شاگردي از استادش پرسيد: عشق چيست؟استاد در جواب گفت: به گندومزار برو و پرخوشه ترين شاخه را بياور. اما در هنگام عبور از گندومزار، به ياد داشته كه نمي تواني به عقب برگردي تا خوشه اي بچيني؟شاگرد به گندمزار رفت و پس از مدتي طولاني برگشت.
استاد پرسيد: چه آوردي؟و شاگرد با حسرت جواب داد: هيچ! هر چه جلو مي رفتم، خوشه هاي پرپشت تر مي ديدم و به اميد پيدا كردن پرپشتترين، تا انتهاي گندمزار رفتم.
استاد گفت : عشق يعني همين!
شاگرد پرسيد: پس ازدواج چيست؟استاد به سخن آمد كه: به جنگل برو و بلندترين درخت را بياور. اما به ياد داشته باش كه باز هم نمي تواني به عقب برگردي!
شاگرد رفت و پس از مدت كوتاهي با درختي برگشت.
استاد پرسيد كه شاگرد را چه شد و او در جواب گفت: به جنگل رفتم و اولين درخت بلندي را كه ديدم، انتخاب كردم. ترسيدم كه اگر جلو بروم، باز هم دست خالي برگردم.
استاد باز گفت: ازدواج يعني همين!!
خری آمد به سوی مادر خویشبگفت مادر چرا رنجم دهی بیشبرو امشب برایم خواستگاریاگر تو بچه ات را دوست داری
خر مادر بگفتا ای پسر جانتو را من دوست دارم بهتر از جانز بین این همه خرهای خوشگلیکی را کن نشان چون نیست مشکل
خرک از شادمانی جفتکی زدکمی عرعر نمود و پشتکی زدبگفت مادر به قربان نگاهتبه قربان دو چشمان سیاهت
خرهمسایه را عاشق شدم منبه زیبایی نباشد مثل او زنبگفت مادر برو پالان به تن کنبرو اکنون بزرگان را خبر کن
به آداب و رسومات زمانهشدند داخل به رسم عاقلانهدو تا پالان خریدند پای عقدشیه افسار طلا با پول نقدش
خریداری نمودند یک طویلههمانطوری که رسم است در قبیلهخر عاقد کتاب خود گشاییدوصال عقد ایشان را نمایید
دوشیزه خر خانم آیا رضاییبه عقد ایشان در نماییدیکی از حاضرین گفتا به خندهعروس خانم به گل چیدن برفته
برای بار سوم خر بپرسیدکه خر خانم سرش یکباره جنبیدخران عرعر کنان شادی نمودندبه یونجه کام خود شیرین نمودند
به امید خوشی و شادمانیبرای این دو خر در زندگانی