شيطان ، آن قدر به وسوسه خود ادامه داد كه سرانجام سست شد و هيچ نگفت . گويى اخطار پروردگار بزرگ خود را فراموش كرده بود. براى شيطان كه آماده فريب دادن او بود، همين سكوت كافى بود. پس بى درنگ از ميوه آن گياه چيد و او ابتدا به حوا و سپس به آدم داد....
آدم و حوا، سخت دل نگران بودند. اما كنجكاوى برانگيخته شده آنان و سوگندهاى مكرر شيطان و همچنين پاكى فطرت آنها، باعث شد كه فريب او را بخورند و سرانجام ؛ نخست حوا و سپس آدم ، ميوه گياه ممنوع را به دهان بردند....
به محض اينكه شيطان يقين كرد آنان ميوه را خورده اند، صداى قهقهه شادمانه و چندش آورش در فضا پيچيده و فرياد برآورد:
اى آدم ، وجود تو باعث شد كه من از مقام قرب الهى رانده شوم . ديدى كه چگونه انتقام خود را گرفتم و تو را از بهشت محروم كردم ؟ با اين همه ، بدان كه با تو و فرزندان تو، بر روى زمين بيشتر كار خواهم داشت و خواهى ديد كه از وسوسه و اغواى هيچ يك از آنان رو بر نخواهم تافت .
يكباره ، تمام جامه هايى كه بر تن آدم و حوا بود و بدن آنان را پوشيده مى داشت فرو ريخت . آنان خود را عريان ديدند و به ناچار و با شتاب ، تن خود را با برگ درختان بهشت پوشاندند. خداوند فرمود:
اى آدم و حوا، آيا به شما نگفتم كه به اين درخت نزديك نشويد؟
آيا نگفتم كه شيطان دشمن آشكار شماست ؟
|