
03-04-2010
|
 |
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2009
نوشته ها: 16,247
سپاسها: : 9,677
9,666 سپاس در 4,139 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
خواب عجیب عبدالمطلب جد پیامبر اکرم
خواب عجیب عبدالمطلب جد پیامبر اکرم
از ابوطالب روایت شده كه عبدالمطلب گفت:
شبى از شبها در حجر اسماعیل خوابیده بودم، ناگاه خواب عجیب و غریبى دیدم، برخاستم در راه یكى از كاهنان مرا دید كه مىلرزم چون آثار تغییر در من مشاهده كرد گفت: چه شده كه بزرگ عرب چنین رنگش تغییر كرده؟ آیا حادثهاى از حوادث روزگار روى داده است؟
گفتم: بله امشب در حجر اسماعیل خوابیده بودم در خواب دیدم كه درختى از پشت من روئیده شد؛ چنان آن درخت بلند گردید كه سرش به آسمان و شاخههایش مشرق و مغرب را گرفته، نورى از آن درخت ساطع گردید كه هفتاد برابر نور خورشید بود، و عرب و عجم را دیدم كه براى آن درخت سجده مىكردند، پیوسته عظمت و نور آن درخت بیشتر مىشد اما گروهى از قریش خواستند آن درخت را قطع كنند، چون نزدیك مىرفتند جوانى كه از همه نیكوتر و پاكیزهتر بود آنها را مىگرفت و پشتهایشان را مىشكست و چشمهایشان را مىكند. پس دست بلند كردم كه شاخهاى از شاخههاى آن را بگیرم آن جوان مرا صدا زد و گفت: تو را از ما بهرهاى نیست، گفتم: درخت از من است و من از آن بهرهاى ندارم؟ گفت بهرهاش از آن گروهى است كه به آن آویختهاند، پس هراسان از خواب بیدار شدم .
چون كاهن این خواب را شنید رنگش متغیر شد و گفت: اگر راست بگویى از صلب تو فرزندى بوجود خواهد آمد كه مالك مشرق و مغرب گردد و پیامبر مىشود.
پس عبدالمطلب گفت: اى ابوطالب سعى كن آن جوانی كه در خواب یارى او میکرد؛ تو باشى .
ابوطالب پیوسته بعد از فوت آن حضرت آن خواب را ذكر مىكرد و مىگفت: والله آن درخت ابوالقاسم امین است .
مرحوم مجلسى(ره) مىفرماید: ظاهرش آن است كه آن جوان تعبیرش امیرالمومنین است.(1)
هدهدی
1- كمال الدین، ص 173، امالى شیخ صدوق، ص216، جلاء العیون، ص 66.
برگرفته از کتاب قصص الرسول یا داستانهایى از رسول خدا(صلی الله علیه و آله)، قاسم میرخلفزاده
__________________
زمستان نیز رفت اما بهارانی نمی بینم
بر این تکرارِ در تکرار پایانی نمی بینم
به دنبال خودم چون گردبادی خسته می گردم
ولی از خویش جز گَردی به دامانی نمی بینم
چه بر ما رفته است ای عمر؟ ای یاقوت بی قیمت!
که غیر از مرگ، گردن بند ارزانی نمی بینم
زمین از دلبران خالی است یا من چشم ودل سیرم؟
که می گردم ولی زلف پریشانی نمی بینم
خدایا عشق درمانی به غیر از مرگ می خواهد
که من می میرم از این درد و درمانی نمی بینم
استاد فاضل نظری
|
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید
|
|