
07-02-2011
|
مدیر روانشناسی  
|
|
تاریخ عضویت: Sep 2007
نوشته ها: 2,834
سپاسها: : 1,221
2,009 سپاس در 660 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
داستان فیل در زنجیر
خوب با توجه به همراهی یه دوست خوبم غزل شروع میکنم 
واسه اینکه حق نشر هم رعایت کرده باشم بصورت خلاصه وار می نویسم...
دوستان همانطور که گفتم اسم کتاب هست قصه های برای دمیان - داستان هایی که روانشناسم می گفت.
نویسنده ش خورخه بوکای هست.ترجمه رضا اسکندری و مونا محمد پور
دمیان اسم پسرش هست و فردی که به مشاوره خورخه می رود...
اولین داستانش تقریبا همه ما رو درگیر خودش میکنه.... پس گوش کنید
****************
فیل در زنجیر
به او گفتم: نمی تونم ، نمی تونم
چاقالو پرسید:جدا؟
-آره هیچ خواسته ی بزرگتر از این ندارم که بتونم جلوش بشینم و از احساسم بهش بگم...ولی مساله اینجاست که نمی تونم.
چاقالو لبخندی زد و گفت اجازه میدی برات یه قصه تعریف کنم....
-بله
خورخه شروع کرد به تعریف کردن:
بچه که بودم عاشق سیرک بودم و حیوانات سیر نظر منو به خودشون جلب میکردند.و از میان اینها ..فیل از همه بیشتر...
زمان اجرای برنامه آن حیوان غول پیکر نمایشی از خودش نشان میداد.
اما پس از پایان برنامه تنها با کمک زنجیری و میخ کوچک یکی از پاهایش را می بستند.
میدانستم که فیل با آن عظمتش می تواند به راحتی آن میخ را بیرون آورد و فرار کند.
صورت مسئله روشن است
پس چه چیزی فیل را نگه می دارد؟
وقتی پنج شش سال بودم...هنوز دانش کافی نداشتم..از بزگترهایم می پرسیدم و آنها در جواب می گفتند:
فیل تربیت شده است و فرار نمی کند.
و من می پرسیدم اگر تربیت شده است چرا آن را می بندند؟
یادم نمی آید کسی جواب قانع کننده ی به من داده باشد.
به مرور داستان فیل را فراموش کردم....
تا اینکه چند سال بعد از یک فرد دانایی سوالمو پرسیدم و او در جواب گفت:
-فیل سیرک فرار نمیکنه چون از وقتی یه فیل خیلی خیلی کوچولو بوده همیشه به یه همچین میخی بسته بودنش...
چشمانمو بستم و فیل کوچولو را مجسم کردم...
مطمئنم یک وقت هایی بچه فیل سعی خودشو کرده،زنجیر کشیده و بخاطر این تلاش ها عرق ریخته تا خود را آزاد کند اما علی رغم تمام تلاش هایش موفق نشده است...
میخ چوبی حتما برایش بسیار محکم بوده است...
یقین دارم که خسته از این تلاش به خواب می رفته و روز بعد به تلاش خود ادامه می داده است و همین طور روز بعد بعدتر.
تا اینکه دست آخر...یــــــــــــــک روز،یک روز وحشتناک در داستان زندگی اش،
ناتوانی خود را قبول می کند و تسلیم سرنوشت می شود...
این فیل بزرگ وقوی که در سیرک می بینیم به این دلیل فرار نمی کند که بیچاره باور کرده نمی تواند.
او این احساس ناتوانی را در خاطره خود ثبت و ضبط کرده است.احساسی که کمی پس از تولد حس کرده است.
بدترین قسمت ماجرا هم این است که او حتی یک بار دیگر در این خاطره ثبت شده تردید نکرده است ،هیچوقت.
هیچ وقت ...هیچ وقت ..تلاش نمی کند یک بار دیگر نیرویش را امتحان کند....
- قضیه همینه دمیان. همه ما یک جورایی مثل همون فیل سیرک هستیم، در این دنیا زندگی می کنیم در حالیکه به صدها میخ چوبی بسته شدیم که آزادی ما رو از بین می برن....
با این باور زندگی می کنیم که خیلی از کارها را نمی توانیم انجام بدیم فقط بخاطر اینکه زمانی توی بچگی یک بار امتحانش کردیم و از پسش بر نیامدیم.
نمی توانم....نمی توانم و هیچوقت هم نخواهم توانست...
این اتفاقیه که برای تو افتاده دمیان...تو با خاطره ای از دمیان شرطی شدی که ناتوان بود اما حالا دیگه وجود نداره....تنها راهی که برای دونستن این مساله داری اینه که دوباره تلاش کنی تلاشی که با تمام قلبت انجامش بدی
.....با تمام قلبت
|
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید
|
|