| فرهنگ تمام مباحث مربوط به فرهنگ در این بخش |

03-04-2010
|
 |
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2009
نوشته ها: 16,247
سپاسها: : 9,677
9,666 سپاس در 4,139 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
خواب عجیب عبدالمطلب جد پیامبر اکرم
خواب عجیب عبدالمطلب جد پیامبر اکرم
از ابوطالب روایت شده كه عبدالمطلب گفت:
شبى از شبها در حجر اسماعیل خوابیده بودم، ناگاه خواب عجیب و غریبى دیدم، برخاستم در راه یكى از كاهنان مرا دید كه مىلرزم چون آثار تغییر در من مشاهده كرد گفت: چه شده كه بزرگ عرب چنین رنگش تغییر كرده؟ آیا حادثهاى از حوادث روزگار روى داده است؟
گفتم: بله امشب در حجر اسماعیل خوابیده بودم در خواب دیدم كه درختى از پشت من روئیده شد؛ چنان آن درخت بلند گردید كه سرش به آسمان و شاخههایش مشرق و مغرب را گرفته، نورى از آن درخت ساطع گردید كه هفتاد برابر نور خورشید بود، و عرب و عجم را دیدم كه براى آن درخت سجده مىكردند، پیوسته عظمت و نور آن درخت بیشتر مىشد اما گروهى از قریش خواستند آن درخت را قطع كنند، چون نزدیك مىرفتند جوانى كه از همه نیكوتر و پاكیزهتر بود آنها را مىگرفت و پشتهایشان را مىشكست و چشمهایشان را مىكند. پس دست بلند كردم كه شاخهاى از شاخههاى آن را بگیرم آن جوان مرا صدا زد و گفت: تو را از ما بهرهاى نیست، گفتم: درخت از من است و من از آن بهرهاى ندارم؟ گفت بهرهاش از آن گروهى است كه به آن آویختهاند، پس هراسان از خواب بیدار شدم .
چون كاهن این خواب را شنید رنگش متغیر شد و گفت: اگر راست بگویى از صلب تو فرزندى بوجود خواهد آمد كه مالك مشرق و مغرب گردد و پیامبر مىشود.
پس عبدالمطلب گفت: اى ابوطالب سعى كن آن جوانی كه در خواب یارى او میکرد؛ تو باشى .
ابوطالب پیوسته بعد از فوت آن حضرت آن خواب را ذكر مىكرد و مىگفت: والله آن درخت ابوالقاسم امین است .
مرحوم مجلسى(ره) مىفرماید: ظاهرش آن است كه آن جوان تعبیرش امیرالمومنین است.(1)
هدهدی
1- كمال الدین، ص 173، امالى شیخ صدوق، ص216، جلاء العیون، ص 66.
برگرفته از کتاب قصص الرسول یا داستانهایى از رسول خدا(صلی الله علیه و آله)، قاسم میرخلفزاده
__________________
زمستان نیز رفت اما بهارانی نمی بینم
بر این تکرارِ در تکرار پایانی نمی بینم
به دنبال خودم چون گردبادی خسته می گردم
ولی از خویش جز گَردی به دامانی نمی بینم
چه بر ما رفته است ای عمر؟ ای یاقوت بی قیمت!
که غیر از مرگ، گردن بند ارزانی نمی بینم
زمین از دلبران خالی است یا من چشم ودل سیرم؟
که می گردم ولی زلف پریشانی نمی بینم
خدایا عشق درمانی به غیر از مرگ می خواهد
که من می میرم از این درد و درمانی نمی بینم
استاد فاضل نظری
|

03-04-2010
|
 |
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2009
نوشته ها: 16,247
سپاسها: : 9,677
9,666 سپاس در 4,139 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
او محمود و من محمد هستم
او محمود و من محمد هستم
رسول خدا(صلى الله علیه و آله و سلم) فرمود:
من شبیهترین مردم به حضرت ابراهیم(علیهالسلام) هستم و حضرت ابراهیم شبیهترین افراد به آدم (علیهالسلام) در خلق و خلقت بود، حق تعالى مرا از بالاى عرش پر عظمت و جلال خود به ده نام نامیده و صفت مرا بیان كرده و به زبان هر پیامبرى بشارت مرا به قوم خود داده و در تورات و انجیل نام مرا بسیار یاد كرده و نام مرا از نام بزرگوار خود مشتق نمود.
نام او "محمود" است و نام مرا "محمد" نام نهاد و مرا در بهترین قرنها و در میان نیكوترین امتها ظاهر گردانید.
- در تورات مرا «احید» نامید زیرا كه به توحید و یگانه پرستى خدا مبعوث شدهام و جسدهاى امت من بر آتش حرام گردیده است .
- در انجیل مرا «احمد» نامید زیرا كه من محمودم در آسمان، و امت من حمد كنندگانند.
- در زبور مرا «ماحى» نامید، زیرا كه به سبب من از زمین عبادت بتها را محو مىنماید.
- در قرآن مرا «محمد» نامید، زیرا كه در قیامت همه امتها مرا ستایش خواهند كرد و كسى در قیامت شفاعت نخواهد كرد مگر به اذن من .
- در قیامت مرا «حاشر» خواهند نامید زیرا زمان امت من به حشر متصل است .
- و مرا «موقف» نامید، زیرا كه من مردم را نزد خدا به حساب مىدارم .
- و نیز مرا «عاقب» نامید زیرا كه من بعد از پیامبران آمدهام و بعد از من پیامبرى نیست .
- و من رسول «رحمت» و رسول «توبه» و رسول «ملاحم یعنى جنگها» و منم «مقفى» كه از قفاى انبیاء مبعوث شدهام و منم «قسم» یعنى جامع كمالات .
پروردگارم بر من منت گذاشت و گفت اى محمد من هر پیامبرى را به زبان امتش فرستادم و بر اهل یك زبان فرستادم و تو را بر هر سرخ و سیاهى مبعوث كردم .
تو را به ترسى كه بر دل دشمنان تو افكندم یارى دادم و هیچ پیامبر دیگرى را چنین نكردم .
و غنیمت كافران را بر تو حلال گردانیدم و براى احدى قبل از تو حلال نكرده بودم بلكه مىبایست غنیمتهایى را كه مىگفتند بسوزانند.
و به تو و امت تو گنجى از گنجهاى عرش خود كه آن سوره فاتحة الكتاب و آیات سوره بقره است عطا كردم.
و من همه زمین را براى تو و امت تو محل سجده و نماز گردانیدم بر خلاف امتهاى گذشته كه مىبایست نماز را در معبدهاى خود سجده كنند، و خاك زمین را بر تو پاك كننده گردانیدیم و «الله اكبر» را به امت تو دادم و یاد تو را با یاد خدا مقرون كردم كه هرگاه امت تو مرا به وحدانیت یاد كنند تو را هم به پیامبرى یاد كنند.(1)
«اى محمد خوشا به حال تو و امت تو»
هدهدی
1- جلاء العیون، ص 31/ علل الشرایع، ص 127/ معانى الاخبار، ص 50 .
قصص الرسول یا داستانهایى از رسول خدا(صلی الله علیه و آله)، قاسم میرخلف زاده
__________________
زمستان نیز رفت اما بهارانی نمی بینم
بر این تکرارِ در تکرار پایانی نمی بینم
به دنبال خودم چون گردبادی خسته می گردم
ولی از خویش جز گَردی به دامانی نمی بینم
چه بر ما رفته است ای عمر؟ ای یاقوت بی قیمت!
که غیر از مرگ، گردن بند ارزانی نمی بینم
زمین از دلبران خالی است یا من چشم ودل سیرم؟
که می گردم ولی زلف پریشانی نمی بینم
خدایا عشق درمانی به غیر از مرگ می خواهد
که من می میرم از این درد و درمانی نمی بینم
استاد فاضل نظری
|

03-04-2010
|
 |
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2009
نوشته ها: 16,247
سپاسها: : 9,677
9,666 سپاس در 4,139 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
نامهای پیامبر در قرآن
نامهای پیامبر در قرآن
رسول خدا(صلى الله علیه و آله) در قرآن ده نام دارد:
امام صادق(علیهالسلام) فرمود: رسول خدا(صلى الله علیه و آله) در قرآن ده نام دارد .
1 - محمد(صلى الله علیه و آله) و ما محمد الا رسول. (1)
2 و 3 - احمد و رسول؛ و مبشرا برسول یاتى من بعدى اسمه احمد. (2)
4 - عبدالله و انه لما قام عبدالله. (3)
5 – طه، ما انزلنا علیك القرآن لتشقى. (4)
6 – یس، والقرآن الحكیم. (5)
7 - ن والقلم و ما یسطرون. (6)
8 - مزمل یا ایهاامزمل. (7)
9 - مدثر یا ایها المدثر. (8)
10- ذكر قد انزلنا الله الیكم ذكرا رسولا. (9)
سپس امام صادق(علیهالسلام) فرمود: ذكر از نامهاى آن حضرت است و ماییم اهل ذكر كه حق تعالى در قرآن ذكر كرده است كه هر چه ندانید از اهل ذكر سئوال كنید.
بعضى از علما براى آن حضرت چهارصد نام از قرآن استخراج كردهاند.(10)
هدهدی
پینوشتها:
1- سوره آل عمران، 144.
2- سوره صف، 6.
3- سوره جن، 19.
4- طه، آیه 1 و 2.
5- یس، آیه 1 و 2.
6- قلم، آیه 1.
7- مزمل، آیه 1.
8- آیه 1.
9- سوره طلاق، آیه 10.
10- بصائر الدرجات، ص 512/ جلاء العیون، ص 35.
__________________
زمستان نیز رفت اما بهارانی نمی بینم
بر این تکرارِ در تکرار پایانی نمی بینم
به دنبال خودم چون گردبادی خسته می گردم
ولی از خویش جز گَردی به دامانی نمی بینم
چه بر ما رفته است ای عمر؟ ای یاقوت بی قیمت!
که غیر از مرگ، گردن بند ارزانی نمی بینم
زمین از دلبران خالی است یا من چشم ودل سیرم؟
که می گردم ولی زلف پریشانی نمی بینم
خدایا عشق درمانی به غیر از مرگ می خواهد
که من می میرم از این درد و درمانی نمی بینم
استاد فاضل نظری
|

03-04-2010
|
 |
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2009
نوشته ها: 16,247
سپاسها: : 9,677
9,666 سپاس در 4,139 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
کیفیت عبادت رسول خدا (صلى الله علیه و آله)
کیفیت عبادت رسول خدا (صلى الله علیه و آله)
رسول خدا (صلى الله علیه و آله) اولین كسى است كه به حق، معرفت كامل پیدا كرده و در درگاه الهى، پیشانى فروتنى بر خاك بندگى ساییده است . ایشان فرموده است:
كنت اول من اقر بربى جل جلاله و اول من اجاب 1؛ من اولین كسى بودم كه مبداء را شناختم و به توحید اقرار كردم و اولین كسى بودم كه دعوت معبود را اجابت كردم.
نماز كه كمال خضوع بندگان در برابر پروردگار است، نور چشم رسول خدا(صلى الله علیه و آله) است. ایشان مىفرماید: قُرة عینى فى الصلوة؛ نماز نور چشم من است.2
رسول خدا(صلى الله علیه و آله) شب تا صبح را به طور متناوب به عبادت و شب زندهدارى مشغول بود و چنین نبود كه تمام شب را استراحت كند. امام صادق(علیهالسلام) درباره این سیره نبوى مىفرماید:
هنگامى كه پیامبر اکرم(صلى الله علیه و آله) نماز عشا را مىخواند، آب وضو و مسواك را بالاى سرش مىنهاد و روى آن را مىپوشاند. قدرى مىخوابید، سپس بیدار مىشد و مسواك مىزد و وضو مىگرفت . چهار ركعت نماز مىخواند و آنگاه مىخوابید. دوباره بر مىخاست و مسواك مىزد و وضو مىگرفت. چهار ركعت دیگر نماز مىخواند. باز مىخوابید و آنگاه نماز "وتر" را مىخواند.3
آن وجود نازنین چه نیكو به این كریمه قرآنى عمل مىكرد: وَ مِنَ اللَّیْلِ فَاسْجُدْ لَهُ وَ سَبِّحْهُ لَیْلًا طَوِیلًا. (انسان: 26)
خداوند از بندگان خاص مىخواهد كه بخشى از شب را به تسبیح معشوق بپردازند و پاسى از شب طولانى را سر بر سجده تواضع نهند و براى معبود خود نیایش كنند.
حضرت در نماز چنان خلوصى داشت كه هنگام نماز از همه تعلقها مىبرید و تنها توجهش به سوى خداوند بود:
كان اذا حضر الصلوه فكانه لم یعرفنا و لم نعرفه اشتغالا بعظمة الله4؛
هنگامى كه وقتى نماز مى رسید، آنقدر متوجه خدا بود، مثل این كه او ما را نمىشناخت و ما او را نمىشناسیم .
رسول خدا(صلى الله علیه و آله ) هیچ چیز را (از شام و غیر آن) بر نماز مقدم نمىداشت و چون وقت نماز مىشد، گویا هیچ یك از اهل و عیال، قوم و خویش و دوست خود را نمىشناخت.
دگرگونى حالت حضرت هنگام راز و نیاز، نشان دهنده اوج بندگى و خاكسارى ایشان در برابر پروردگار بود:
اذا قام الى الصلوه تربد وجهه خوفا من الله5؛ هنگامى كه به نماز مىایستاد، صورت حضرت از بیم خدا دگرگون مىشد.
ایشان از نظر ادب نیز آنقدر مؤدب و خاضعانه در برابر حق قرار مىگرفت كه گویى مانند لباسى است كه كنارى افتاده باشد: اذا قام الى الصلوه كانه ثوب ملقى 6؛ پیامبر گرامى، لذت بخشترین كارها را ارتباط با معبود و راز و نیاز با خدا مىدانست. بى شك، اظهار بندگى و راز و نیاز با خداوند، چنان شوقى در دلها پدید مىآورد كه محبت غیر خدا در آن جاى ندارد. با بندگى خدا، آدمى در خود احساس آرامش مىكند. حضرت على(علیهالسلام) مىفرماید:
كان رسول الله(صلى الله علیه و آله) لا یؤثر على الصلوة عشاء و لا غیره و كان اذا دخل وقتها كانه لا یعرف اهلا و لا حمیما7؛
رسول خدا(صلى الله علیه و آله ) هیچ چیز را (از شام و غیر آن) بر نماز مقدم نمىداشت و چون وقت نماز مىشد، گویا هیچ یك از اهل و عیال، قوم و خویش و دوست خود را نمىشناخت .
همچنین روایت شده است كه شبى پیامبر در خانه یكى از همسرانش(ام سلمه) بود. اندكى از شب نگذشته بود كه ام سلمه دید رسول خدا(صلى الله علیه و آله) در بستر نیست . برخاست و دنبال او گشت. ناگهان متوجه شد كه حضرت كنار اتاق ایستاده، دستها را بلند كرده و اشك از دیدگانش جارى است و چنین با خدا راز و نیاز مىكند:
خدایا! نیكىهایى كه به من عطا فرمودهاى از من مگیر. خدایا! دشمنان و حسودان مرا شاد مگردان . خدایا! مرا به بدىهایى كه از آنها نجاتم دادى، باز مگردان . خدایا! یك لحظه مرا به خودم وا مگذار.
در این هنگام، ام سلمه گریست . پیامبر فرمود: ام سلمه! چرا مىگریى؟ گفت: پدر و مادرم فدایت چرا گریه نكنم؟ تو با آن مقام بلندى كه دارى، چنین با خدا راز و نیاز مىكنى (حال آن که ما به ترس از خدا و گریه سزاوارتریم). پیامبر فرمود: چگونه در امان باشم، حال آن كه خداوند یك لحظه، یونس پیامبر را به خودش واگذاشت و بر سرش آمد، آنچه آمد.8
در حدیثى از پیامبر اعظم(صلى الله علیه و آله) آمده است:
افضل الناس من عشق العباده فعانقها و احبها بقلبه و باشرها بجسده و تفرغ لها، فهو لا یبالى على ما اصبح من الدنیا: على عسر ام على یسر.9؛ برترین مردم كسى است كه عاشق عبادت شود. پس دست در گردن آن آویزد و از صمیم دل دوستش بدارد و با پیكر خود با آن درآمیزد و خویشتن را وقف آن گرداند و او را باكى نباشد كه دنیایش به سختى بگذرد یا به آسانى .
هدهدی
برگرفته از کتاب ملكوت اخلاق، سیدحسین اسحاقى
1- بحارالانوار، ج 16، ص 12.
2- محجة البیضاء، ج 3، ص 68.
3- وسائل الشیعه، ج 3، ص 196.
4- محجة البیضاء، ج 1، ص 351.
5- میرزا حسین نورى، مستدرك المسائل، مؤسسه آل البیت، ج 4، ص 93.
6- همان .
7- مجموعه ورام، ج 2، ص 78.
8- بحارالانوار، ج 6، ص 218.
9- ابن شعب حرانى، تحف العقول، ص 35.
__________________
زمستان نیز رفت اما بهارانی نمی بینم
بر این تکرارِ در تکرار پایانی نمی بینم
به دنبال خودم چون گردبادی خسته می گردم
ولی از خویش جز گَردی به دامانی نمی بینم
چه بر ما رفته است ای عمر؟ ای یاقوت بی قیمت!
که غیر از مرگ، گردن بند ارزانی نمی بینم
زمین از دلبران خالی است یا من چشم ودل سیرم؟
که می گردم ولی زلف پریشانی نمی بینم
خدایا عشق درمانی به غیر از مرگ می خواهد
که من می میرم از این درد و درمانی نمی بینم
استاد فاضل نظری
|

03-04-2010
|
 |
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2009
نوشته ها: 16,247
سپاسها: : 9,677
9,666 سپاس در 4,139 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
گفتگوی نبیره شیطان با پیامبر اکرم
گفتگوی نبیره شیطان با پیامبر اکرم
امام صادق(علیهالسلام) حكایت فرمود:
روزى پیغمبر اکرم(صلى الله علیه و آله) در بین كوههاى مكه قدم مىزد، چشمش به مردى بلند قامت افتاد، به او فرمود: تو از جنّیان هستى، اینجا چه مىكنى؟
گفت: من "هام" فرزند "هیثم" فرزند "قیس" فرزند "ابلیس" هستم .
حضرت فرمود: بین تو و ابلیس دو پدر فاصله است؟
گفت: آرى. فرمود: چند سال عمر كردهاى؟
پاسخ داد: به مقدار عمر دنیا، آن روزى كه قابیل، هابیل را كشت، من نوجوان بودم و مىشنیدم كه آن دو چه مىگویند؛ و كار من این بود كه بین افراد تفرقه و دشمنى ایجاد مىكردم، و بر بام خانهها و سر دیوارها مىرفتم و شور و شیون به راه مىانداختم، و سعى داشتم كه افراد صله رحم نكنند، نیز خوراك و طعام انسانها را فاسد مىگرداندم .
حضرت رسول اکرم(صلوات الله علیه) فرمود: كارهاى بسیار زشت و خطرناكى را انجام دادهاى .
"هام" گفت: مدتها است توبه كردهام و توسط حضرت نوح(علیهالسلام) هدایت گشتم و سوار كشتى او شدم، من همراه حضرت هود(علیهالسلام)، در مسجد هنگام عبادت با دیگر مؤمنین حضور داشتم، و با حضرت إلیاس(علیهالسلام) در جریان ریگهاى بیابان بودم؛ و آن هنگامى كه خواستند حضرت ابراهیم (علیهالسلام) را در آتش بیندازند حضور داشتم؛ و چون خواستند حضرت یوسف(علیهالسلام) را به چاه افكنند كنارش بودم، او را در بغل گرفته و آهسته در چاه نهادم، هچنین در زندان، مونس و همدم او بودم .
و نیز مدتى با حضرت موسى(علیهالسلام) بودم و مقدارى از تورات را به من تعلیم نمود و فرمود: چنانچه حضرت عیسى را ملاقات كردى، سلام مرا به او برسان، و حضرت عیسى(علیهالسلام) مقدارى از انجیل را به من تعلیم داد و سپس فرمود: سلام مرا به حضرت محمد(صلّى الله علیه و آله) برسان .
به مقدار عمر دنیا، آن روزى كه قابیل، هابیل را كشت، من نوجوان بودم و مىشنیدم كه آن دو چه مىگویند؛ و كار من این بود كه بین افراد تفرقه و دشمنى ایجاد مىكردم، و بر بام خانهها و سر دیوارها مىرفتم و شور و شیون به راه مىانداختم، و سعى داشتم كه افراد صله رحم نكنند، نیز خوراك و طعام انسانها را فاسد مىگرداندم .
پس یا رسول الله! سلام حضرت عیسى بر تو باد.
رسول خدا(صلوات الله علیه) فرمود: سلام خدا بر او باد و نیز سلام بر تو كه سلام رسان هستى، اى هام! چنانچه خواستهاى دارى، بگو؟
هام گفت: آرزوى من آن است كه خداوند تو را براى هدایت و نجات امّت نگه دارد و این كه امّت، صادقانه مطیع وصىّ و خلیفهات باشند، چون كه امّتهاى گذشته به جهت مخالفت و دشمنى با اوصیاى پیغمبرانشان هلاك شدند، و تقاضاى دیگر من آن است كه مقدارى از قرآن را به من بیاموزى تا در نماز بخوانم .
پیامبر اکرم به امام على(علیهماالسلام) فرمود: یا على! "هام" را تعلیم ده و با او مدارا كن .
هام اظهار داشت: یا رسول الله ! این شخص كیست؟ تا همدم او باشم، چون جنّیان فقط تابع پیغمبر و یا خلیفه او هستند.
حضرت فرمود: اى هام! خلیفه دیگر انبیاء چه كسانى بودند؟
گفت: خلیفه آدم فرزندش "شیث" بود، خلیفه نوح، "سام"، خلیفه هود، "یوحنّا" پسر عموى هود بود و خلیفه ابراهیم،" اسماعیل"، خلیفه اسماعیل، "اسحاق"، خلیفه موسى، "یوشع"، خلیفه عیسى، "شمعون"، و اینها خلیفه پیغمبران خود گشتند، چون زاهدترین افراد نسبت به دنیا و راغبترین آنها در آخرت بودند.
پیامبر خدا فرمود: در كتابهاى آسمانى چه كسى خلیفه من معرفى شده است؟ گفت: در تورات، شخصى به نام «ایلْیا» ذكر شده؛ پس حضرت فرمود: این شخص، همان «ایلیا» است؛ و یكى از نامهاى دیگر او، حیدر است .
سپس "هام" بر حضرت على (علیهالسلام) سلام كرد.
پس از آن حضرت على(علیهالسلام) بعضى از سورههاى قرآن را به "هام" نبیره شیطان تعلیم نمود.
برگرفته از خرایج راوندى، ج 2، ص 856- 858، ح 72/ بصائر الدّرجات، ص 121، ح 13.
__________________
زمستان نیز رفت اما بهارانی نمی بینم
بر این تکرارِ در تکرار پایانی نمی بینم
به دنبال خودم چون گردبادی خسته می گردم
ولی از خویش جز گَردی به دامانی نمی بینم
چه بر ما رفته است ای عمر؟ ای یاقوت بی قیمت!
که غیر از مرگ، گردن بند ارزانی نمی بینم
زمین از دلبران خالی است یا من چشم ودل سیرم؟
که می گردم ولی زلف پریشانی نمی بینم
خدایا عشق درمانی به غیر از مرگ می خواهد
که من می میرم از این درد و درمانی نمی بینم
استاد فاضل نظری
|

03-04-2010
|
 |
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2009
نوشته ها: 16,247
سپاسها: : 9,677
9,666 سپاس در 4,139 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
نجات جوان با رضایت مادر
نجات جوان با رضایت مادر
مرحوم شیخ مفید، به نقل از امام جعفر صادق(صلوات الله علیه) حكایت میکند:
روزى به رسول گرامى اسلام (صلى الله علیه و آله)، خبر دادند كه فلان جوان مسلمان، مدتى است در سكرات مرگ و جان دادن به سر مىبرد و نمىمیرد.
وقتی پیامبر اکرم بر بالین آن جوان حضور یافت، فرمود: بگو "لا إ لهَ إ لاّ الله"؛ ولى مثل این كه زبان جوان قفل شده باشد و نمىتوانست حركت دهد، حضرت چند بار تكرار نمود و جوان بر گفتن كلمه طیّبه "لا إ لهَ إ لاّ الله" قادر نبود.
زنى در كنار بستر جوان مشغول پرستارى از او بود، حضرت از آن زن سؤال نمود: آیا این جوان مادر دارد؟
پاسخ داد: بلى، من مادر او هستم .
حضرت فرمود: آیا از فرزندت ناراحت و ناراضى مىباشى؟
گفت: آرى، مدت پنج سال كه است با او سخن نگفتهام .
حضرت پیشنهاد داد: از فرزندت راضى شو . عرض كرد: به احترام شما از او راضى شدم و خداوند نیز از او راضى باشد.
سپس حضرت به جوان فرمود: بگو "لا إ لهَ إ لاّ الله"، در این موقع آن جوان سریع كلمه طیّبه را بر زبان خود جارى كرد.
بعد از آن، حضرت به او فرمود: دقّت كن، اكنون چه مىبینى؟
عرض كرد: مردى سیاه چهره با لباسهاى كثیف و بدبو همین الان در كنارم مىباشد و سخت گلوى مرا مىفشارد.
حضرت رسول اکرم (صلى الله علیه و آله)، اظهار نمود: بگو:
«یا مَنْ یَقْبَلُ الْیَسیرَ، وَ یَعْفُو عَنِ الْكَثیرِ، إقبَلْ مِنِّى الْیَسیرَ، وَاعْفُ عنّىِ الْكَثیرَ، إنّكَ انْتَ الْغَفُورُ الرَّحیم»؛
اى كسى كه عمل ناچیز را پذیرا هستى، و از خطاهاى بسیار در مىگذرى، كمترین عمل مرا بپذیر و گناهان بسیارم را ببخشاى؛ همانا كه تو آمرزنده و مهربان هستى.
وقتى جوان این دعا را خواند، حضرت فرمود: اكنون چه مىبینی؟
گفت: مردى خوش چهره و سفیدروى و خوشبو با بهترین لباس، در كنارم آمد و با ورود او، آن شخص سیاه چهره رفت .
حضرت فرمود: بار دیگر آن جملات را بخوان، وقتى تكرار كرد.
و در همان لحظه روح، از بدنش خارج شد و به دست پر بركت پیامبر اکرم (صلى الله علیه و آله)، نجات یافت و سعادتمند گردید.
برگرفته از بحارالانوار، ج 92، ص 342 به نقل از امالى شیخ مفید، ج 1 ص 63
__________________
زمستان نیز رفت اما بهارانی نمی بینم
بر این تکرارِ در تکرار پایانی نمی بینم
به دنبال خودم چون گردبادی خسته می گردم
ولی از خویش جز گَردی به دامانی نمی بینم
چه بر ما رفته است ای عمر؟ ای یاقوت بی قیمت!
که غیر از مرگ، گردن بند ارزانی نمی بینم
زمین از دلبران خالی است یا من چشم ودل سیرم؟
که می گردم ولی زلف پریشانی نمی بینم
خدایا عشق درمانی به غیر از مرگ می خواهد
که من می میرم از این درد و درمانی نمی بینم
استاد فاضل نظری
|

03-04-2010
|
 |
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2009
نوشته ها: 16,247
سپاسها: : 9,677
9,666 سپاس در 4,139 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
نخى از پیراهن، براى شِفای بیمار
نخى از پیراهن، براى شِفای بیمار
شخصى به نام بحر سقّا حكایت كند: خدمت امام صادق(علیهالسلام) بودم، آن حضرت فرمود:
اى بحر! اخلاق خوب موجب شادى و سرور است؛ و سپس افزود: آیا مىخواهى به داستانى از زندگى پیامبر خدا كه اهالى مدینه آن را نمىدانند برایت بیان كنم؟
عرض كردم: بلى .
حضرت فرمود: روزى پیامبر خدا(صلى الله علیه و آله)، با جمعى از اصحاب خود در مسجد نشسته بود، ناگهان كنیزى از انصار وارد مسجد شد و كنار پیغمبر خدا(صلوات الله علیه) ایستاد و گوشهاى از پیراهن حضرت را گرفت .
پیامبر اکرم(صلى الله علیه و آله) برخاست و كنیز بدون آن كه سخنى گوید، پیراهن حضرت را رها كرد و چون آن حضرت نشست، دو مرتبه كنیز پیراهن ایشان را گرفت و این كار را تا سه مرتبه انجام داد تا آن كه مرتبه چهارم پیامبر ایستاد و كنیز پشت سر حضرت قرار گرفت و یك نخ از پیراهن حضرت را آهسته كشید و برداشت و رفت .
پس از آن مردم به كنیز گفتند: این چه جریانى بود كه سه مرتبه گوشه پیراهن رسول خدا(صلى الله علیه و آله) را گرفتى و زمانى كه حضرت از جاى خود بلند مىشد، تو سخنى نمىگفتى و حضرت هم سخنى نمىفرمود؟!
كنیز گفت: در خانواده ما مریضى بود، مرا فرستادند تا نخى به عنوان تبرُّك از پیراهن رسول خدا(صلى الله علیه و آله) براى شفاى مریض برگیرم و چون خواستم نخى از پیراهنش در آورم، متوجه من گردید و من شرم كردم تا مرتبه چهارم كه من پشت سر آن حضرت قرار گرفتم و چون توجهشان به من نبود نخى از پیراهنش گرفتم و براى شفاى مریض بردم.
برگرفته از بحارالانوار، ج 16، ص 264، ح 61 به نقل از اصول كافى، ج 2، ص 102.
__________________
زمستان نیز رفت اما بهارانی نمی بینم
بر این تکرارِ در تکرار پایانی نمی بینم
به دنبال خودم چون گردبادی خسته می گردم
ولی از خویش جز گَردی به دامانی نمی بینم
چه بر ما رفته است ای عمر؟ ای یاقوت بی قیمت!
که غیر از مرگ، گردن بند ارزانی نمی بینم
زمین از دلبران خالی است یا من چشم ودل سیرم؟
که می گردم ولی زلف پریشانی نمی بینم
خدایا عشق درمانی به غیر از مرگ می خواهد
که من می میرم از این درد و درمانی نمی بینم
استاد فاضل نظری
|

03-04-2010
|
 |
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2009
نوشته ها: 16,247
سپاسها: : 9,677
9,666 سپاس در 4,139 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
اشکهای پیامبر بر مزار عزیزی
اشکهای پیامبر بر مزار عزیزی
سال چهارم ولادت پیامبر (صلى الله علیه و آله) فرا رسید. حلیمه سعدیه او را به مكه آورد و به مادرش آمنه تحویل داد، بعضى آن را در آغاز سال ششم دانستهاند.
در سال ششم ولادت بود كه آمنه (علیهاالسلام) قصد كرد فرزندش را جهت زیارت آرامگاه شوهرش به یثرب ببرد و در ضمن از خویشاوندان خود دیدارى به عمل آورد، با خود فكر كرد كه فرصت مناسبى به دست آمده و فرزند گرامى او بزرگ شده است و مىتواند در این راه شریك غم او گردد.
آنان با ام ایمن بار سفر بستند و راهی یثرب شدند و یك ماه در آنجا ماندند، این سفر براى حضرت با تالمات روحى تؤام بود زیرا براى نخستین بار دیدگان او به خانهاى افتاد كه پدرش در آن جان داد و به خاك سپرده شده بود و مسلما مادر تا آن روز چیزهایى از پدر براى او نقل كرده بود. هنوز موجى از غم و اندوه در روح او حكمفرما بود كه ناگهان حادثه جانگداز دیگرى رخ داد و امواج دیگرى از حزن و اندوه به وجود آورد، زیرا موقع مراجعت به مكه مادر عزیز خود را در میان راه در محلى بنام "ابواء" از دست داد .
در این هنگام ام ایمن كه همراه آمنه(علیهاالسلام) بود بعد از گذشت پنج روز از وفات آمنه(علیهاالسلام) پیامبر(صلى الله علیه و آله) را با خود به مكه آورد، از آن پس او خدمتکار رسول خدا(صلى الله علیه و آله) شد كه مادرش آمنه (علیهاالسلام) آن را به ارث برده بود، ام ایمن آن حضرت را نگهدارى و سرپرستى مىكرد، وقتى كه رسول خدا(صلى الله علیه و آله) در سن بیست و پنج سالگى با خدیجه ازدواج كرد او را آزاد نمود.
حادثه فوت پدر رسول خدا (صلى الله علیه و آله) حضرت را بیش از پیش در میان خویشاوندان عزیز و گرامى گردانید و یگانه گلى كه از این گلستان باقى مانده بود، خیلی مورد علاقه عبدالمطلب قرار گرفت از این جهت او را از تمام فرزندان خویش بیشتر دوست مىداشت و بر همه مقدم مىشمرد.
هنوز امواجى از اندوه در دل پیامبر (صلى الله علیه و آله) حكومت مىكرد كه براى بار سوم مصیبت بزرگترى روى داد، در هشتمین بهار زندگیش بود كه جد و سرپرست بزرگوار خویش "عبدالمطلب" را از دست داد، مرگ عبدالمطلب آنچنان روح وى را فشرد كه در روز مرگ او تا لب قبر اشك ریخت و هیچگاه او را فراموش نمى كرد.(1)
عبدالمطلب فرمود: اكنون مرگ براى من آسان گردید.
سال چهارم ولادت پیامبر (صلى الله علیه و آله) فرا رسید. حلیمه سعدیه او را به مكه آورد و به مادرش آمنه تحویل داد، بعضى آن را در آغاز سال ششم دانستهاند.
در سال ششم ولادت بود كه آمنه (علیهاالسلام) قصد كرد فرزندش را جهت زیارت آرامگاه شوهرش به یثرب ببرد.
عبدالمطلب وقتى كه نشانههاى مرگ را در خود احساس كرد پسرش ابوطالب "پدر بزرگوار على (علیهالسلام)" را به حضور خود طلبید و به او چنین وصیت كرد: اى ابوطالب! خوب در حفظ این پسر یگانه كه بوى پدر را استشمام نكرده و مهربانى مادر را نچشیده و در كودكى یتیم بوده كوشا باش، همچون جگرت از او نگهبانى كن، بدان كه من در میان پسرانم تنها تو را براى این كار برگزیدم زیرا مادر تو و مادر پدر او یكى است .
اى ابوطالب! وقتی ایام زندگى او را درك كردى(2) خواهى دانست كه من كاملا او را مىشناختم و از همه بیشتر به مقام او آگاهى داشتم، اگر توانستى از او پیروى كنى، از او پیروى كن و با زبان و دست و مال خود او را یارى نما زیرا سوگند به خدا او بزودى سرور و آقاى شما مىگردد و به موقعیتى مىرسد كه هیچ یك از پسران پدرانم به آن نرسیدهاند و نمىرسند.
اى ابوطالب! من هیچ یك از پدران تو را نیافتم كه همچون پدر او "عبدالله" باشد و یا مادرشان همچون مادر او "آمنه" باشد او را كه تنها و یتیم است محافظت كن، سپس فرمود: آیا وصیت مرا پذیرفتى؟
ابوطالب عرض كرد: آرى پذیرفتم و خداوند را شاهد مىگیرم كه پذیرفتم .
عبدالمطلب گفت: دست خود را به سوى من دراز كن او نیز دستش را به سوى پدر دراز كرد، عبدالمطلب دست خودش را بر دست ابوطالب زد آنگاه گفت: اكنون مرگ برایم آسان گردید. (3)
پینوشتها:
1- فرازهایى از تاریخ پیامبر اسلام(صلى الله علیه و آله)، ص 68 و 69/ كحل بصر، 56.
2- دوران اسلام .
3- سیماى پرفروغ محمد(صلى الله علیه و آله)، ترجمه كحل بصر، ص 62.
قصص الرسول یا داستانهایى از رسول خدا(صلی الله علیه و آله)، قاسم میرخلف زاده
__________________
زمستان نیز رفت اما بهارانی نمی بینم
بر این تکرارِ در تکرار پایانی نمی بینم
به دنبال خودم چون گردبادی خسته می گردم
ولی از خویش جز گَردی به دامانی نمی بینم
چه بر ما رفته است ای عمر؟ ای یاقوت بی قیمت!
که غیر از مرگ، گردن بند ارزانی نمی بینم
زمین از دلبران خالی است یا من چشم ودل سیرم؟
که می گردم ولی زلف پریشانی نمی بینم
خدایا عشق درمانی به غیر از مرگ می خواهد
که من می میرم از این درد و درمانی نمی بینم
استاد فاضل نظری
|

03-04-2010
|
 |
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2009
نوشته ها: 16,247
سپاسها: : 9,677
9,666 سپاس در 4,139 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
دست به دامن چه کسی شویم؟
دست به دامن چه کسی شویم؟
دوست پیامبر کیست؟
امّ سلمه همسر رسول خدا(صلوات الله علیه) حكایت میكند:
در آن روزهایى كه پیامبر، در بستر بیماری و آن ناراحتى كه سبب فوت و شهادت حضرت شد، بود؛ به بعضى از اطرافیان خود فرمود:
دوست مرا بگویید بیاید. عایشه شخصى را به دنبال پدرش ابوبكر فرستاد و چون او وارد شد حضرت رسول اکرم صورت خود را از او برگرداند و اظهار داشت: دوست مرا بگویید بیاید.
پس حفصه شخصى را به دنبال پدرش عمر فرستاد و چون وی وارد شد، نیز حضرت صورت خود را برگرداند و فرمود: دوست مرا بگویید بیاید.
در این هنگام حضرت فاطمه زهرا(سلام الله علیها)، شوهرش على بن ابى طالب(علیهالسلام) را به حضور پدرش فرستاد؛ چون حضرت على(علیهالسلام) وارد شد حضرت از جاى برخواست و از ورود حضرت على (علیهالسلام) تجلیل نمود و او را در بغل گرفته و به سینه خود چسبانید.
پس از آن، حضرت على(علیهالسلام) اظهار داشت: پیامبر خدا(صلّى الله علیه و آله) هزار حدیثِ علمى به من تعلیم نمود كه از هر یك از آنها هزار رشته دیگر باز مىشود تا جایى كه من و پیامبر عرق كردیم و عرق آن حضرت بر من و عرق من بر آن حضرت جارى گشت.1
دست به دامن چه کسی شویم؟
هچنین شاذان قمّى در كتاب خود آورده است:
روزى پیامبر خدا(صلى الله علیه و آله)، در جمع اصحاب خود نشسته بود كه ناگهان شخصى از طایفه بنى تمیم به نام مالك بن نویره به حضور ایشان وارد شد و به آن حضرت خطاب كرد و اظهار داشت: ایمان و مبانى اسلام را به من تعلیم فرما تا با عمل به آن رستگار گردم .
حضرت على (علیهالسلام) اظهار داشت: پیامبر خدا (صلّى الله علیه و آله) هزار حدیثِ علمى به من تعلیم نمود كه از هر یك از آنها هزار رشته دیگر باز مىشود تا جایى كه من و پیامبر عرق كردیم و عرق آن حضرت بر من و عرق من بر آن حضرت جارى گشت.
حضرت رسول اکرم(صلى الله علیه و آله) فرمود: باید شهادت دهى بر این كه خدایى جز خداى یكتا نیست و او شریكى ندارد، همچنین گواهى دهى كه من محمد رسول خدا هستم، دیگر آن كه روزى پنج مرتبه نماز بخوانى و ماه رمضان را روزه بگیرى و زكات و خمس اموالت را بپردازى و حجّ خانه خدا انجام دهى، ضمناً در مجموع ولایت و امامت جانشین مرا كه على بن ابیطالب و یازده فرزندش مىباشند بپذیرى .
و احكام و دستورات اسلام را مورد عمل قرار دهى و موارد حلال و حرام را رعایت نمایى و حق كسى را ضایع و پایمال نكنى .
حضرت پس از آن كه بسیارى از دیگر احكام و حقوق فردى و اجتماعى را برشمرد و تذكراتى را بیان نمود، مالك بن نویره عرضه داشت: یا رسول الله! من خیلى فراموشكار هستم، تقاضامندم یك مرتبه دیگر آنها را تكرار فرما، حضرت هم قبول نمود و آنچه را فرموده بود بازگو نمود.
و چون مالك بن نُوَیره خواست از محضر مبارك رسول خدا خارج شود، حضرت فرمود: هر كس بخواهد یكى از مردان بهشتى را ببیند، به این شخص نگاه كند.
خلیفه اول و دوم كه در آن مجلس حضور داشتند بلند شدند و با سرعت به دنبال مالك حركت كردند؛ وقتى به او رسیدند، گفتند: رسول خدا فرمود: تو اهل بهشت هستى، اینك از تو تقاضامندیم از درگاه خداوند براى ما استغفار و طلب آمرزش نما.
مالك گفت: رحمت و آمرزش خداوند شامل شما نگردد، چون رسول خدا را كه صاحب شفاعت و مقرّب الهى است رها كردهاید و به من پناه آوردهاید.
لذا این دو خلیفه با ناراحتى برگشتند و پیش از آن كه حرفى بزنند، حضرت تبسّمى نمود و فرمود: به راستى سخن حق تلخ است. 2
1- بحارالانوار، ج 22، ص 461 به نقل از خصال صدوق .
2- فضائل شاذان بن جبرئیل قمّى، ص 75/ بحارالانوار، ج 30، ص 343، ح 163.
__________________
زمستان نیز رفت اما بهارانی نمی بینم
بر این تکرارِ در تکرار پایانی نمی بینم
به دنبال خودم چون گردبادی خسته می گردم
ولی از خویش جز گَردی به دامانی نمی بینم
چه بر ما رفته است ای عمر؟ ای یاقوت بی قیمت!
که غیر از مرگ، گردن بند ارزانی نمی بینم
زمین از دلبران خالی است یا من چشم ودل سیرم؟
که می گردم ولی زلف پریشانی نمی بینم
خدایا عشق درمانی به غیر از مرگ می خواهد
که من می میرم از این درد و درمانی نمی بینم
استاد فاضل نظری
|
|
کاربران در حال دیدن موضوع: 1 نفر (0 عضو و 1 مهمان)
|
|
|
مجوز های ارسال و ویرایش
|
شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
اچ تی ام ال غیر فعال می باشد
|
|
|
اکنون ساعت 02:27 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد.
|