انتظار از دريچه
با دل ِ خسته، لب ِ بسته، نگاه ِ سرد
ميکنم از چشم ِ خوابآلودهی خود
صبحدم
بيرون
نگاهي:
در مه آلوده هوای خيس ِ غمآور
پارهپاره رشتههای نقره در تسبيح ِ گوهر...
در اجاق ِ باد، آن افسردهدل آذر
کاندکاندک برگهای بيشههای سبز را بيشعله ميسوزد...
من در اينجا ماندهام خاموش
بر جا ايستاده
سرد
□
جاده خالي
زير ِ باران!
|