موضوع: غمنامه
نمایش پست تنها
  #2  
قدیمی 11-20-2009
Omid7 آواتار ها
Omid7 Omid7 آنلاین نیست.
کاربر فعال
 
تاریخ عضویت: Nov 2009
محل سکونت: نصف جهان
نوشته ها: 9,286
سپاسها: : 14

95 سپاس در 74 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض

روزهاي خزان شده

چون صداي تيك و تاك ساعت به گوشم مي رسد،همچون كبوترهاي به خواب رفته اي هستم در لابه لااي شاخه هاي يك درخت كه ناگاه احساس خطر مي كنند و از جاي خود بال مي گيرند و به اوج مي روند و اندكي بعد باز همان جا بازمي گردند با اين تفاوت كه هر لحظه منتظر همان صدايي هستند كه آنها را به پروازي اجبار صدا مي زند. من نيز همانند آنها با ديدن گذر عقربه هاي ساعت از جاي خود برمي خيزم و به كنج ديوار اتاقم تكيه مي زنم. زانوهاي غمبارم را در آغوش مي فشارم و حسرتي بر دلم مي آيد كه اي كاش آغوش گرمي وجود داشت تا خود را در آن رها مي كردم.كاش دستي بود تا موهايم را نوازش مي كرد و شوري اشك هايم را از لبانم محو مي كرد.كاش مي شد ناگفته ها را گفت.كاش مي شد عقربه هاي ساعت را محكوم به ايستادن مي كرديم.كاش مي شد فرداها هيچ وقت فردا نمي شدند و كاش مي شد كه تمام رفته ها بازمي گشتند و جور ديگري تقويم پربلاي زندگي را ورق مي زديم و ثانيه ها را به دقيقه و دقيقه ها را به ساعت مبدل مي كرديم تا هيچگاه آن فردايي كه تو از آن دم مي زني به وجد نمي آمد و اي كاش حرفي از زمستان نبود.
كاش آن روز كه عزيزي دعايم كرد كه تمام روزهاي زندگي ام بهاري باشد به اين نيز مي انديشيد كه بهار در ظاهر سبز است اما در باطن پر از باران است.بهار كه مي شود ابرها مي بارند.آرزوي او برآورده شد. من چون بهار در ظاهر شادم و در باطن پر از غم.
خنده بر لب مي زنم تا كس نداند راز من
ورنه اين دنيا كه ما ديدم خنديدن نداشت
__________________
مدت ها بود سه چیز را ترک کرده بودم
شعر را... ماه را.... و تو را ...
امروز که به اجبار قلبم را ورق زدم
هنوز اولین سطر را نخوانده
تو را به خاطر آوردم و شب هاي مهتاب را...
ولی نه...!! باید ترک کنم
هم تو را....هم شعر را .... و هم‌‌‌٬ همه ی شب هایی را که به ماه نگاه می کردم...

======================================

مسابقه پیش بینی نتایج لیگ برتر ( اگه دوست داشتی یه سر بزن دوست من )

ویرایش توسط SonBol : 11-25-2009 در ساعت 05:39 PM
پاسخ با نقل قول
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید