بازگشت   پی سی سیتی > ادب فرهنگ و تاریخ > شعر و ادبیات > رمان - دانلود و خواندن

رمان - دانلود و خواندن در این بخش رمانهای با ارزش برای خواندن یا دانلود قرار میگیرند

 
 
ابزارهای موضوع نحوه نمایش
Prev پست قبلی   پست بعدی Next
  #32  
قدیمی 08-02-2011
behnam5555 آواتار ها
behnam5555 behnam5555 آنلاین نیست.
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی

 
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172

3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
behnam5555 به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض

رومان دلنشین آرام (44)

پیرزن نگاه دقیقی به فنجان کرد و سپس در چهره آرام نگریست و گفت : در سرزمین خودت مردی بیمار است و چشم انتظار توست . خیلی دوستت دارد ! تو هم دوستش داری ! چرا تنهایش گذاشتی؟
آرام لبخندی زد و گفت : چرا بیمار؟
_ نمی دانم ! مثل اینکه بیمار است . شاید هم ... نمی دانم ! در هر حال خوابیده است .
_ او از من سر حال تر است.
_ این مرد منتظر توست . این بچه همانطور که گفتم دختر است . تو را به آروزهایت می رساند . مسافر داری . خیلی زود و دوباره در چشمان آرام خیره شد و گفت : تو عاشق این مرد هستی ! او هم دوستت دارد ! تو سرانجام پیش او برمیگردی
_ محال است ! آن مرد بچه مرا می خواهد
_ من بعید می دانم . او فقط تو را می خواهد.

آرام نفس زنان خود را به پروانه رساند . او را در آغوش کشید و گفت : مادر فردا می آید.
_ چه خبر خوبی ! تو خیلی تنها بودی . من همدم خوبی برایت نبودم . آرام پروانه را بوسید و گفت : اگر تو نبودی خدا می داند که من الان کدام تیمارستان بستری بودم . با کمک تو و حمید توانستم سخت ترین دوران زندگی ام را سپری کنم
پروانه اشک در چشمانش حلقه زد . دست به شکم آرام کشید و گفت : مثل هنوانه شده ( و هر دو خندیدند )
با امدن مادر به نزدش دیگر هیچ ارزویی نداشت . به نظرش خداوند بیش از حد با او مهربان بود . حالا با بودن مادر دغدغه زایمان را کمتر خواهد داشت .
ان روز آرام به همراه پروانه و بچه ها در سالن فرودگاه در انتظار مادر بودند . آرام به محض دیدن مادر از شوق بی حد اشک می ریخت . پروانه نیز از دیدار زندایی خود که اکنون در نبود دایی جانش تنها مانده بود گریه سر داد . مادر لحظاتی بعد به سمت بچه ها رفت و سهند و سروش دسته گلی به مادر تقدیم کردند . مادر آنها را گرم در آغوش فشرد و بوسید.
در اتومبیل مادر به آرام دقیق شد و گفت : دخترم ! چقدر عوض شدی !
_ چه جوری شدم ؟
_ خیلی نمکی شدی ، صورتت پف کرده
_ خیلی زشت شدم ؟ همین طور است؟
_ نه دخترم ! در عوض می خواهی مادر شوی . یک مادر نمونه !
_ آخ مادر ! باورم نمی شود شما در کنارم هستید
مادر او را تنگ در آغوش گرفت و گفت : مگر من چند دفعه می خواهم مادربزرگ بشوم . برای دیدن اولین نوه ام لحظه شماری می کنم.
سپس رو به پروانه گفت : پروانه جان ! آرام به تو خیلی زحمت داده . انشاالله هر چه از خدا می خواهی به تو بدهد ! دخترم غریب و تنها بود
_ من کاری نکردم . آرام دختر شجاعی است !
آن شب پروانه با بچه ها برای شام ماندند . آخر شب حمید برای بردن انها امد و ساعتی نشست .
وقتی ان دو تنها شدند آرام پرسید : امیر چطور بود ؟ اوضاع و احوالش خوب است؟
_ خیلی سلام رساند . قرار شد بعد از من یک سفر به دیدنت بیاید . هم فال است و هم تماشا
_ عروسی چه زمانی برگذار می شود؟
_ بعد از سال پدر . عمه جان نیز همان زمان را تعیین کرده . امیر در نبود تو چندان دل و دماغ ندارد
_ می دانم ! امیر مثل من تنهاست . طفلکی لادن خیلی بد آورد . چقدر باید دوری یکدیگر را تحمل کنند
_ لادن که گله ای نمی کند . اما خوب جوانند خسته می شوند.
_ تو اینجا راحتی؟ مشکلی نداری؟
_ بد نیست ! تا حدودی عادت کردم
_ بیا برگردیم ایران ! تا کی میخواهی تنها بمانی؟
_ ایران یعنی فرید ! نمی توانم ریسک کنم
_ حق با توست . اما تا کی؟ هشت ماهه که امدی . دریغ از یک خبری یا تماسی از فرید یا خانواده اش
_ چطور ممکن است ! اصلا خبری ندارید؟
_ باور کن! مثل این که آب شدن رفتن توی زمین . از خانم فرخی که اصلا انتظار نداشتم . دریغ از یک تلفن . راستی نمی شود آدمها را شناخت
_ خیلی عجیب است ! من گمان می کردم شما به من حرفی نمی زنید و خودتان خبرهایی دارید
_ باور کن حیران ماندم ؛ ناسلامتی تو عروسشان بودی !
_ عمه پوران چطور ؟ احتمالا عمه جان چیزهایی میداند . در واقع چندان اهمیتی ندارد.
_ چرا اهمیتی ندارد ؟ تو که به انها بدی نکرده بودی . حداقل تکلیفت را روشن کنند . پروان جان می گفت " چند بار خانم فرخی را دیده اما او با عجله احوالپرسی کرده و گذشته " مثل اینکه از چیزی می ترسند و یا خجالت می کشند
_ شاید فرید اجازه نمی دهد که انها با شما تماس بگیرند . و احتمال این که فرید ازدواج کرده باشد زیاد است
_ ازدواج ! فرید تکلیف تو را روشن نکرده . چطور می تواند ازدواج کند ! در و همسایه چه می گویند ؟
_ بالاخره می فهمیم که چی شده . زیاد فکرتان را خراب نکنید .
_ به قول معروف ماه پشت ابر نمی ماند . اخر کار مجبورند بیایند تا ببینیم حرف حسابشان چیست ؟
آرام نزد خود مطمئن بود که فرید با معرفی نسیم به خانواده اش باعث گریز انها از دیگران شده . آرام به خود اجازه نمی داد با افکار بیهوده و بی نتیجه آرامش خود و کودکی که در راه دارد را برهم بزند . تنها امیدش دیدن کودکش بود . اگر چه فرید همه چیز را از او گرفته بود . اما فرزندش جای تمام آنچه را که از دست داده بود خواهد گرفت . ماه آخر بارداری سخت ترین روزها برای آرام بود . شکمش بی نهایت بزرگ شده بود و راه رفتن و نشستن دشوار می نمود . دکتر تاکید به پیاده روی به مدت یکساعت نموده بود . با غذاهای لذیذی که مادر تهیه می دید کمی اضافه وزن پیدا کرده بود. گاهی درد هایی در کمر و پهلو هایش می پیچید . آن تنهایی دهشتناک که دیگر جایی در زندگی اش نخواهد داشت و فرزندش تمام خلا زندگی اش را پر خواهد کرد.
پروانه سراسیمه خود را به بیمارستان رساند و با دیدن مادر که گریان روی نیمکت نشسته بود به طرفش رفت : آرام کجاست؟
_ یک ربع پیش برند اتاق عمل
_ بالاخره نتوانست طبیعی زایمان کند؟
_ نه ! خیلی تلاش کردند اما موفق نشدند . چند بار تلفن کردم اما خانه نبودی
_ رفته بودم خرید . به محض این که رسیدم خانه ، حمید پیغام شما را به من رساند.
_ زحمت افتادی!
_ زحمتی نیست . من هم به اندازه شما نگران آرام هستم . با آمدن نوه خوشگلتان تمام ناراحتی ها پایان می یابد
_ پروانه جان تو که غریبه نیستی ، خودت می بینی که آرام چطور زندگی می کند . دختری که لحظه ای تنهایش نمی گذاشتین و پدرش روی تخم چشمش نگه می داشت الان تنها و سرگردان خودش را این طرف و آن طرف می کشاند . در این کشور غریب که زبان مردمانش را نمی فهمی باید عزیزترین کس خود را به امان خدا رها کنی . سپس با گریه ادامه داد : ببین ! من چه می کشم . جرات حرف زدن ندارم . می ترسم باز ناراحتی اعصابش عود کند.
_ اید با آمدن بچه آرام تصمیمی برای آینده بگیرد
_ بچه ای که پدر ندارد و یا اگر دارد عین خیالش نیست . چه فایده دارد . در این مدت نه تلفنی نه پیغامی . امیر چند بار می خواست برود سراغشان نگذاشتم . دختر دسته گلم را دادم که بیرونش کنند ! آرام چیزی کم نداشت . اگر پدر خدابیامرزش زنده بود نمی گذاشت این طور بشود . چه خواستگار هایی که رد کرد . هنوز هم چشمشمان دنبال آرام است . باور کن با همین شرایط هم قبولش دارند . اما فرید دخترم را بدبخت کرد ، به غربت انداخت و بدتر از همه اینکه طلاقش هم نمی دهد . باید ببخشی با حرفهایم سر تو را درد آوردم

__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن

دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی

خالید حسامی( هیدی )
پاسخ با نقل قول
 


کاربران در حال دیدن موضوع: 1 نفر (0 عضو و 1 مهمان)
 

مجوز های ارسال و ویرایش
شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید

BB code is فعال
شکلک ها فعال است
کد [IMG] فعال است
اچ تی ام ال غیر فعال می باشد



اکنون ساعت 05:17 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد.



Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)


سایت دبیرستان وابسته به دانشگاه رازی کرمانشاه: کلیک کنید




  پیدا کردن مطالب قبلی سایت توسط گوگل برای جلوگیری از ارسال تکراری آنها