توی قاب این پنجره ها
توي قاب خيس اين پنجره ها
عكسي از جمعه غمگين مي بينم
چه سياه به تنش رخت عزا
تو چشاش ابراي سنگين مي بينم
داره از ابر سياه خون مي چكه
جمعه ها خون جاي بارون مي چكه
نفسم در نمي آد جمعه ها سر نمي آد
كاش مي بستم چشامو اين ازم بر نمي آد
عمر جمعه به هزار سال مي رسه
جمعه ها غم ديگه بيداد مي كنه
آدم از دست خودش خسته مي شه
با لب هاي بسته فرياد مي كنه
جمعه وقت رفتنه موسم دل كندنه
خنجر از پشت مي زنه اون كه همراه منه
..
..
.