
03-08-2010
|
 |
ناظر و مدیر ادبیات  
|
|
تاریخ عضویت: May 2009
محل سکونت: spain
نوشته ها: 5,205
سپاسها: : 432
2,947 سپاس در 858 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
اشعار سهراب سپهري
بي پاسخ
در تاريكي بي آغاز و پايان
دري در روشني انتظارم روييد .
خودم را در پس در تنها نهادم
و به دورن رفتم :
اتاقي بي روزن تهي نگاهم را پر كرد .
سايهاي در من فرود آمد
و همه شباهتم را در ناشناسي خود گم كرد .
پسي من كجا بودم ؟
شايد زندگيام در جاي گمشده اي نوسان داشت
و من انعكاسي بودم
كه بيخودانه همه خلوتها را بهم ميزد
و در پايان همه رؤساها در سايه بهتي فرو ميرفت .
من در پس در تنها مانده بودم .
هميشه خودم را در پس يك در تنها ديدهام .
گويي وجودم در پاي اين در جا مانده بود ،
در گنگي آن ريشه داشت .
آيا زندگيام صدايي بي پاسخ نبود ؟
در اتاق بي روزن انعكاسي سرگردان بود .
و من در تاريكي خوابم برده بود .
در ته خوابم خودم را پيدا كردم
و اين هشياري خلوت خوابم را آلود .
آيا اين هشياري خطاي تازه من بود ؟
در تاريكي بي آغاز و پايان
فكري در پي در تنها مانده بود .
پس من كجا بودم ؟
حس كردم جايي به بيداري ميرسم .
همه وجودم را در روشني اين بيداري تماشا كردم :
آيا من سايه گمشده خطايي نبودم ؟
در اتاق بي روزن
انعكاسي نوسان داشت . پس من كجا بودم ؟
در تاريكي بي آغاز و پايان
بهتي در پس در تنها مانده بود

از کتاب مرگ رنگ
در قير شب
ديرگاهي است كه در اين تنهايي
رنگ خاموشي در طرح لب است
بانگي از دور مرا ميخواند
ليك پاهايم در قير شب است
رخنهاي نيست در اين تاريكي
در و ديوار به هم پيوسته
سايهاي لغزد اگر روي زمين
نقش وهمي است ز بندي رسته
نفس آدمها
سر بسر افسرده است
روزگاري است در اين گوشه پژمرده هوا
هر نشاطي مرده است
دست جادويي شب
در به روي من و غم ميبندد
ميكنم هر چه تلاش،
او به من مي خندد .
نقشهايي كه كشيدم در روز،
شب ز راه آمد و با دود اندود .
طرحهايي كه فكندم در شب،
روز پيدا شد و با پنبه زدود .
ديرگاهي است كه چون من همه را
رنگ خاموشي در طرح لب است .
جنبشي نيست در اين خاموشي
دستها پاها در قير شب است
__________________
Nunca dejes de soñar
هرگز روياهاتو فراموش نكن
|
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید
|
|