چقدر خسته ام از ماندن کنار خودم
و ایستاده ام اکنون کنار دارِ خودم
دویـدم و نـرسـیـدم بـه آن پیـشـیـنم
کنـار راه نشـستم بـه انتظار خودم
هوای رود شدن داشت قطره ام امـا
نـشد و قـرق شدم میان سیل خودم
خلاصه ساده بگویم پرستوها رفـتند
و مانده ام چه عبث میان تار خودم
مرا بـبخش که این شعرهای تکراری
فقط رواست بخوانم سر ِ مزار خودم