امشب به ياد تک تک ِ شب ها دلم گرفت
در اضطراب کهنه ي غم ها ، دلم گرفت
انگار بغض تازه اي از نو شکسته شد
در التهاب ِ خيس ِ ورق ها ، دلم گرفت !
از خواندن تمام خبر ها تنم بسوخت ...
از گفتن تمام غزل ها دلم گرفت ...
در انتظار تا که بگيرم خبر ز تو ...
در آتش ِ گرفته سراپا... دلم گرفت !
متروکه نيست خلوتِ سرد دلم ولي
از ارتباطِ مردم ِدنيا دلم گرفت !!
يک رد ِ پا که سهم ِ من از بي نشاني است!
از رد ِ خون که مانده به هر جا ، دلم گرفت
اينجا منم و خاطره هايي تمام تلخ
اقرار ميکنم درآمدم از پا ... دلم گرفت ...