موضوع
:
مولانا : خاموش پرگفتار ، اشعار مولانا ، اشعار حضرت مولوی
نمایش پست تنها
#
97
12-24-2010
yad
کاربر فعال
تاریخ عضویت: Oct 2010
محل سکونت: خراب آباد
نوشته ها: 1,032
سپاسها: : 577
868 سپاس در 544 نوشته ایشان در یکماه اخیر
مطربا این پرده زن کان یار ما مست آمدست
گر ندید آن شادجان این گلستان را شاد چیست
جمع باشید ای حریفان زانک وقت خواب نیست
چشمهای خواهم که از وی جمله را افزایش است
عشق اندر فضل و علم و دفتر و اوراق نیست
در ره معشوق ما ترسندگان را کار نیست
آفتاب امروز بر شکل دگر تابان شدست
از سقاهم ربهم بین جمله ابرار مست
آخر ای دلبر نه وقت عشرت انگیزی شدست
چون نظر کردن همه اوصاف خوب اندر دلست
اندرآ ای مه که بیتو ماه را استاره نیست
نقش بند جان که جانها جانب او مایلست
گر تو پنداری به حسن تو نگاری هست نیست
هله ای آنک بخوردی سحری باده که نوشت
به خدا کت نگذارم که روی راه سلامت
چند گویی که چه چارهست و مرا درمان چیست
چشم پرنور که مست نظر جانانست
آن شنیدی که خضر تخته کشتی بشکست
تا نلغزی که ز خون راه پس و پیشترست
دوش آمد بر من آنک شب افروز منست
عجب ای ساقی جان مطرب ما را چه شدست
آنک بیباده کند جان مرا مست کجاست
من نشستم ز طلب وین دل پیچان ننشست
روز و شب خدمت تو بیسر و بیپا چه خوشست
تشنه بر لب جو بین که چه در خواب شدست
مطرب و نوحه گر عاشق و شوریده خوش است
من پری زادهام و خواب ندانم که کجا است
سر مپیچان و مجنبان که کنون نوبت تو است
بوسهای داد مرا دلبر عیار و برفت
ذوق روی ترشش بین که ز صد قند گذشت
yad
نمایش مشخصات عمومی
ارسال یک پیام خصوصی به yad
وب سایت yad
یافتن همه پست های yad
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید