خوب با توجه به همراهی یه دوست خوبم غزل شروع میکنم
یا ابلفضل ... منو میگه ؟؟ آخ آخ معلومه بدجوری روم حساب کرده ! نقل قول: نوشته اصلی توسط Mina110 -آره هیچ خواسته ی بزرگتر از این ندارم که بتونم جلوش بشینم و از احساسم بهش بگم...ولی مساله اینجاست که نمی تونم. خیلی خوشحالم که بر عکس دمیان خیلی وقتا به خودم جرئت حرف زدن دادم و باید ها رو گفتم .... نقل قول: نوشته اصلی توسط Mina110 این فیل بزرگ وقوی که در سیرک می بینیم به این دلیل فرار نمی کند که بیچاره باور کرده نمی تواند. بدترین قسمت ماجرا هم این است که او حتی یک بار دیگر در این خاطره ثبت شده تردید نکرده است ،هیچوقت. وای اینی که نقل قول کردم یه نکته طلاییه ! یاد اون درس مورچه دوران مدرسمون افتادم. همون مورچه که 37 بار دونه رو بلند کرد و بلاخره با تلاش تونست به مقصدش برسونه... ماها یاد گرفتیم با شنیدن اولین "نه" و یا دیدن اولین "ناملایمتی" دست از تلاش برداریم .... درحالی که "نتونستن" باورمون میشه ! و این خیلی بده . چون بعد ها قبولوندن این که "می تونی" به ناخودآگاه خیلی سخته ! نقل قول: نوشته اصلی توسط ترنم وا ترنم ؟ تو و مینا چرا شکلک ناراحتی میذارین حس بدی رو بهم انتقال می ده ! این داستان پر از نکته های زیبا بود نه ناراحت کننده بنظرم که فوق العاده بود !! مینا بازم مچکرم ....