نمایش پست تنها
  #10  
قدیمی 02-16-2010
ساقي آواتار ها
ساقي ساقي آنلاین نیست.
ناظر و مدیر ادبیات

 
تاریخ عضویت: May 2009
محل سکونت: spain
نوشته ها: 5,205
سپاسها: : 432

2,947 سپاس در 858 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض

گله‌‌‌ای گوسفند فارغ مي‌چريد. چوپان تا مخمل را ديد از جايش پا شد و آمد به سوي او. چوبش را گذاشته بود پشت گردنش و از زير، دو دستش را آورده بود بالاي آن و آن را گرفته بود. اين کاري بود که هميشه مخمل در معرکه‌هاي لوطي انجام مي‌داد.


لوطي خيزرانش را مي‌داد به مخمل و مي‌خواند «بارک الله چوپاني، دس بگير چوپاني.» مخمل هم چوب را مي‌گذاشت پشت گردنش و دست‌هايش را از دو طرف زير آن بالا مي‌آورد و آن را مي‌گرفت و راه مي‌رفت و مي‌رقصيد، درست مانند همين بچه چوپان.


از چوپان خوشش آمد. مثل خود او بود که ادا در مي‌آورد. از جايش تکان نخورد. براي خودش نشسته بود و دست‌هايش را گذاشته بود ميان پاهايش و به چوپان که به سوي او مي‌آمد نگاه مي‌کرد. چوپان که نزديک شد با احتياط پيش او آمد و در چوب رس او ايستاد.
با شگفتي و نديد بديدي زياد به اين جانوري که تا آن زمان مانندش را تنها يک بار از دور در ده ديده بود نگاه مي‌کرد. به گوش‌ها و دست و پا و چشمان و صورت او که مثل خودش بود نگاه مي‌کرد. دستش را پيش آورد و مات و واله به انگشتان خودش نگاه کرد و بعد با سرگرمي و بازيگوشي به دست‌هاي مخمل نگاه کرد. دلش مي‌خواست نزديک او برود و بگيردش تو بغلش و باش بازي کند. ميان او و خودش رابطه‌اي ديد که با گوسفندانش نديده بود. دست کرد توي جيبش و يک تکه نان بلوط که خشک خشک بود و مانند تکه گچي بود که از ديوار کنده شده بود بيرون آورد و انداخت تو دامن مخمل و سرگرم تماشاي ايستاد.


مخمل با شک نان را برداشت و بو کرد و بعد با بي‌اعتنايي انداختش دور. با ترديد و احتياط به بچه چوپان نگاه مي‌کرد و هيچ ترسي از او نداشت. هيچ خطري از او حس نمي‌کرد. کينه‌اي از او در دل نداشت. اما هوشيار بود بيند که او با چوب درازش با او چه مي‌خواهد بکند. او چوب را، و کارهايي که از آن مي‌آمد خوب در زندگي‌اش شناخته بود. دشمن چوب بود.


چشمان ريزش مانند نور آفتابي که از زير ذره‌بين بتابد، تيز و سوزنده از زير ابروان برآمده و بال‌هاي خار خاريش به سراپاي بچه چوپان افتاده بود. با احتياط و شک بيشتري به چوپان نگاه مي‌کرد. چونکه او چوب گره‌گره ارژنش را تو دستش تکان مي‌داد. و مخمل هميشه از حيوانات اينجوري آزار و رنج ديده بود. او حيواني را که مثل خودش بود و به خودش شباهت داشت خوب مي‌شناخت. اينگونه حيوانات را زيادتر از جانوران ديگر ديده بود.
__________________
Nunca dejes de soñar
هرگز روياهاتو فراموش نكن
پاسخ با نقل قول
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید