نمایش پست تنها
  #48  
قدیمی 01-18-2011
SonBol آواتار ها
SonBol SonBol آنلاین نیست.
معاونت

 
تاریخ عضویت: Aug 2007
محل سکونت: یه غربت پر خاطره
نوشته ها: 11,775
سپاسها: : 521

1,688 سپاس در 686 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض 49

با حرص جواب دادم:
- آن موقع كه بايد به ساز دل من مي ر/ق/صيديد گربه ر/ق/صانديد . حالا مي گويم ساز دل من با غريبه ها كوك مي شود نه با فاميل نه با فرهاد
- پس چرا مهرا نبيچاره را دست به سر كردي پسر به ان خوبي و اقايي را سر كار گذاشتي مي داني از تهران رفته معلوم نيست سر به كدام شهر و ديار گذاشته حيف شد
- مثل مهران زيادند دلم مي خواهد همسري انتخاب كنم كه پوز فرهاد را بزنم
- پس زندگي اينده ات شده بازيچه دلت. كه با ا يك ازدواج نه چندان دلخواه فقط روي فرهد و عمه ات را ك كني/؟
با بغض جواب دادم:
- آينده به خودم مربو است ديگر هم حرفي از ان پسر توي اين خانه جلوي من نزنيد اگر خواستگاري امد و در اين خان هرا زد بدانيد كه جواب من مثبت است به هر كس جز فرهاد قولي به عمه ندهيد
با سرعت به اتاقم رفتم و سرم را در بالش فرو كردم و تا جايي كه توانستم فرياد كشيدم و از ته دلم گريستم
روزها يكنواخت و پر اندوه سپري مي شد اگر چه تمام سعي ام را مي كردم كه به حرف هاي رها نيانديشم اما باز نا موفق بودم انگار حفره عميق و گودي در دلم ايجاد شده بود و هر چه غم و غصه در عالم بود در ان ريخته شده بود نمي دانستم چه بدي در حق فرهاد روا دشاتم بودم كه اين كار را با من كرد مگر من چه چيز از رها كم داشتم ته دلم باز نمي توانستم قبول كنم كهتمام حرف ها و نگاه هاي عاشقانه فرهاد به من دروغ بوده نه دروغ نبوده اين رها بود كه مثل گردبادي امد و فرهاد را با خودش برد قدرت رها بيشتر از من بود اه خدايا از اين كه فرهاد تا عيد باز مي گشد شور غريبي در دلم بر پا بود هر چه هم مي خواستم به ان اهميت ندهم و ان شوق را در دلم خفه كنم باز از گوشه ديگر دلم سر در مي اورد من چه كنم من درمانده بايد مبارزه مي كردم و با خودم و احساسم مي جنگيدم اري بايد مبارزه مي كردم انگيزه ام چه بودنمي داني چون از فهراد نفرتي نداشتم كه انگيزه ام باشد هنوز عشق پاكم ان قدر به نفرت نيالوده بود كه انگيزه اش كنم. اما سوختنم شكستن دلم و حرف هاي رها را انگيزه كردم كه با ان به جنگ عشق و احساسم بروم و بهترين راه را ازدواج مي دانستم
روزها خود را در هنركده خوشنويسي سرگرم مي كردم فرزانه با خيال راحت كارها را به من مي سپرد و با شاهرخ بيرون مي رفت و خوش به حالشان چه روزهاي شاد و پر خاطره اي را م گذراندند. در يكي از همين روزها شهلا به ديدنم امد خيلي وقت بود يكديگر را نديده بوديم از او خواهش كردم كه كه شب را خانه ما بماند تا فردا صبح با هم به اموزشگاه برويم فورا قبول كرد و گفت
- اره بايد ببينم اين شاهرخ چه جايي در تور فرزانه گير كرده
- حالا مثلا فهميدي كه چي داري خواهر شوهر بازي در مي اوري؟
- تقريبا اخه شاهرخ اين قدر ساده نبود كه زود گلو بخورد و ازدواج كند ببينم؟ هستي نكند محيط ان جا شاعرانه و پر از حال هواي عشق است؟
- اي تقريبا روح من كه در ان جا خيلي احساس ارامش مي كند
- مي دانستم شاهرخ هم مثل تو كمي احساساتي و خل و چل است براي همين افتاده توي تورفرزانه
خنديدم و گفتم:
- حسود خوب تو هم ازدواج كن
- دارم شوخي مي كنم فرازنه دختر خيلي مهربان و با شخصيتي است
- من كه دوستش دارم انشاء الله همه به ارزوهاي قلبي شان برسند
- از جمله شهلا!
- من ارزويي جز شادي تو ندارم
- بي خيال بيا برويم روي تراس بعد از شام هواي تازه خوردن مزه مي دهد
اسمان صاف بود و ماه مي درخشيد و سوز و سرماي بهمن ماه تنمان را مي لرزاند ولي ما در حاليك ه ليوان هاي چاي داغمان را در دستانمان مي فشرديم با سماجت هواي سرد را به ريه هايمان فرو مي برديم شهلا گفت
- نمي خواهي كمي با من حرف بزني هستي اين سكوت و بي خيالي تو براي من كمي مشكوك و ترسناك است وقتي اين حالت مي شوي معلوم است نقشه اي در ان كله ات مي پروراني كه زياد خوش ايند نيست به من بگو هستي چرا اين قدر بي خيال شدي
- چه كار كنم؟ بنشينم جلوي رويت و زار بزنم تو بودي چه كار مي كردي؟
- من اگر جاي تو بودم كه تا حالا از غصه مرده بودم اگر چه عشقي درقلبم نيست و كسي را زير سر ندارم اما از عشق و احساس پاك تو و فرهاد خبر دارم قلب من از شوق مهرباني و عشق شما دو نفر مي تپيد ولي حالا مي بينم كه تو خود را خيلي خونسرد نشان مي دهي اين احساست واقعي است يا ماسك بي تفاوتي به چهره ات زدي؟ شب عقد شاهرخ خيلي شاد و شنگول بودي در حالي كه من فكر مي كردم بيش از اندازه در غم و غصه غرق شده اي
- چه قدر شما ها خودخواهيد از من توقع داريد خودم را براي فرهاد بكشم اما او خونسرد و بي خيال در المان كيف كند نه شهلا من ديگر نيستم خسته شدم حتي يك تلفن هم به من نكرد و با چه دلخوشي به انتظارش بنشينم و از دوري اش اشك بريزم تو چه مي داني كه به من چه گذشت
وقتي شهلا رويش را به طرف من برگرداند و با صورت خيس اشك من مواجه شد گفت:
- هستي معذرت مي خواهم منظوري نداشتم ترو خدا اين اشك ها را پاك كن دلم را خون مي كند
بي رمق لبخندي زدم و گفتم:
- مگر تو نمي خواستي اشكم را ببيني خوب ببين ببين كه از دوري فرهاد چه مي كشم دست خودم نيست چه كار كنم گهي ماندن بر سر دور راهي در كوچه ترديد و ابهام ادم را از خود بي خود مي كند انگار همه روياهاي من مثل سايه اي بودند كه مانند يك نسيم گذر كردند دلم مي خواهد به تلخي عشقم گريه كنم دارم ديوانه مي شوم شهلا
شهلا با ناراحتي گفت
- نمي خواستم به تو بگويم اما بهتر است خود را اماده كني كه با اين واقعيت كنار بياي اين طور كه از خاله شنيدم رها زنگ زده و گفته فرهاد قصد بازگشت ندارد انگار پدرش فرهاد را وسوسه كرده كه رياست يكي از كارخانه هايش را قبول كند اگر هم ازت خواستم با من حرف بزني و از تغيير رفتارت بگويي به اين خاطر بود كه مي خواستم بدانم ياسمن چيزي در اين مورد به تو گفته يا نه
با عصبانيت گفتم
- من نمي دانم اين دختره رها چه طور به خودش اجازه مي دهد همه كاره فرهاد باشد و از قول او سخن بگويد چرا فرهاد مثل موش قايم شده و خودش اين مزخرفات را به عمه نمي گويد؟ خيلي دلم مي خواهد از رابطه شان سر دربياورم شهلا فرهاد مشكوك شده است
شهلا گفت
- اره فرهاد ناگهان عوض شد شايد خجالت مي كشد يا مي ترسد همه با ديد بد به او نگاه كند شايد هم از اه و ناله خاله مي ترسد
گفتم:
- فرهاد چه بود چه شد به هر حال همه چيز از نظر من تمام شد شهلا اين را جدي مي گويم
شهلا روبرويم ايستاد و در حالي كه دماغش از سرما فرمز شده بود گفت:
- من هم مي خواهم محكم باشم هستي به حرف هيچ كس گوش نده هر كاري كه مي بيني صلاحت است همان كار را بكن فقط گريه نكن گريه ادم را ضعيف نشان مي دهد كاري كه اگر يك روز فرهاد برگشت سرت را بالا نگه داري و با غرور به او نگاه كني
سرم را تكان دادم و گفتم
- جه غروري؟ او حتي مرا قابل ندانست كه خودش حرف هايش را به من بزند پشت رها قايم شد و اون دختره پر رو هر چه خواست بار من كرد اه ولش كن شهلا فرهاد هميشه خودش را دست بالا مي گيرد.
__________________
پاسخ با نقل قول
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید