلاسيك استفاده می كند
همانطوری كه "گريفيث" آن را تعريف كرده است و در هزاران فيلم ساخته شده
قبل ازكازابلانكا به كار رفته است : آماده كردن نما ـ حركت ـ مديوم ـ‌ نما
ـ كلوزآپهای متعدد ـ نماهای ديد اشخاص و عكس العمل ها .


آيا نمايی دركازابلانكا هست كه بدون در نظر گرفتن بقيه فيلم و فقط برای
خودش فيلمبرداری شده باشد؟‌من كه فكر نمی كنم ! كورتيز همه كاره فيلم و
داستان است او حتی از شخصيتهای فيلم هم گوی سبقت را ربوده است هيچ كس نمی
پرسد كه آن نمای محشر را در كازابلانكا ديده ای ؟ چون هيچ نمای محشری كه
از ساير نماهای ديگر متمايز باشد وجود ندارد و اگر كسی هم اين طور فكركند
دچار اوهام شده است .

وقتی از "هوارد هاكز" خواستند تا فرمول يك فيلم بزرگ را تعريف كند گفت :
سه صحنه عالی بدون صحنه بد . كازابلانكا در فرمولش اين كار را با ۴ صحنه
انجام داده است .

nae 12-11-2009 12:31 AM

پدرخوانده 2(دنباله ای خیلی محکم تر و بهتر از قبلیش)

پدرخوانده 2 :


آمریکا 1974

کارگردان: فرانسیس فورد کوپولا

تهیه‌کننده: ف. ف. کوپولا

فیلمنامه‌نویسان: ف. ف. کوپولا، ماریو پوتزو

فيلمبردار: گوردون ویلیس

تدوینگران: بری مالکین، ریچارد مارکس، پیتر زینر

موسيقي: نینو روتا

طراح صحنه و لباس: تادورا وان رانکل

بازیگران: ال پاچینو، رابرت دووال، دایان کیتن، رابرت دنیرو

تو یه جمله کاملترین فیلم تاریخ سینما

nae 12-11-2009 12:34 AM

آبی(شاید بتونم بگم بهترین فیلمی که دیدم)

قطعا هركارگرداني در دوره ي فيلم سازي خودش سير تكاملي اي دارد كه اين پختگي ماحصل تجربه در فيلمسازي و زندگي است. كيشلوفسكي از جمله كارگردان هاي بزرگي است كه از ابتداي كار خود با يك پختگي ذاتي كار خود را شروع كرد. فيلم كوتاه چهارده دقيقه اي سر هاي سخنگو كه از اولين كار هاي كيشلوفسكي است ، مدرك قابل اعتمادي براي اثبات اين قضيه است.


از کیشلوفسکی آثار جاودانی مثل آماتور (camera buff) بی پایان (no end) ، شانس کور (blind chance) زندگی دوگانه ی ورونیک (duble life of veronika) ده فرمان (ten decaloges) و تریولوژی سه رنگش به جا مانده. سه گانه ی رنگ ها به عنوان بزرگ ترین شاهکار کیشلوفسکی با سه عنوان آبی (blu) سفید(bialy) و قرمز (rouge) به مناسبت بزرگداشت انقلاب و آزادی فرانسه با نشان سه رنگ پرچم این کشور خلق شده اند.

اما طبق معمول بعد اتمام تماشای این سه گانه ، تازه درخواهیم یافت که کیشلوفسکی با ظرافت و تردستی عقیده ای را بر ما تحمیل کرده که به موجب آن نبود آزادی و شاید افسانه بودن آن را دریابیم. این اولین باری نیست که شاهد انکار یک موضوع از کیشلوفسکی می شویم.

در ده فرمان که برای رساندن ده فرمان موسی ساخته شده اند ، کیشلوفسکی به همین روش سزای بی اعتنایی به ده فرمان موسی را به تصویر می کشد. گرچه تمام این سرنوشت ها تلخ و به نوعی غیر منطقی و دور از انصاف رقم می خورند.

و در فرمان دهم شاهد تشییع تابوتی هستیم که ده فرمان با آن به خاک سپرده می شوند و پسر خواننده ای که در آوازش فرمان های موسی را لعنت می کند.




به عقیده ی منتقدان آبی قوی ترین و کامل ترین فیلم کیشلوفسکی بوده که در آن عوامل موسیقی ، فیلمنامه ، هنرپیشه و حتی نور پردازی به حد اعلای خود، توصیف کننده ی مظامین فیلم اند.

آبي توصیف زندگی زن ميانسالي به اسم ژولیت است كه در سانحه اي همسر و فرزندش را از دست مي دهد. همسری که آهنگساز معروفی بوده و دختربچه ای که ملاحت و معصومیتش در ابتدای فیلم تکمیل کننده ی معنی کاملی از یک خانواده ی خوشبخت است.
اما بعد از این خاطره ، همه ی خاطرات خوب گذشته تداعی گر خاطره ی بد از دست دادن آن دو عزیز است. ژولی ابتدا نا اميد است. و به اين نتيجه مي رسد كه "قادر نيست" به زندگي ادامه بدهد.

اما عملا مي بيند همان طور هم "قادر نيست" خود را از زندگي خلاص كند و ناگهان به بلوغي در زندگي خود مي رسد. به نگرشی برای آسوده تر زیستن كه با آن بتواند از قيد و بند هاي زندگي سابقش - که از آن جز خاطره ای اندوهبار به جا نماده - آزاد باشد. براي شروع استوديو آبي كه نمادي از زندگي سابق او با همسر آهنگسازش بود را نابود مي كند .به اين اميد كه با اين كار بتواند خاطرات و زندگي گذشته را به فراموشی بسپارد. اما بعدها در مي يابد كه رهايي از آن زندگي به اين آساني ها هم امكان پذير نيست.

بنابراين كل اساس خانه را حراج می کند و خانه را نیز به فروش می گذارد. و براي اين كه بتواند به خود ثابت كند كه مي تواند بر خلاف قانون زندگي قبلي اش رفتار كند ، براي شروع دوست و همكارِ همسرش را روي دشك آبي اي كه تنها نمادي از زندگي گذشته ي اوست به عشق بازي دعوت مي كند. دشکی که شاید روزگاری بستر زناشویی او با همسر متوفی اش بوده. اما رنگ آبي دست بردار نيست. هميشه با اوست. در استخر ،در خيابان. نشانه ها تمام نشدني اند و پاك كردن آن ها به مثابه فنا كردن زندگي خود اوست.

هیچ چیز جایگزین آن خاطرات نخواهد شد. حتی با این که آخرین کار آهنگسازی همسرش را نابود می کند، نوای آن آهنگ کماکان در گوش اوست. آزادی روز به روز بی معنی تر می شود.

و در نهايت متوجه مي شود كه همسرش با يك وكيل دعاوي دادگاه رابطه داشته و آن زن از همسر او بچه دار است. ژولي با نشانه ای جدید از همسرش مواجه شد که قادر به نابود كردنش نیست. بچه اي از همسر او. قطعا شبيه به او خواهد بود و خاطره ي او را زنده خواهد كرد. بنابراين در مقابل گذشته تسليم مي شود و آن خانه را محلي براي زندگي و گذران آن بچه تدارک می بیند.

از طرفي انتشار آخرين آهنگسازي همسر ژولي كه شاهكاري به ظاهر نيمه كار است به او مي فهماند كه به هيچ عنوان آن بدبختي ها را نمي توان فراموش كرد. باید کنار آمد.مثل دختر جوانی که در همسایگی خانه ی جدید ژولیت است و با همه چیز کنار می آید. مثل پسر نوجوانی که می داند عاشق اوست ولی با این تضاد زندگی را طی می کند. کنار آمدن ژولی با زندگی مثل تن دادن دختر باکره ای برای هم بستری با هیولای سرنوشت است. هیولایی که در سکان های پایانی فیلم به وضوح عرض اندام و قدرت نمایی می کند.
دو تفاوتی که سینمای کیشلوفسکی با سینمای تجاری آمریکا دارد این است که در سينماي كيشلوفسكي خشونت وجود ندارد.

خشونتی که از سینمای امریکا کنار نرفتی است. اگر هم به ندرت دیده می شود نقش کلیدی ندارد. شاید کیشلوفسکی خشونتی خشن تر و زمخت تر از دست سرنوشت برای مهیج کردن فیلم خود نمی یابد.


دیگر امتیاز این فیلم ساز به هالیوود این است که در سینمای کیشلوفسکی هيچ وقت يك نفر تنها قهرمان يك داستان نيست. همه از نظر كيشلوفسكي قهرمان هاي داستان خودشان اند. در سينماي كيشلوفسكي رهگذري كه از كنار شخصيت اول فيلم مي گذرد مي تواند شخصيت فيلم ديگري از كيشلوفسكي باشد. با اين نقطه ي اشتراك كه همه اين شخصيت ها بدبخت اند و همه اي اين بدبختي ها جبر است. مثل پسر تنهايي كه به ژولي مي انديشد. فاحشه اي كه در طبقه ي پايين خانه دارد و شخصيت فيلم سفيد كه همزمان با ژولي در دادگاه حاضر است. اين بدبختي بالفطره نشان از تفكر ناتورئاليستي كيشلوفسكي و جهان بيني به ظاهر واقع بینانه ی اوست.


در سينماي كيشلوفسكي نماد هر چيز در همان فيلم مشخص است. مثلا در ابتداي فيلم آبي، زرورق آبي اي در دست زني است كه از شيشه ي ماشين بيرون آمده و بعد بيرون انداخته مي شود شروع براندازي رنگ آبي از آن فيلم است. و در چند صحنه ي بعدي ژولي شكلات آبي رنگي در كيفش مي يابد كه زرورق آبي اي مثل همان زرورق بدور آن است و چون تداعي گر خاطرات زندگي گذشته اوست شروع به جويدن شكلات مي كند. کنایات و متلک های کیشلوفسکی کوبنده اما پنهان اند. مثل سرود اتحاد اروپا که در تشیع جنازه آهنگساز و دخترش اجرا می شود.

گویی اتحاد اروپا را به خاک می سپارند. اما از طرفی اين شعار كيشلوفسكي است كه «اگر يك شيشه ي شير ، در فيلم من مي شكند اين لهستان نيست كه از هم مي پاشد. اين فقط يك شيشه ي شير است.» مطلب اخير به ما خاطرنشان مي كند كه نبايستي خيلي در شناخت نماد هاي فيلم هاي كيشلوفسكي عجله كرد و همه چیز را به فال شوم گرفت.


دیگر عنصری كه به سينماي كيشلوفسكي جلوه ي خاصي بخشيده موسيقي فيلم های فیلم ها است. موسیقی در نظر او آنقدر نقش تعیین کننده ای دارد که بسیاری از شخصیت های فیلم ها خود آهنگساز هستند مثل آبی ، زندگی دوگانه ورونیک، فرمان دوم (یک شنبه را از یاد مبر) و فرمان دهم (به خانه ی همسایه ات تجاوز مکن) . كه بیش تر آهنگسازي زبیگنف پرايزنز كار شده اند. در فيلم آبي موسيقي فيلم طوري بر فيلم تجلي مي كند كه همه ي خاطرات گذشته بر سر ژولي يا بر سر بيننده مي كوبد. او نه قادر است خود را نابودکند- نه قادر است فراموش کند- نه قادر است که خود نباشد- نه قادر است خوش باشد- نه قادر است زندگی کند! این است تعریف کیشلوفسکی از آزادی در سه گانه ای که به مناسبت بزرگداشت یک شبه آزادی بزرگ است.

nae 12-11-2009 12:36 AM

مهر هفتم


فيلمساز صاحب سبك سوئدي، اينگمار برگمن در اتوبيوگرافي خود در سال ۱۹۸۷ تحت عنوان «فانوس جادويي» تنها دوبار از معروف ترين اثر سينمايي اش «مهر هفتم» ياد مي كند و پيش از آن كه به طور خيلي گذرا به محدوديت زماني خود براي ساخت آن و بودجه ناچيز اين فيلم اشاره كند «مهر هفتم» را يك اثر متفاوت كه به آن دلبستگي خاصي دارد و آن را در شرايط دشوار و از سر غليان شور و سرزندگي درخود ساخته است، توصيف مي كند. با چنين تعريف نه چندان پرمايه اي از «مهرهفتم» كه ۵۰ سال پيش ساخته شد و جايزه هيأت داوران جشنواره كن را برد هيچ كس فكر نمي كند كه اين فيلم نقطه عطفي را درتاريخ سينما رقم زده باشد چه برسد به آن كه بخواهد آن را تغيير داده باشد. برگمن مبدع سينماي هنري اروپا نبود (نئورئاليست هاي ايتاليا همچون روسليني و دسيكا پيشگامان آن بودند) اما «مهر هفتم» سينما را به مثابه رسانه و ابزاري معرفي كرد كه مي توانست در زندگي، مرگ و دل نگراني اگزيستانسياليستي تأمل و تعمق كند. اگر «دزد دوچرخه» دسيكا روحيه بخش و سرگرم كننده بود «مهر هفتم» به هيچ وجه اينگونه نبود. اين فيلم يك نمايش سياه و سفيد غمبار اخلاقي از اسكانديناوي قرون وسطي بود كه آدمهاي جدي از سرتاسر دنيا به ديدن آن شتافتند و براي ديدن آن نيز مي بايست جدي مي بودند.
داستان «مهرهفتم» (كه عنوان آن برگرفته از كتاب مكاشفه يوحناي رسول است) در عصر شيوع طاعون يا مرگ سياه در اروپا كه مردم فوج فوج قرباني آن مي شدند، مي گذرد. يك شواليه به نام آنتونيوس بلاك (مكس ون سيدو) كه با ملالت از جنگ هاي صليبي بازگشته است با مرگ كه چهره اي سپيد دارد و لباسي كلاهدار به تن كرده است و به دنبال او آمده است رودررو مي شود. آنتونيوس بلاك براي به تعويق انداختن اجل اش و همچنين برخورداري از فرصتي هرچند كوتاه براي نشان دادن نمونه هايي از خوبي انسانها به مرگ به او پيشنهاد بازي شطرنج را مي دهد. اما درنهايت حاصل كار عبث است.
اينگمار برگمن فيلم خود را «متفاوت» خوانده بود و در جاي جاي «مهرهفتم» مصداق هاي عيني دارد. صحنه هايي كه در آن گروهي از بازيكنان درحال سفر نشان داده مي شوند ضعيف و كسالت بار هستند و حتي معروف ترين تصاوير بصري آن در قيد و بند «زمان» نيستند. آنتونيوس بلاك و مرگ درحال شطرنج بازي در ساحل و رقص نهايي مرگ در قالب يك گروه شش نفره بر فراز يك تپه بادگير و با هدايت خود مرگ كه داسي را حمل مي كند.
اين تصاوير آنچنان با فرهنگ اروپا عجين شده اند كه حتي براي آنهايي كه هرگز «مهرهفتم» را نديده اند قابل شناسايي اند. آنها تاكنون موضوع هجوهاي سينمايي، تلويزيوني و حتي عروسكي بسياري بوده اند و همچنين به فيلمسازان آوان گراي امروزي الهام بخشيده اند. بارزترين آنها وودي آلن بوده است كه در دو فيلم خود به نام هاي «عشق و مرگ» و Deconstructing Harry به اين فيلم مهم برگمن اشاره كرده است. اين كارگردان، بازيگر آمريكايي درباره او گفته است: «برگمن با فيلم «مهر هفتم» شاخص ترين فيلم با موضوع مرگ را ساخته است و من شخصاً هيچ وقت نتوانسته ام استعاره اي به زيبايي استعاره او بيافرينم». جان بوزمن و تري گيليام نيز هر دو به تأثيرگذاري «مهر هفتم» بر آثارشان اذعان داشته اند. پل ورهوون گفته است: «مهر هفتم باعث شد متوجه شوم كه فيلم مي تواند هنر باشد و از همين رو تشويقم كرد تا كارگردان شوم. اين فيلم يكي از مهم ترين و تأثيرگذارترين فيلم هايي است كه در تاريخ سينما ساخته شده. نكته جالب تر در مورد اين فيلم اين است كه به جز حضور پرجذبه «ون سيدو» در آن ـ كسي كه اين فيلم يكي از نخستين تجربيات همكاري هاي بي شمار آتي او با برگمن شد ـ «مهر هفتم» در ميان انبوه آثار سينمايي برگمن يك فيلم استثنايي است كه خيلي اتفاقي ساخته شد. اين كارگردان هميشه مي دانست كه شانسش براي ساخت چنين فيلمي محدود خواهد بود. او فيلمنامه را به «Svensk Filmindustri» كه در آن زمان بودجه مالي لازم براي ساخت تمامي فيلم هاي سوئدي را تأمين مي كرد تحويل داده بود و آنها اين پروژه را رد كردند اما در سال ۱۹۵۵ كه فيلم «لبخندهاي شب تابستاني» او جايزه هيأت داوران جشنواره كن را كسب كرد خريداران خارجي به سراغ آن آمدند. در كن بود كه برگمن ديداري با مدير سرزنده «Svensk Filmindustri» «كارل اندرس ديملينگ» داشت و فيلمنامه «مهر هفتم» را با اين پيام در دستانش گذاشت: «حالايا هيچ وقت، كارل اندرس» ديملينگ حاضر شد آن را بسازد اما شرط و شروط هايي براي آن وضع كرد: اين فيلم بايد حداكثر در ۳۶ روز فيلمبرداري مي شد و ارزان هم تمام مي شد. «مهر هفتم» آنگونه كه ديگران پي برده بودند فيلمي نبود كه بتواند به راحتي به فروش رود.
به خاطر همين سختگيري ها و قيد و بندهاي حرفه اي يكي از مهم ترين صحنه هاي تاريخ سينما دقيقاً همان چيزي نيست كه به نظر مي آيد. صحنه رقص مرگ در پايان روز و پس از آن كه عوامل صحنه وسايل خود را جمع و بازيگران صحنه را ترك گفته بودند كليد خورد. در پايان آن روز بود كه برگمن متوجه ابرسياهي در آسمان شد و به نظرش رسيد كه همين مي تواند سكانس بسيار زيبايي را بيافريند. او ترديد نكرد و همان موقع عده اي از عوامل صحنه باقي مانده و جمعي از جهانگردان را گرد هم آورد تا اين صحنه را فيلمبرداري كند. به آنها لباس افرادي را پوشاندند كه محكوم به مرگ بودند و به دستور كارگردان از سر اجبار رقصيدند. آنها دقيقاً نمي دانستند كه دور و برشان چه مي گذرد.

nae 12-11-2009 12:39 AM

آگراندیسمان

در هنر عکاسی تکنیکی وجود دارد که می توان عکس پولوراید گرفت. فرض کنید از عده ای که دور یک میز نشسته اند عکس پولوراید بگیرید و وقتی آنرا ظاهر کردیم ببینیم که بجای افراد، دور میز توده ابری مبهم از الگوهای تداخلی جمع شده است. در هر دو مورد می توان بدرستی پرسید کدام یک واقعیت حقیقی است: جهان به ظاهر عینی که عکاس/ مشاهده گر تجربه کرده یا الگوهای تداخلی محو و مبهمی که توسط دوربین/ مغز ضبط شده است؟
در جهان شناسی هولوگرافیک این احتمال بررسی می شود که واقعیت عینی جهان بیرون- کوهستانها، درختان سرو، فنجانهای داغ و چراغهای روی میز- ممکن است اصلا وجود نداشته باشد، یا دست کم آنگونه که ما معتقدیم وجود نداشته باشند.
امروزه فیزیک کوانتوم این اعتقاد عارفان بزرگ را تائید می کند که واقعیت همان مایا است. یعنی توهم، و آنچه در عالم خارج است بواقع سمفونی پر طنین اشکال موج گونه، یعنی قلمروی فرکانسهایی است که تنها پس از آنکه به ساحت حواس ما وارد شدند به جهانی که ما می شناسیم تغییر شکل می دهند.



فیلم Blow Up یا آگراندیسمان که با عنوان درشتنمایی نیز ترجمه شده است، شاهکار کارگردان فقید ایتالیایی آنتونیونی است که از منظر فلسفی به بحث در رابطه با این سئوال همیشگی بشر- حقیقت چیست؟- می پردازد.
"والتر ولترونی" شهردار رم ، در مراسم تدفین "مایکل آنجلو آنتونیونی" گفت: با مرگ آنتونیونی نه تنها یکی از بزرگترین فیلم سازان دنیا بلکه یکی از آخرین استادان مدرنیته از دنیا رفت. و در ادامه صحبت هایش چنین گفت: به لطف سینمای آنتونیونی ، ما تصویر دیگری از واقعیت داشتیم. راهی دیگر برای نگاه کردن به چهره یک زن و طراحی یک خودرو. حتی یک ابر هم پس از دیدن فیلم های آنتونیونی ، متفاوت به نظر می رسید.

فیلم آگراندیسمان، داستان ساده ای از یک روز زندگی یک عکاس حرفه ای است. تماشاچی به عنوان سوم شخص نظاره گر حوادث روزمره است و شاید در طول فیلم این حس به سراغتان بیاید که مگر در این حوادث روزمره ی زندگی چه چیزی وجود دارد که آنتونیونی آنرا فیلم کرده است؟ اما به قول بوهم یکی از فیزیکدانان مشهور، واقعیت ملموس زندگی هر روزه ی ما در واقع خود نوعی توهم است. آنتونیونی در فیلمش این توهم را می خواهد نشان دهد.
قهرمان عکاس فیلم با رفتار خاصش هنگام عکس برداری از مناظر طبیعی، سوژه ی معاشقه ی یک زن و مرد توجهش را جلب می کند و تلاش می کند مخفیانه از آنها عکس بگیرد. اما آن زن متوجه عکس برداری می شود و از عکاس می خواهد که فیلم ها را پس بدهد. وی به سادگی از آزادی عكس برداری در یك پارك عمومی دفاع می كند:
- بعضی ها گاوبازن ، بعضی سیاستمدار ، من هم عكاس!
تامس خود را این گونه معرفی می كند. در وبلاگ نقد فیلمی این نگاه اینگونه تفسیر میشود:
"او در حقیقت به رابطه ای اشاره دارد که در سه حرفه مشترک است. یکی همواره فاتح است و دیگری مظلوم و بازنده در این بازی. گویی همیشه یكی حمله می كند و دیگری به ناگزیر دفاع. حمله به چه و كه و دفاع از چه و كه؟
من كه هستم و در كدام رویه این معادله ناگزیر قرار گرفته ام.
آگراندیسمان این است : درشت نمایی آن تكه گمشده از ناپیدای خودمان درتصویر فریبنده و ماسك بر جهره خودمان. مرز آزادی كجاست و آزادی فردی و عمومی در كجا با یكدیگر برخورد كرده و همدیگر را نفی می كنند.آنتونیونی این گونه ، بی در افتادن به دام تصاویر تكراری و شعارگونه ، پلان به پلان با انتخاب میزانسن ، گفتار و نماهای چالش بر انگیز ما را به كشف فیلم و پیام فلسفی آن رهنمون می شود."
با اصرار زن، تامس به ماجرا شک می کند و تصمیم می گیرد عکس ها را پنهانی ظاهر کند. و بالاخره در بزرگنمایی عکس ها متوجه می شود که در تصاویر قتلی رخ داده و جسدی در کادر عکسش وجود دارد که هنگام عکس برداری متوجه نشده بود. تامس برای کشف این حقیقت تلاش می کند اما او با واقعیت در تضاد قرار می گیرد و درنهایت واقعیت را کشف نمی کند. فیلم بسیار ساده روایت شده است و در تمام این مدت دوربین فیلمبرداری به عنوان سوم شخص عمل می کند تا بیننده قضایا را از دید خودش دنبال کند.

خود آنتونیونی به نظرم بهترین حرف را درباره عکاس و فيلمش گفته:
"واقعیت گم می شود،بتدریج و مدام تغییر ماهیت می دهد...هر وقت گمان می کنیم آن را یافته ایم ،تغییر ماهیت می دهد...شخصا،همیشه نسبت به آنچه که می بینم بی اعتمادم؛به آنچه که تصویری به من نشان می دهد،چون نمی توانم آنچه پشت آن نهفته است تصور کنم.عکاس فیلم آگراندیسمان که یک فیلسوف نیست،می خواهد از نزدیک ببیند،اما پیش می آید که به دلیل درشت نمایی بیش از حد شئ،آن شئ متلاشی و در نهایت محو می شود.بنابراین،در یک لحظه واقعیت را به چنگ می آوریم،اما بلافاصله لحظه ی بعد آن را از دست می دهیم."

در یکی از صحنه های شاهکار فیلم که جزو ماندنی ترین سکانس های تاریخ سینما هست، عده ای از ماسكداران پانتومیم باز با سروصدا وارد می شوند و به پارك هجوم می آورند. دو تن از آنان به زمین تنیس رفته و با راكتی فرضی و توپی فرضی ، یك بازی فرضی را آغاز می كنند. تامس ، در آغاز آنها را باور نمی كند اما پس از جند حركت در هماهنگی با تماشاچیان ، او نیز گویی توپ را می بیند و وقتی توپ فرضی به آن سوی زمین تنیس می افتد در پاسخ به درخواست یكی از بازیگران به سوی توپ می دود. دوربین عكاسی را بر چمن می گذارد ، توپ فرضی را برمی دارد وبا شدت و حدت به سوی آنها پرتاب می كند. حیرت آلوده بازی را می بیند ، لحظه ای به فكر فرو می رود ، سرگشته وار به سوی دوربین بازمی گردد آن را از روی چمن بر می دارد و خیره به بازی در جمن ، تماشاخانه اصلی بود و نبود ، به سوی آنان به راه می افتد.
بحث براین بود که توماس با تن دادن به قواعد بازیگران تنیس و قبول کردن راه و منش آنان ، به حقیقت و به بینش آنان وارد شد. حال ، با فرض اینکه توماس به حقیقت رسید ، سوالی دیگر پدید می­آید و آن این است که کدام حقیقت صحیح و کدامیک غلط بوده است؟
احسان تحویلیان یکی از منتقدین سینمایی ایران می نویسد:
"در تمام فیلم ، این دوربین بود که توماس و باقی شخصیت هارا به تصویر می­کشید و در واقع روایت می­کرد ولی در نمایی­که توپ خیالی بر روی چمن­های پارک می­افتد و نمایی که توماس را از پشت سر مشاهده می­کنیم که می­دود تا توپ را بردارد دید و نظر و تفکر دوربین به کنار گذاشته می­شود و ما فیلم را از دید و از چشمان آن بازیگر تنیس – همان دختر که به توماس امر کرد تا توپ خیالی را بیاورد – مشاهده می کنیم. بهتر است بگوییم ما فیلم را از جهان­بینی آن بازیگر تنیس مشاهده کردیم."
چه چیز واقعی است : آن چه كه به وسیله دوبین من در عكسهای من ثبت شده ، آن را دیده ام و اكنون نیست یا توپی كه نمی بینمش اما وقتی برای بازیگر پرتابش می كنم ، بازی را ادامه می دهد؟

پاره ای از بررسی ها در عصب شناسی نشان داده اند که کمتر از پنجاه درصد از آنچه "می بینیم" بواقع بخاطر اطلاعاتی است که وارد چشمانمان می شود. پنجاه درصد دیگر حاصل انتظاراتی است که از جهان، آنطور که می باید بنظر آید، داریم. همه ی اینها به این سئوال آزاردهنده منجر می شود: اگر ما داریم کمتر از نیمی از آنچه را که آنجاست میبینیم، چه چیز دیگری آنجاست که ما نمی بینیم؟
یکی از اصول فیزیک کوانتوم این است که ما واقعیت را کشف نمی کنیم، بلکه در خلق و آفرینش آن شرکت می کنیم.

در یکی از نمایشنامه های پیراندلو، خانم سینی می گوید: که تنها چیزی را باور دارد که دیدگانش ببیند و انگشتانش لمس کند؛ لودیسی در پاسخ می گوید:"شما باید به کسان دیگر نیز که با دیدگان خود می بینند و با انگشتان خود لمس می کندد احترام بگذارید حتی اگر درست مخالف آنچه شما می بینید و لمس می کنید ببینند و لمس کنند."
بلی حقیقت گنبدی است از شیشه های رنگارنگ که از هر گوشه ی آن ترکیبی دگرگون از رنگها دیده می شود. شاید حقیقت مخرج مشترک اشتباهات انسانی باشد و اشتباهی عمومی باشد که همه به آن گرویده اند و ما نیز باید بدان بگرویم.

nae 12-11-2009 12:40 AM

نام فیلم: مرد مرده
نویسنده و کارگردان: جیم جارموش
بازیگران: جانی دپ، گری فارمر
داستان فیلم:
ویلیام بلیک مرد حسابدار و ساده ای است که به دنبال یافتن شغل به یکی از دور افتاده ترین شهرهای غرب آمریکا سفر میکند.
او وقتی به مقصد خود میرسد، با عجیب ترین و ترسناک ترین شهر مواجه می شود؛ از کاری که به او قولش را داده بودند خبری نیست. او سرخورده و بی پول با دختری آشنا میشود و شب را در منزل او می گذراند. مردی که قبلا با آن دختر همخوابه بوده این موضوع را متوجه میشود و زمانی که به آن محل سر میرسد، دختر را در میان بهت و حیرت ویلیام به قتل می رساند و وقتی هفتیرش را به سمت ویلیام بلیک نشانه میرود، ویلیام در کمال ناباوری زودتر به سمت آن مرد شلیک می کند.
از اینجا به بعد داستان مرد مرده آغاز می شود. ویلیام بلیک به عنوان یک قاتل فراری سرگردان می شود تا با مرد سرخ پوست عجیبی که نام خودش را <هیچ کسی> Nobody گذاشته است، آشنا می شود.

nae 12-11-2009 12:45 AM

معرفی فیلم آخرین تانگو در پاریس


http://www.uiowa.edu/~bijou/films/fa...ngo_poster.jpg

آخرین تانگو در پاریس

کارگردان:برناردو برتولوچی

بازیگران:مارلون برانو-ماریا اشنایدر

خلاصه فیلم:
مردی آمریکایی با بازی مارلون براندو پس از خودکشی غیر منتظره ی همسرش برای آسایش فکری به روابط جنسی پناه میبرد.شخصیت مقابل براندو در فیلم جین با بازی ماریا اشنایدر میباشد که به همراه پل برای گریز از زندگی بورژوایی ازز یکدیگر استفاده میکنند.در جهان آنها هیچ مسئولیتی غیر از مراوده آزاد جنسی وجود ندارد.در انتهای فیلم پل و جین سر میزی نشسته اند و جین گویی آیین وداع آخر را نجام میدهد.اما پل ابراز عشق اورا درک نمیکند.او جین را تعقیب کرده وبه زور وارد آپارتمان او شده و نامش را برای اولین بار میپرسد.جین که حالا از پل به خاطرعمل او متنفر است نامش را همزمان با شلیک گلوله به پل میگوید....

nae 12-11-2009 12:48 AM

معرفی فیلم:داگویل

Dogville
بازیگران: نیکل کیدمن – پل بتانی
کارگردان: لارس فون تریه
زمان: 117 دقیقه
امریکا 2004

**********************
خلاصه داستان:
دختری یکی از گانگستر های بزرگ (کیدمن) شبانه فرار وارد شهری کوچک به نام داگویل می شود. در ان شهر توسط پسری( پل بتانی ) پناه داده می شود دختر پس از راضی کردن اهالی شهر تصمیم به اقامت در شهر می گیرد مدتی با ارامش زندگی می کند اما با ورود پلیس و گروه های جستجو گر پدرش ماجرا عوض می شود اهالی برای ادامه ی حضور دختر شرط هایی ظالمانه می گذارند و به ازار جسمی و جنسی او می پردازند و با زندانی کردنش حتی از فرار ش جلوگیری می کنند تا اینکه همه در اتش خشم او می سوزند.


فوق العادست<فوق العاده
رقصنده در تاریکی و شکستن امواجشم فوق العاده اند

nae 12-11-2009 12:51 AM

تمام فیلمهای بیلی وایلدر!!!

وايلدر گفته است كه اگر تكه‌هايي از بهترين فيلم‌هايش را جمع كنند، فقط مي‌توان از آن‌ها يك فيلم- 46 دقيقه‌اي عالي ساخت. اين كلام او اگر چه آميخته به طنز و شوخ‌طبعي است، بيانگر آن هم هست كه وايلدر بعضي از فيلم‌هايش را مثل سان‌ست بولوار، غرامت مضاعف، تك‌خال در حفره، آپارتمان، بازداشتگاه- 17، صفحة اول، بعضي‌ها داغشو دوست دارن، ماجراي خارجي، سابرينا، شاهد براي تعقيب و آوانتي! را بسيار دوست مي‌داشت، و به بعضي ديگر همچون فدورا، احمق مرا ببوس و خارش هفت ساله علاقة كم‌تري داشت.
مشهورترين فيلم‌هاي وايلدر آميخته‌اي از طنز و تلخ‌كامي، شور و شعور و ابداع و وفاداري به اصول سينماي كلاسيك‌اند. شناختٍ موقعيت‌هاي كميك و آميختن آن‌ها با مسايل جدي ويژگيِ اصلي و بارزِ فيلم‌هاي وايلدر است. وايلدر كه در دهة 1930 در كنار چارلز براكت جزو نام‌آورترين فيلم‌نامه‌نويس‌هاي هاليوود بود، در سال- 1942 نخستين فيلمِ مستقل‌اش را با نامِ بزرگ و كوچك ساخت، كه يك كمديِ سياهِ ظريف و روان با بازيِ يكي از محبوب‌ترين ستارگان روزِ هاليوود به‌نامِ جينجر راجرز بود. وايلدر به اين دليل كارگردان شد، چون از دخل و تصرفي كه تهيه‌كننده‌ها و بازيگرانِ هاليوودي در فيلم‌نامه‌هايش انجام مي‌دادند خشنود نبود. خود او در پاسخ به اين سؤال ميشل سيمان، كه از وي پرسيده بود: «آيا شما هم مثل ساير فيلم‌نامه‌نويس‌هاي همدوره‌تان از قيد و بندهاي هاليوود و از فضايِ كارخانه‌اي آن‌جا در عذاب بوديد؟» گفته است:
نقل قول بيلي وايلدر با صداي دوبلور آقا:
بله. اين حرفه در آن‌جا فقط زماني براي‌تان احترام مي‌آورد كه اسم و رسمي مي‌داشتيد، و اين در مورد اكثر قريب به‌اتفاق فيلم‌نامه‌نويس‌هاي هاليوود صادق نبود. مي‌دانيد آن زمان فيلم‌نامه‌نويس هيچ كنترلي روي نوشته اي كه به كارگردان تحويل مي‌داد نداشت. وقتي مدتي سرِ صحنة فيلم‌برداري ايستادم متوجه اين موضوع شدم، پي بردم كه گاهي بعضي از صحنه‌ها و ديالوگ‌هاي مرا حذف مي‌كنند. درواقع چيزي كه ما مي‌نوشتيم مثل كاغذ توالتي بود كه معلوم نبود از آن استفاده مي‌كنند يا نه.
وايلدر در سالِ - 1943، پس از بزرگ و كوچك، دومين فيلمش را با نامِ پنج قبر تا قاهره ساخت، كه درامِ ماجراجويانه و پّرالتهابي بود، كه ماجراهايش در سال‌هاي سياهِ جنگ جهاني دوم در صحراهاي برهوتِ ليبي اتفاق مي‌افتاد، و شوخ‌طبعي و طنزِ وايلدر و همكارِ فيلم‌نامه‌نويس‌اش چارلز براكت امتياز منحصر به‌فرد آن بود.

غرامت مضاعف يكي از نمونه‌وارترين فيلم‌هاي وايلدر است، كه او فيلم‌نامة آن‌را در سال - 1944 با همكاريِ ريموند چندلر، نويسندة نام‌آورِ داستان‌هاي جنايي نوشت. چارلز براكت، همكارِ قديميِ وايلدر، كه اين فيلم‌نامه را نمي‌پسنديد حاضر به همكاري با دوستٍ ديرين خود نشد؛ با وجود اين غرامت مضاعف فيلمِ كلاسيكي از كار درآمد كه مقامِ وايلدر را در پرداختٍ داستان و شخصيت‌هاي فيلم‌نامه‌ و نوشتنِ گفت‌وگوهاي موجز و صيقل‌خورده بيش از پيش تثبيت كرد.
بيلي وايلدر سان‌ست بولوار را در سال - 1950 ساخت. رأي منتقدان دربارة اين فيلم، مانند بسياري از فيلم‌هاي وايلدر دوگانه و متعارض بود. ژرژ سادول، منتقد چپ‌گرايِ فرانسوي، كه آراي‌اش همواره محل توجه سينمادوستان بوده، به‌رغم آن‌كه سان‌ست بولوار درموقع نمايش عمومي به‌عنوان عرضه‌كنندة تصويري بي‌رحمانه از هاليوود با استقبال روبه‌رو شد، آن‌را فيلمي كم‌مايه و فاقد ارزش‌هاي زيبايي‌شناختي خواند. او با تأكيد بر فضاسازيِ پرداخته و مؤثر فيلم ـ كه وايلدر در اراية آن از خود ذكاوتِ نظرگيري نشان داده بود ـ به‌شدت به ترفندهاي تكنيكي و شخصيت‌پردازيِ اغراق‌آميزِ فيلم انتقاد كرد. در مقابلِ نظرِ سادول، گروهي از منتقدان ضمن تأييد قابليت‌هاي فضاسازيِ فيلم شخصيت‌سازيِ گلوريا سوانسون (بازيگر نقشِ نورما دزموند Norma Desmond) را فراموش نشدني ارزيابي كردند. براي مثال اندرو ساريس، منتقدي كه - 25 بار سان‌ست بولوار را ديده بود، و در برابر بيلي وايلدر و فيلم‌هايش موضع دفاعي داشت، در نقدي بر اين فيلم نوشت كه به ارزش‌هاي سان‌ست بولوار واقف است، اما نمي‌داند به كساني كه معتقدند ديدگاه وايلدر بيش از حد شوم و تيره است، و ديد او نسبت به شخصيتٍ نورما دزموند دقيق و موشكافانه نيست، چه پاسخي بايستي بدهد. فولوكر اوشلوندوروف (توجه! در زير نويس تصوير او فولكر اشلوندورف نوشته شود)، كارگردان آلماني و از چهره‌هاي مهم و مؤثر موج نويِ سينماي آلمان در دو دهة -1960 و - 1970، كه در سال -1992 فيلمِ مستند تلويزيوني دربارة بيلي وايلدر ساخته بود، گفته است:
وابلدر 17 سال در كمپاني پارامونت كار كرد و آن‌قدر حرفه‌اي بود و تجربه داشت كه مي‌توانست مثل گلوريا سوانسون در «سان‌ست بولوار» ادعا كند كه بدون او استوديويي وجود نمي‌داشت. «سان‌ست بولوار»، قطعاً، فيلمِ گلوريا سوانسون است. او در آن زمان از هاليوود بازنشسته شده و در نيويورك زندگي مي‌كرد و فقط در تئاتر ظاهر مي‌شد.
آپارتمان به‌عنوان يك درام كمدي، هجويه‌اي سنت‌شكنانه دربارة نظام سرمايه‌داري در امريكا است، كه وايلدر در سال -1960 با حضور جك لمون و شرلي مك‌لين ساخت، و در آن پشت هم اندازي و مجامله را به استهزا مي‌گيرد. داستاني را كه وايلدر در آپارتمان روايت مي‌كند، بعضي منتقدان را بر آن داشت اعتراف كنند كه تا آن‌زمان فيلمي شيرين‌تر و اندوه‌گين‌تر از آن درباره جامعة سرمايه‌داريِ امريكا نديده‌اند.
درواقع بايد گفت كه خود وايلدر، پس از سال‌ها كارِ حرفه‌اي، دريافته بود كه چه‌گونه بايد فكرهاي بي‌فايده را دور بريزد، و چه‌گونه به جزيياتِ زنده و لازمي بپردازد كه افكار ثمربخش را متحقق سازند. جك لمون، يكي از بازيگرانِ مورد علاقة وايلدر ـ كه در فيلم آپارتمان هم به ايفاي نقش پرداخته بود ـ دربارة كيفيتٍ ساختنِ آپارتمان، شايد با اشاره به همين سخن وايلدر، گفته است:
بيلي وايلدر با اين فيلمش يك گل سرخ را در يك سطل آشغال پرورش داد.
شيريني شانسي (محصول سال 1966) حاصل دورة پختگي و تسلط وايلدر در نوشتن فيلم‌نامه، پرداختٍ شخصيت‌ها و گفت‌وگوهاي روان و سرراست است؛ فيلمي است با تمام ويژگي‌ها و مايه‌هاي مورد علاقة وايلدر؛ مثل كمديِ تلخ و شيرين، درام حادثه‌اي، داستانِ پرهيجان و سرگرم‌كننده، گفت‌وگوها و حاضرجوابي‌هاي سنجيده و تباهي و معصوميتٍ شخصيت‌ها.


عنصر طنز و شوخ‌طبعيِ وايلدر در شيريني شانسي، همچون خارش هفت ساله، بعضي‌ها داغشو دوست دارن، آپاتمان، يك، دو، سه و ايرماي شيرين، كه در فاصلة سال‌هاي - 1955 تا - 1966 ساخته شدند، متأثر از فيلم‌هاي فيلم‌ساز هموطنش ارنست لوبيچ و همچنين فيلم‌هاي كمدين‌هايي مثل چارلي چاپلين و باستر كيتن است. (مكث كوتاه) بيلي وايلدر در فيلم‌هايش همواره جذابيت‌هايي را كشف مي‌كرد، و كمدي‌هاي شيرين و خوش‌پرداختي مي‌آفريد، كه غالباً پاياني غيرمنتظره داشتند.
مقامِ وايلدر از حيث توجه‌اش به داستان‌پردازي و پرورش شخصيت‌هاي ملموس شامخ است. او در درجة اول فيلم‌نامه‌نويسي موفق و سپس كارگرداني خوب است. واقعيت اين است كه بسياري از همكارانِ فيلم‌نامه‌نويسِ وايلدر پس از اين‌كه به جرگة كارگردان‌ها پيوستند، بنا به يك اصل مسلم و بديهيِ سينمايي كوشيدند از اهميتٍ ادبي و ميزانِ گفت‌وگوهاي فيلم‌نامه‌هاي خود بكاهند و سهم بصري و ديداريِ آثارشان را افزايش بدهند؛ اما وايلدر همواره علاقه‌اي مهار نشدني به نوشتنِ فيلم‌نامه و ساختنِ فيلم‌هاي پّرگفت‌وگو داشته است. فيلم‌هاي بازداشتگاه - 17، آپارتمان، سان‌ست بولوار، سابرينا، روح سنت لوييس، شاهد براي تعقيب، زندگي خصوصي شرلوك هلمز، بعضي‌ها داغشو دوست دارن، صفحة اول، ايرماي شيرين، آوانتي! و يك، دو، سه نمونه‌هايي از فيلم‌هاي پّرگفت‌وگوي وايلدراند.
بيلي وايلدر، كه در سال‌هاي متمادي موفق به دريافت جوايز متعددي شده بود، در سال - 1985، در - 79 سالگي، جايزة «زندگيِ پربار» يا يك عمر فعاليت سينمايي را از مؤسسة فيلمِ امريكا دريافت كرد. ريچارد برانت، رييس اين مؤسسه، در موقع اعطاي جايزه به وايلدر گفت: «آقاي وايلدر مجموعة درخشاني از آثار سينمايي خلق كرده است، كه گذشتٍ زمان نمي‌تواند از ارزش آن‌ها بكاهد.» و وايلدر بعدها با زيركيِ يك طنزپرداز و گفت‌وگونويسِ حرفه‌اي سينما گفت: كه او فيلمِ محبوب ندارد، بلكه خود فيلم يا درواقع سينما محبوب اوست.

nae 12-11-2009 12:53 AM

تمام آپار لوییس بونوئل


میل مبهم هوس ؛
لوئیس بونوئل یعنی سفر به جهانِ ناشناخته ها ، یعنی گریز از تکرار در داستانی به ظاهر تکراری و اینهمه از هوش سرشار استاد بزرگ سینما بر می آید و بس آنچنانی که در فیلم معظم " میل مبهم هوس " نیز بدان دست می یازد . ابهام عنصری اساسی در شکل گیری فضای داستان است ، مخاطب در برخورد با سیر داستانی فیلم همواره در چگونگی ارتباط مابین دو شخصیت اصلی ( متیو و کونچیتا ) فیلم دچار ابهام می گردد . ساختمان اصلی داستان به شدت انسان ایرانی را به یاد داستانی نوشته ی فریدالدین عطار نیشابوری می اندازد . در فیلم " میل مبهم هوس " نیز به مانند داستان شیخ صنعان پیر مردی پخته و پر تجربه گرفتار عشقی ترسا وار می گردد و تا انتهای فیلم در گیجی مدام دست و پا می زند تا ابهام فیلم با پایان یافتن آن نیز ادامه یابد و اینبار تماشاگر را اسیر آن نماید . اما تفاوت بارز میان داستان لویس بونوئل با هر داستان دیگر در جزئیات آن خود را نشان می دهد و بیشتر از همه در طراحیِ شخصیت زن داستان ( کونچیتا ) چیره دستی فیلسماز خود را به رخ می کشد آنجایی که شخصیت را دو بازیگر با دو جهان متفاوت بازی می کنند که هر یک نماینده افکار ، رویاها و حسرت های خود هستند و در عین حال هر دو یک نفرند . پیچیدگی و ابهام در شناخت یک انسان ، ابهامی دوست داشتنی و بازیگون برای لوئیس بونوئل است در واقع بونوئل سعی دارد ما را بهمراه شخصیت اصلی فیلم ( متیو ) درگیر عشقی هوس بار نماید و طراحیِ صحنه های عشق بازی بی فرجام و ناکام شخصیت اصلی ابهامی و سئوالی اساسی ست ؛ اینکه زن را تا چه حد می شناسیم ؟!! ... و اینکه استاد بونوئل این ابهام در زن قرار می دهد نیز از ظرافت هوشی او بر می خیزد . چرا که زن همواره در تمامی داستانهای کهن در جریانی عاشقانه موضعی مبهم را برای مرد بازی می نماید و این در سوز و گداز داستانهای عاشقانه هیزم اصلی ست . حتا برخورد انتهایی داستان نیز از نکات مبهم فیلم است که بیشتر به ابهام تکرار شده در فیلم کمک می نماید و در زیر لایه ی تفکر فیلم جریان می یابد ؛ آنجایی که متیو و کونچیتا از پشت شیشه ی فروشگاهی پاریسی در حال تماشای دوخته شدن پارچه ای خونین هستند و بعد از گفتگویی مبهم میان مرد و زن ، زن میرود و مرد مثل همیشه از پیِ او می دود و بعد انفجار ... بی گمان بونوئل با سورئالیسم می آید و بدون تردید بونوئل سالهای محصول تجربه ، سورئالیسم را در بستری رئالیستی پرورش می دهد و اینکه اتفاقات سورئالیستی چه بسیار در رئالیسم جاری در جای جای زندگی به پرواز در می آیند ... بونوئل هشتاد ساله در آخرین فیلمش چکیده تمام تجربه های سورئالیستی خود را نمود می بخشد و بهمراه ژان کلود کریر فیلمنامه ای را بر اساس رمانThe Devil is a Womanمینویسد تا خداحافظی با شکوهی با جهان سینما داشته باشد .
http://i33.tinypic.com/25r1cmu.jpg
فیلم‌شناسی :
1. - سگ اندلسی،به همراه سالوادور دالی، فرانسه ۱۹۲۹
2. - عصر طلایی، فرانسه ۱۹۳۰
3. - سرزمین بی‌نان، یا هوردها- زمین بی‌نان، اسپانیا ۱۹۳۳
4. - کازینوی بزرگ، مکزیک ۱۹۴۶
5. - جمجمهٔ بزرگ، مکزیک ۱۹۴۹
6. - فراموش‌شدگان، مکزیک ۱۹۵۰
7. - سوزانای هرزه، مکزیک ۱۹۵۰
8. - دختر انگانیو، (به نام دختر فریب هم در فارسی خوانده می‌شود.) مکزیک ۱۹۵۰
9. - زنی بدون عشق، مکزیک ۱۹۵۱
10. - صعود به آسمان، مکزیک ۱۹۵۱
11. - قوی پنجه، مکزیک ۱۹۵۲
12. - رابینسون کروزوئه، مکزیک/آمریکا ۱۹۵۲
13. - او، مکزیک ۱۹۵۲
14. - بلندی‌های بادگیر، مکزیک ۱۹۵۳
15. - وهم با تراموا سفر می‌کند، مکزیک ۱۹۵۴
16. - رودخانه‌ی مرگ، مکزیک ۱۹۵۴
17. - زندگی جنایت‌بار آرچیبالدوکروز، مکزیک ۱۹۵۵
18. - نام‌اش سپیده دم است، فرانسه/ایتالیا ۱۹۵۵
19. - مرگ در این باغ، فرانسه/مکزیک ۱۹۵۶
20. - نازارین، (به نام ناصری هم در فارسی خوانده می‌شود.)، مکزیک ۱۹۵۸
21. - تب درال پائو بالا می‌گیرد، فرانسه/مکزیک ۱۹۵۹
22. - دختر جوان، مکزیک/آمریکا ۱۹۶۰
23. - ویریدیانا اسپانیا ۱۹۶۱ (برنده نخل طلا در جشنواره کن)
24. - ملک‌الموت، مکزیک/اسپانیا ۱۹۶۲
25. - خاطرات یک مستخدمه، فرانسه ۱۹۶۳
26. - شمعون صحرا، مکزیک ۱۹۶۵
27. - زیبای روز فرانسه ۱۹۶۶
28. - راه شیری، فرانسه/ایتالیا ۱۹۶۹
29. - تریستانا، اسپانیا/فرانسه/ایتالیا ۱۹۷۰
30. - جذابیت پنهان بورژوازی، فرانسه ۱۹۷۲
31. - شبح آزادی، فرانسه ۱۹۷۴
32. - موضوع مبهم هوس، (به نام میل مبهم هوس هم در فارسی خوانده می‌شود.)، فرانسه ۱۹۷۷
جوایز :
* ۱۹۵۱- برنده بهترین کارگردان جشنواره کن برای فراموش‌شدگان
* نامزد جایزه بزرگ جشنواره کن برای فراموش‌شدگان
* ۱۹۵۲- نامزد جایزه بزرگ جشنوراه کن برای قوی پنجه
* ۱۹۵۳- نامزد جایزه بزرک جشنواره کن برای او
* ۱۹۵۹- نامزد نخل طلای جشنواره کن برای نازارین
* ۱۹۶۰- نامزد نخل طلای جشنوراه کن برای دختر جوان
* ۱۹۶۱- برنده نخل طلای جشنواره کن برای ویردینیا
* ۱۹۶۲- نامزد نخل طلا جشنواره کن برای ملک‌الموت
* برنده جایزه بین‌الملل جشنواره کن برای ملک‌الموت

nae 12-11-2009 12:56 AM

تمام فیلمهای برتولوچی-کیشلوفسکی و خیلی فیلمهای دیگه!

شبح 12-13-2009 02:41 PM

ممنون از زحمات شما

فرح داد 12-30-2009 10:52 PM

فیلم tw i light قسمت اولش را من دیدم قشنگ بود بابازی رابرت پاتینسون و کریستین استوارت فیلم درمورد دلباختگی یک خون اشام به یک دختر عادی است این فیلم ترسناک نیست عاشقانه است قسمت دومش درامریکا روی پرده سینماست این فیلم اقتباسی ازکتابی به همین نام درچهار جلد نویسنده این کتاب هم یک خانم است

fada 03-25-2010 05:24 PM

مورد عجیب بنجامین باتن
محصول2008 آمریکا
به کارگردانی دیوید ریچلد
با بازی برد پیت و کیت بلانشیت

nae 05-26-2010 09:01 AM

فک کنم بنجامین باتن مال دیوید فینچر باشه

nae 05-26-2010 09:05 AM

داستان توکیو شاهکاری از استاد یاسوجیرو اوزو

• داستان توكيو (TOKYO STORY)
محصول سال 1953
ژاپن - درام
سياه و سفيد - 136 دقيقه
بازيگران عمده : چيشو ريو ، ستسوكو هارا ، چى يكو هيگاشياما ، هاروكو سوگيمورا ، شيزواوزاكا ، سويامامورا و كيوكو كاگاوا .
كارگردان : ياسوجيرو اوزو .
خلاصه داستان : زوجى پير ( ريو و هيگاشياما ) به توكيو مى‏آيند تا از پسر پزشك‏شان « يامامورا » و دخترى ( سوگيمورا ) كه صاحب آرايشگاه است ديدن كنند . آنان به قدرى گرفتارند كه نمى‏توانند به پدر و مادر خود رسيدگى كنند . تنها كسى كه در توكيو وقت خود را صرف رسيدگى به زوج پير مى‏كند ، بيوه‏ى پسر در جنگ كشته‏شده‏شان ( هارا ) است .
شرح فيلم : حديث مكرر اوزو ، جدايى نسل‏ها و الگوهاى در حال تحول زندگى ، پيرهايى كه ناگزيرند به مصاف تنهايى بروند و جوانانى كه بيم آينده را دارند ، لحظه‏ى آگاهى‏بخش و برآشوبنده در دل روزمرگى يك‏نواخت ؛ و يكى از بزرگ‏ترين فيلم‏هاى تمام تاريخ سينما . ريو در نقش پدر ، فلسفه‏ى تسليم اوزو را تجسم مى‏بخشد و هارا ، در نقش عروس بيوه ، مثل هميشه درخشان مى‏نمايد .


نقد فیلم:
داستان توکیو قصه ای به سادگی و جامعیت خود زندگی را حکایت می کند.قصه ای درباره ی چند روز عادی ، زندگی چند آدم معمولی و مرگ غیر قابل پیش بینی یکی از آنها.چیزی که اوزو به ما راجع به ذات زندگی و مرگ می گوید چیز جدید و بدیعی نیست اما عین حقیقت است.
خلاصه داستان
داستان فیلم را می توان در چند کلمه خلاصه کرد. یک زوج پیر پس از یک سفر طولانی با قطار به توکیو به ملاقات فرزندانشان رفتند.در طول اقامت یک هفتگیشان با آنها مودبانه ولی با حواس پرتی رفتار شد.
زندگی در شهر به سرعت می گذرد و جائی برای شیوه زندگی سنتی پدر و مادر نیست.
مادر در طول سفر بازگشت به خانه بیمار می شود و هنگام مرگ همه ی فرزندان به جز یکی هنگام مرگ کنار مادر حضور داشتند. یک مصیبت عظیم البته بیش از همه برای پدر پیر.بچه ها (به طور غیر عمدی) نسبت به والدین بی تفاوت بودند و الان که مادر مرده از کارهایی که در قبال مادر انجام نداده اند افسوس می خورند و در عین حال راجع به ارثیة وی صحبت می کنند و پس از مراسم تدفین همه به شهر بر می گردند و پدر را تنها می گذارند.
از میان همه افراد فامیل تنها یکی از عروس ها (زن پسری که فوت کرده.)با آن دو هنگامی که در توکیو بودند با گرمی رفتار می کرد. هم اکنون نیز او مهربان ترین فرد با پیرمرد است.پیرمرد به او می گوید ((تو باید پس از مرگ پسرم به سرعت ازدواج می کردی)) ،((پسر من مرده و برای تو خوب نیست که مجرد بمانی)) او به عروسش می گفت که اگر تو پسرم را فراموش کنی من احساس بهتری می کنم.
داستان توکیو در سال 1953 ساخته شد یعنی در دوره ای که گروهی از بهترین فیلم های ژاپنی شروع به تاثیر گذاری روی مخاطبان غربی کردند فیلم هایی از قبیل راشومون،یوجتسو مونوگاتاری و دروازه ی جهنم. اما داستان توکیو در آن زمان جدی گرفته نشد تا سال 1972 (یعنی هنگامی که بسیاری از ژاپنی ها اعتقاد داشتند آثار اوزو خیلی ژاپنی است و درک آنها برای خارجی ها ممکن نیست) که دونالد ریچی (پژوهشگر سینمای ژاپن)آن را به فستیوال فیلم ونیز آورد.
شاید بشود گفت اوزو بزرگ ترین و منحصر به فرد ترین فیلم ساز ژاپن است. او هیچ وقت داستان کلی و عظیمی را برای بیننده ترسیم نکرد و قصه ی خود را با حرکات ظریف کاراکترها در سکوت و خلوت و تغییر زیرکانه ی حرکات افراد روایت کرد. همچنین با استفاده از هوش سرشارش سعی کرد داستان را برای یک نتیجه ی احساسی پست و کوتاه مدت روایت نکند. متانت و آرامی پیرمرد در برخورد با غم فقدان همسر و نحوه ی سپاس گذاری او از عروسش بیانگر این موضوع است.
داستان توکیو مثال خوبی از سبک بصری خاص اوزو است. او از دوربینش به سردی هر چه تمام تر برای بیان واقعیت استفاده می کند. اکثرسکانس ها با ارتفاع کم گرفته شده اند و در بیشتر اوقات کاراکتر ها روی یک کف پوش مات نشسته اند. اوزو علاقه داشت که یک سکانس را قبل از ورود افراد به اتاق شروع کند و پس از خروج آنها هم برای لحظه ای دوربین را در اتاق نگه می داشت تا به وسیله ی آن زودگذری دنیا را به بیننده نشان دهد. او همچنین با سکانس های ((سر به بالین گذاشتن)) بیش از حد گذر زمان را در ذهن ما تداعی می کرد.این واقع گرایی ساده تأثیر زیادی روی مخاطب می گذارد زیرا مخاطب حرفه ای و باهوش به وسیله ی حرکات سریع دوربین و جلوه های ویژه ای که کارگردانان غربی برای تأثیر گذاری روی مخاطب از آنها استفاده می کنند تحت تأثیر قرار نمی گیرد.
در فیلم های اوزو انگار کاراکترها نمی دانند که زندگی آنها هم اکنون جلوی دوربین است وبه همین علت ما رفته رفته آنها را می شناسیم ودر جریان زندگی آنها قرار می گیریم.
داستان توکیو به آرامی حرکت می کند و از بیننده ای که با توجه به معیارهای غربی به سینما آماده می خواهد که بردبار باشد ولی تأثیر آن بسیار طولانی است و در آن صحنه هایی وجود دارد که فراموش کردن آنها بسیار سخت است: تشکر پدر و مادر از عروسشان ، مستی پدر زحمتکش در شبی که از غم فقدان همسر می نوشد و واکنش او هنگامی که می فهمد همسرش مرده است.

m92 06-03-2010 10:43 AM

3 تا از فیلمای مورد علاقه م:

لئون 1994
آمیلی 2001
ادوارد دستقیچی 1992

MosiGolpa 03-02-2011 12:19 PM

تاپیک خوبیه، چون هر فیلمی ارزش دیدن نداره

این فیلمهایی که معرفی میکنم جزء زیباترین فیلم هایی هست که دیدم وارزش وقت گذاشتن رو داره
به شما توصیه میکنم که ببینید:


http://ia.media-imdb.com/images/M/MV...0,214,317_.jpg

Braveheart

--------------------
http://ia.media-imdb.com/images/M/MV...0,214,317_.jpg

changeling

----------------------
http://ia.media-imdb.com/images/M/MV...0,214,317_.jpg

Tears of the sun

----------------
http://ia.media-imdb.com/images/M/MV...V1._SY317_.jpg

Sweeny todd

-------------------


American Beauty

---------------------
http://ia.media-imdb.com/images/M/MV...0,170,253_.jpg

Che

-----------------------
http://ia.media-imdb.com/images/M/MV...0,214,317_.jpg

Saving private Rayn

---------------------------


Dark Night

-------------------------


Domino

-------------------
http://ia.media-imdb.com/images/M/MV...0,214,317_.jpg

For love or country

--------------------


Hitch

-----------------------


Mad love

---------------------------


Malena

------------------------



others

------------------------


Romeo & juliet

----------------------


Scent of a woman

-------------------


Shoot 'em up

-----------------------



Sin City

---------------


Up

------------------


Wanted

----------------


I'm Legend

------------------


21

---------------------


21 Grams

---------------------


The Bank job

----------------


Closer

----------------


departed

------------------------


Insider

-------------------------

Island

----------------------


kill bill 2

-------------------


No Reservations

-----------------------


Public Enemies

--------------------


Big Blue

----------


Taken

------------------------


Training Day

--------------------


Titanic

---------------------


Troy

-------------------


Unfaithful

------------------


What Happens in Vegas

-----------------------


Devils advocate

---------------------


Godfather 1,2,3

رزیتا 03-02-2011 12:29 PM

لطفا در مورد تصاویر بیشتر دقت کنید
و از گذاشتن تصاویر مبتذل کاملا خودداری نمایید.



just mechanic 06-20-2011 06:21 PM

تروی
21
فروزن
اکسپندیبل
faster
قوی سیاه

Saba_Baran90 06-23-2011 11:25 AM

The Good Will Hunting
Shawshank Redemtion
Gladiator
The Lord of The Rings
The Illusionist
The Green Mile
One Flew Over The Cuckoos Nest
Departed
The Prestige
Mystic River
Forrest Gump

دانه کولانه 06-23-2011 06:38 PM

نقل قول:

نوشته اصلی توسط Saba_Baran90 (پست 218005)
The Good Will Hunting
Shawshank Redemtion
Gladiator
The Lord of The Rings
The Illusionist
The Green Mile
One Flew Over The Cuckoos Nest
Departed
The Prestige
Mystic River
Forrest Gump


مرسی
خب اکثرشون فیلمهای شناخته شده و پر طرفدارین
من تنها فارست رو دیدم که موسیقیش عالی بود بازیش عالی بود باقیش متوسط به بالا البته این فیلم در میان دوستانم بسیار طرفدار داره بنابراین هیچ وقت به وضوح نگفتم فیلم متوسط به بالایه :p
اما به هر حال این فیلم در امریکا فیلم بسیار تاثیر گذاری بوده و اهمیت بالایی داره
از دوستان , ادریس بسیار به این فیلم علاقمند هست و از اعضای خوبمون خانم فارست ! که از اسمشون مشخصه چقدر باید علاقمند به این فیلم باشن
و البته قطعا شاوشنگ رو هم دوست خواهم داشت اما هنوز مجال نشده ببینم .


و احتمالا اگه بخوام از فیلمهای مورد علاقه شما یکی رو انتخاب کنم به ببینم در اینده نزدیک دیوانه از قفس پرید خواهد بود .
موفق باشی.


اکنون ساعت 02:47 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد.

Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)