
11-10-2009
|
 |
کاربر عالی
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: بندرعباس
نوشته ها: 2,910
سپاسها: : 267
508 سپاس در 332 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
هم نشین موسی
روزی حضرت موسی ع هنگام مناجات با خدا عرض کرد:خدایا مایلم یکی از هم نشینان بهشتی ام را ببینم.خداوند مرد قصابی را به او معرفی کرد.حضرت موسی ع با کمال اشتیاق به درب دکان مرد قصاب رفت و از دیدن او خوشحال شد .با خود گفت:چقدر خوب است اعمال و کردار او را تحت نظر قرار دهم .تا ببینم او چه عمل فوق العاده ای دارد که سزاوار چنین مقامی است.موسی ع پس از بررسی احوال جوان چیزی جز فروش گوشت ندید .هنگام شب که جوان قصاب مغازه خود را تعطیل کرد و راهی منزل شد .موسی ع پیش امد و بدون اینکه خود را معرفی کند از جوان قصاب خواست که میهمان او باشد.جوان قصاب پذیرفت و موسی ع را به منزل خود برد .جوان پس از احترام به مهمان ریسمانی را از دیوار باز کرد و در این هنگام زنبیلی از سقف اتاق به زیر امد .پیرزنی در قنداق پیچیده در زنبیل بود .جدان غذای رقیقی اورد و قاشق قاشق در دهان ان پیرزن ریخت.زن گاهگاهی نگاهی به اسمان می کرد و چیز هایی می گفت ولی مفهوم او معلوم نبود .مرد جوان از میهمان پذیرایی کرد و سپس هر دو خوابیدند .قصاب فردا صبح از مادر و مهمان پذیرایی نمود و دوباره وی را در میان همان زنبیل گذاشت و به سقف اطاق اویزان کرد .موسی و جوان از منزل خوارج شدند .حضرت از جوان پرسید :این پیر زن چه کسی بود ؟جوان گفت : مادرم .حضرت پرسید :چرا مادرت را به سقف اویختی ؟جوان گفت:برای اینکه کسی را در منزل ندارم و می تر سم حیوانی او را بیازارد .موسی گفت :مادرت در حین غذا خوردن به اسمان نگاه می کرد او چه می گفت؟جوان گفت:مادرم می گوید خدایا فرزندم را روز قیامت با حضرت موسی محشور گردان إ حضرت فرمود :بر تو مژده باد که من موسی هستم .از خداوند متعال خواستم که هم نشینم را در بهشت به من نشان بده و او تورا معرفی کرد .حال دانستم که این عمل پسندیده موجب شده است که هم نشین من باشی
|
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید
|
|