نمایش پست تنها
  #8  
قدیمی 11-19-2011
behnam5555 آواتار ها
behnam5555 behnam5555 آنلاین نیست.
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی

 
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172

3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
behnam5555 به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض


من خواب دیده‏ام که کسی می‏آید
من خواب یک ستاره‏ی قرمز را دیده‏ام
و پلک چشمم هی می‏پرید
و کفش‏هایم هی جفت می‏شد
و کور شوم اگر دروغ بگویم
...
من خواب آن ستاره‏ی قرمز را
وقتی که خواب نبودم دیده‏ام
کسی می‏آید
کسی دیگر
کسی بهتر
کسی که مثل هیچ کس نیست
مثل پدر نیست
مثل انسی نیست
مثل عیسی نیست
مثل مادر نیست
و مثل آن کسی ست که باید باشد
و قدش از درخت‏های خانه‏ی معمار هم بلندتر است
و صورتش از صورت خدا هم روشن‏تر
و از برادر سید جواد هم
که رفته است رخت پاسبانی پوشیده است
نمی‏ترسد
و از خود خود سید جواد هم
که تمام اتاق‏های منزل ما مال اوست
نمی‏ترسد
و اسمش آن چنان که مادر
در اول نماز و در آخر نماز، صدایش می‏کند
یا قاضی القضات است یا حاجت الحاجات است
...
و می‏تواند
تمام حرف‏های سخت کتاب کلاس سوم را
با چشم‏های بسته بخواند
و می‏تواند حتی هزار را
بی آنکه کم بیاورد
از روی بیست ملیون بردارد
و می‏تواند از مغازه‏ی سید جواد
هر چقدر که لازم دارد، جنس نسیه بگیرد
و می‏تواند کاری کند که
لامپ الله
که سبز بود
دوباره روی آسمان مسجد مفتاحیان
روشن شود
آخ
چقدر روشنی خوب است
چقدر روشنی خوب است
و من چقدر دلم می‏خواهد که یحیی
یک چارچرخه داشته باشد
و یک چراغ زنبوری
و من چقدر دلم می‏خواهد
که روی چارچرخه‏ی یحیی میان هندوانه‏ها و خربزه‏ها بنشینم
و دور میدان محمدیه بچرخم
آخ
چقدر دور میدان چرخیدن خوب است
چقدر روی پشت بام خوابیدن خوب است
چقدر باغ ملی رفتن خوب است
چقدر مزه‏ی پپسی خوب است
چقدر سینمای فردین خوب است
و من چقدر از همه‏ی چیزهای خوب خوشم می‏آید
و من چقدر دلم می‏خواهد
که گیس دختر سید جواد را بکشم
...
چرا من این همه کوچک هستم که در خیابان‏ها گم می‏شوم
چرا پدر که این همه کوچک نیست و در خیابان‏ها گم نمی‏شود
کاری نمی‏کند که آن کسی که به خواب من آمده است
روز آمدنش را
جلو بیاندازد
و مردم محله‏ی کشتارگاه
که خاک باغچه‏هاشان خونی ست
و آب حوض‏هاشان هم خونی ست
و تخت کفش‏هاشان هم خونی ست
چرا کاری نمی کنند؟
چرا کاری نمی کنند
...
من پله‏های پشت بام را جارو کرده‏ام
و شیشه‏های پنجره را شسته‏ام
چرا پدر فقط باید در خواب، خواب ببیند؟
...
کسی می‏آید
کسی می‏آید
کسی که در دلش با ماست
در نفسش با ماست
در صدایش با ماست
کسی که آمدنش را
نمی شود گرفت و دستبند زد
و به زندان انداخت
کسی که زیر درخت‏های کهنه‏ی یحیی بچه کرده است
و روز به روز بزرگ‏تر می‏شود
بزرگ‏تر می‏شود
کسی که از باران، از صدای شرشر باران
از میان پچ و پچ گل‏های اطلسی
کسی که از آسمان توپخانه در شب آتش بازی می‏آید
و سفره را می‏اندازد
و نان را قسمت می‏کند
و پپسی را قسمت می‏کند
و باغ ملی را قسمت می‏کند
و شربت سیاه سرفه را قسمت می‏کند
و روز اسم نویسی را قسمت می‏کند
و نمره‏ی مریض‏خانه را قسمت می‏کند
و چکمه‏های لاستیکی را قسمت می‏کند
و سینمای فردین را قسمت می‏کند
و درخت‏های دختر سید جواد را قسمت می‏کند
و هر چه را که باد کرده باشد قسمت می‏کند
و سهم ما را هم می‏دهد
من خواب دیده‏ام...

(فروغ فرخزاد)
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن

دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی

خالید حسامی( هیدی )
پاسخ با نقل قول
2 کاربر زیر از behnam5555 سپاسگزاری کرده اند برای پست مفیدش:
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید