یک ستاره؟
آری، صدها، صدها، اما
همه در آن سوی شب های محصور
یک پرنده؟
آری ، صدها ، صدها، اما
همه در خاطره های دور
با غرور عبث بال زدن هاشان
من به فریادی از کوچه می اندیشم
من به موشی بی آزار که در دیوار
گاهگاهی گذری دارد!!!
فروغ_ در غروبی ابدی
__________________
روی خواب هایم
عکس زنی بکش
که ماه را به موهایش سنجاق زده
بنویس
من خواب مانده ام
و دستی
ستاره ها را از آسمان کودکی ام
دزدیده
|