نمایش پست تنها
  #1  
قدیمی 10-13-2009
رزیتا آواتار ها
رزیتا رزیتا آنلاین نیست.
مسئول و ناظر ارشد-مدیر بخش خانه داری



 
تاریخ عضویت: Aug 2009
نوشته ها: 16,247
سپاسها: : 9,677

9,666 سپاس در 4,139 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض شعر قاصدک - مهدی اخوان ثالث

شعر قاصدک - مهدی اخوان ثالث





مهدی اخوان ثالث





در وطن خویش غریب!





شاعر بزرگ فارسی مهدی اخوان ثالث معروف به م. امید، در سال 1307 متولد و در سال 1369 زندگی را ترک کرد. مهدوی اخوان ثالث که کار ادبی را با سرودن شعر به شیوه ی سنتی آغاز کرد، از اولین پیشروان نوگرایی در شعر فارسی بود که توانست شعرنیمایی را حتا بهتر از نیما به اوج برساند.




دفترهای شعر:


ارغنون، انتشارات تهران، (۱۳۳۰)


زمستان، انتشارات زمان، (۱۳۳۵)


آخر شاهنامه، انتشارات زمان، (۱۳۳۸)


از این اوستا، انتشارات مروارید، (۱۳۴۵)


منظومه شکار، انتشارات مروارید، (۱۳۴۵)


پاییز در زندان، انتشارات مروارید، (۱۳۴۸)


عاشقانه‌ها و کبود (۱۳۴۸)


بهترین امید (۱۳۴۸)


برگزیده اشعار (۱۳۴۹)


در حیاط کوچک پاییز در زندان (۱۳۵۵)


دوزخ اما سرد (۱۳۵۷)


زندگی می‌گوید اما باز باید زیست... (۱۳۵۷)


ترا ای کهن بوم و بر دوست دارم (۱۳۶۸)


گزینه اشعار (۱۳۶۸)




شعر قاصدک


قاصدک ! هان ، چه خبر آوردی ؟


از کجا وز که خبر آوردی ؟


خوش خبر باشی ، اما ،‌اما


گرد بام و در من


بی ثمر می گردی


انتظار خبری نیست مرا


نه ز یاری نه ز دیار و دیاری باری


برو آنجا که بود چشمی و گوشی با کس


برو آنجا که تو را منتظرند


قاصدک


در دل من همه کورند و کرند


دست بردار ازین در وطن خویش غریب


قاصد تجربه های همه تلخ


با دلم می گوید


که دروغی تو ، دروغ


که فریبی تو. ، فریب


قاصدک هان ، ولی ... آخر ... ای وای


راستی آیا رفتی با باد ؟


با توام ، ای! کجا رفتی ؟ ای


راستی ایا جایی خبری هست هنوز ؟


مانده خکستر گرمی ، جایی ؟


در اجاقی طمع شعله نمی بندم، خردک شرری هست هنوز ؟


قاصدک


ابرهای همه عالم شب و روز


در دلم می گریند
__________________
زمستان نیز رفت اما بهارانی نمی بینم
بر این تکرارِ در تکرار پایانی نمی بینم

به دنبال خودم چون گردبادی خسته می گردم
ولی از خویش جز گَردی به دامانی نمی بینم

چه بر ما رفته است ای عمر؟ ای یاقوت بی قیمت!
که غیر از مرگ، گردن بند ارزانی نمی بینم

زمین از دلبران خالی است یا من چشم ودل سیرم؟
که می گردم ولی زلف پریشانی نمی بینم

خدایا عشق درمانی به غیر از مرگ می خواهد
که من می میرم از این درد و درمانی نمی بینم

استاد فاضل نظری
پاسخ با نقل قول
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید