
08-02-2011
|
 |
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی 
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172
3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
رومان دلنشین آرام (44)
پیرزن نگاه دقیقی به فنجان کرد و سپس در چهره آرام نگریست و گفت : در سرزمین خودت مردی بیمار است و چشم انتظار توست . خیلی دوستت دارد ! تو هم دوستش داری ! چرا تنهایش گذاشتی؟
آرام لبخندی زد و گفت : چرا بیمار؟
_ نمی دانم ! مثل اینکه بیمار است . شاید هم ... نمی دانم ! در هر حال خوابیده است .
_ او از من سر حال تر است.
_ این مرد منتظر توست . این بچه همانطور که گفتم دختر است . تو را به آروزهایت می رساند . مسافر داری . خیلی زود و دوباره در چشمان آرام خیره شد و گفت : تو عاشق این مرد هستی ! او هم دوستت دارد ! تو سرانجام پیش او برمیگردی
_ محال است ! آن مرد بچه مرا می خواهد
_ من بعید می دانم . او فقط تو را می خواهد.
آرام نفس زنان خود را به پروانه رساند . او را در آغوش کشید و گفت : مادر فردا می آید.
_ چه خبر خوبی ! تو خیلی تنها بودی . من همدم خوبی برایت نبودم . آرام پروانه را بوسید و گفت : اگر تو نبودی خدا می داند که من الان کدام تیمارستان بستری بودم . با کمک تو و حمید توانستم سخت ترین دوران زندگی ام را سپری کنم
پروانه اشک در چشمانش حلقه زد . دست به شکم آرام کشید و گفت : مثل هنوانه شده ( و هر دو خندیدند )
با امدن مادر به نزدش دیگر هیچ ارزویی نداشت . به نظرش خداوند بیش از حد با او مهربان بود . حالا با بودن مادر دغدغه زایمان را کمتر خواهد داشت .
ان روز آرام به همراه پروانه و بچه ها در سالن فرودگاه در انتظار مادر بودند . آرام به محض دیدن مادر از شوق بی حد اشک می ریخت . پروانه نیز از دیدار زندایی خود که اکنون در نبود دایی جانش تنها مانده بود گریه سر داد . مادر لحظاتی بعد به سمت بچه ها رفت و سهند و سروش دسته گلی به مادر تقدیم کردند . مادر آنها را گرم در آغوش فشرد و بوسید.
در اتومبیل مادر به آرام دقیق شد و گفت : دخترم ! چقدر عوض شدی !
_ چه جوری شدم ؟
_ خیلی نمکی شدی ، صورتت پف کرده
_ خیلی زشت شدم ؟ همین طور است؟
_ نه دخترم ! در عوض می خواهی مادر شوی . یک مادر نمونه !
_ آخ مادر ! باورم نمی شود شما در کنارم هستید
مادر او را تنگ در آغوش گرفت و گفت : مگر من چند دفعه می خواهم مادربزرگ بشوم . برای دیدن اولین نوه ام لحظه شماری می کنم.
سپس رو به پروانه گفت : پروانه جان ! آرام به تو خیلی زحمت داده . انشاالله هر چه از خدا می خواهی به تو بدهد ! دخترم غریب و تنها بود
_ من کاری نکردم . آرام دختر شجاعی است !
آن شب پروانه با بچه ها برای شام ماندند . آخر شب حمید برای بردن انها امد و ساعتی نشست .
وقتی ان دو تنها شدند آرام پرسید : امیر چطور بود ؟ اوضاع و احوالش خوب است؟
_ خیلی سلام رساند . قرار شد بعد از من یک سفر به دیدنت بیاید . هم فال است و هم تماشا
_ عروسی چه زمانی برگذار می شود؟
_ بعد از سال پدر . عمه جان نیز همان زمان را تعیین کرده . امیر در نبود تو چندان دل و دماغ ندارد
_ می دانم ! امیر مثل من تنهاست . طفلکی لادن خیلی بد آورد . چقدر باید دوری یکدیگر را تحمل کنند
_ لادن که گله ای نمی کند . اما خوب جوانند خسته می شوند.
_ تو اینجا راحتی؟ مشکلی نداری؟
_ بد نیست ! تا حدودی عادت کردم
_ بیا برگردیم ایران ! تا کی میخواهی تنها بمانی؟
_ ایران یعنی فرید ! نمی توانم ریسک کنم
_ حق با توست . اما تا کی؟ هشت ماهه که امدی . دریغ از یک خبری یا تماسی از فرید یا خانواده اش
_ چطور ممکن است ! اصلا خبری ندارید؟
_ باور کن! مثل این که آب شدن رفتن توی زمین . از خانم فرخی که اصلا انتظار نداشتم . دریغ از یک تلفن . راستی نمی شود آدمها را شناخت
_ خیلی عجیب است ! من گمان می کردم شما به من حرفی نمی زنید و خودتان خبرهایی دارید
_ باور کن حیران ماندم ؛ ناسلامتی تو عروسشان بودی !
_ عمه پوران چطور ؟ احتمالا عمه جان چیزهایی میداند . در واقع چندان اهمیتی ندارد.
_ چرا اهمیتی ندارد ؟ تو که به انها بدی نکرده بودی . حداقل تکلیفت را روشن کنند . پروان جان می گفت " چند بار خانم فرخی را دیده اما او با عجله احوالپرسی کرده و گذشته " مثل اینکه از چیزی می ترسند و یا خجالت می کشند
_ شاید فرید اجازه نمی دهد که انها با شما تماس بگیرند . و احتمال این که فرید ازدواج کرده باشد زیاد است
_ ازدواج ! فرید تکلیف تو را روشن نکرده . چطور می تواند ازدواج کند ! در و همسایه چه می گویند ؟
_ بالاخره می فهمیم که چی شده . زیاد فکرتان را خراب نکنید .
_ به قول معروف ماه پشت ابر نمی ماند . اخر کار مجبورند بیایند تا ببینیم حرف حسابشان چیست ؟
آرام نزد خود مطمئن بود که فرید با معرفی نسیم به خانواده اش باعث گریز انها از دیگران شده . آرام به خود اجازه نمی داد با افکار بیهوده و بی نتیجه آرامش خود و کودکی که در راه دارد را برهم بزند . تنها امیدش دیدن کودکش بود . اگر چه فرید همه چیز را از او گرفته بود . اما فرزندش جای تمام آنچه را که از دست داده بود خواهد گرفت . ماه آخر بارداری سخت ترین روزها برای آرام بود . شکمش بی نهایت بزرگ شده بود و راه رفتن و نشستن دشوار می نمود . دکتر تاکید به پیاده روی به مدت یکساعت نموده بود . با غذاهای لذیذی که مادر تهیه می دید کمی اضافه وزن پیدا کرده بود. گاهی درد هایی در کمر و پهلو هایش می پیچید . آن تنهایی دهشتناک که دیگر جایی در زندگی اش نخواهد داشت و فرزندش تمام خلا زندگی اش را پر خواهد کرد.
پروانه سراسیمه خود را به بیمارستان رساند و با دیدن مادر که گریان روی نیمکت نشسته بود به طرفش رفت : آرام کجاست؟
_ یک ربع پیش برند اتاق عمل
_ بالاخره نتوانست طبیعی زایمان کند؟
_ نه ! خیلی تلاش کردند اما موفق نشدند . چند بار تلفن کردم اما خانه نبودی
_ رفته بودم خرید . به محض این که رسیدم خانه ، حمید پیغام شما را به من رساند.
_ زحمت افتادی!
_ زحمتی نیست . من هم به اندازه شما نگران آرام هستم . با آمدن نوه خوشگلتان تمام ناراحتی ها پایان می یابد
_ پروانه جان تو که غریبه نیستی ، خودت می بینی که آرام چطور زندگی می کند . دختری که لحظه ای تنهایش نمی گذاشتین و پدرش روی تخم چشمش نگه می داشت الان تنها و سرگردان خودش را این طرف و آن طرف می کشاند . در این کشور غریب که زبان مردمانش را نمی فهمی باید عزیزترین کس خود را به امان خدا رها کنی . سپس با گریه ادامه داد : ببین ! من چه می کشم . جرات حرف زدن ندارم . می ترسم باز ناراحتی اعصابش عود کند.
_ اید با آمدن بچه آرام تصمیمی برای آینده بگیرد
_ بچه ای که پدر ندارد و یا اگر دارد عین خیالش نیست . چه فایده دارد . در این مدت نه تلفنی نه پیغامی . امیر چند بار می خواست برود سراغشان نگذاشتم . دختر دسته گلم را دادم که بیرونش کنند ! آرام چیزی کم نداشت . اگر پدر خدابیامرزش زنده بود نمی گذاشت این طور بشود . چه خواستگار هایی که رد کرد . هنوز هم چشمشمان دنبال آرام است . باور کن با همین شرایط هم قبولش دارند . اما فرید دخترم را بدبخت کرد ، به غربت انداخت و بدتر از همه اینکه طلاقش هم نمی دهد . باید ببخشی با حرفهایم سر تو را درد آوردم
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن
دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی
خالید حسامی( هیدی )
|
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید
|
|