بازگشت   پی سی سیتی > ادب فرهنگ و تاریخ > فرهنگ و تاریخ

فرهنگ و تاریخ تاریخ و فرهنگ - مطالبی در زمینه فرهنگ و تاریخ ایران و جهان اخبار فرهنگی و ... در این تالار قرار میگیرد

 
 
ابزارهای موضوع نحوه نمایش
Prev پست قبلی   پست بعدی Next
  #11  
قدیمی 02-17-2010
behnam5555 آواتار ها
behnam5555 behnam5555 آنلاین نیست.
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی

 
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172

3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
behnam5555 به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض خاله گردن دراز...

خاله گردن دراز

مردی زنی خل و چل داشت.
هرچند این زن را میزد باز مرتکب عمل جنون آمیزی میشد.
شبی وقتی وارد خانه شد دید امروز باز زنش کثافت کاری خیلی بدتری کرده، بینهایت اوقاتش تلخ شد و را به باد فحش گرفت و کتک فراوانی به او زد و از خانه بیرونش کرد و گفت: «برو که من اصلا زن نمیخواهم.»
زَنَک چون در آن شهر غریب بود گریه کنان همه جا رفت تا به خرابه ای رسید.
وارد خرابه شد و در گوشه ای خزید و به حال خود بنای گریستن گذاشت و پس از آنکه ساکت شد، دید کلاغی روی دیوار نشست و بنای قارقار کردن را گذاشت.
زن رو به کلاغ کرد و گفت: «ای خاله قارقاری، قارقار نکن من وساطت تو را نمیپذیرم و به خانه او برنمیگردم.» طولی نکشید که گنجشکی آمد و در نزدیکی او نشست و بنای جیک جیک کردن را گذاشت.
زن گفت: «وای کوچولو بیخود به خودت زحمت مده و جیک جیک نکن که من بخدا دیگه به خونه این شوور بر نمیگردم.» زن با دیدن گربه و الاغ همین را گفت.
اما با آمدن شتر بی اختیار برخاست و گفت: «وای خاک بر سرم.» آنگاه مهار شتر را گرفت و با شتر تا به خانه شوهرش رسید و در زد.
شوهرش سراسیمه از خواب پرید. بالا آمد پشت در گفت: «کیستی؟»
زن گفت: «منم.» از بس اوقاتش تلخ شد در را باز کرد که کتک مفصلی به او بزند، دید چیز غریبی است.
زنش مهار شتری را در دست دارد.
گفت: «کجا بوده ای و این را از کجا آوره ای؟» زن گفت: «آره ارواح بابات قلاغه را فرستادی نیومدم، گنجشکه را فرستادی نیومدم، گربه را فرستادی نیومدم تا مجبور شدی خاله گردن دراز را فرستادی، حالا هم میگویی این را از کجا آورده ای؟..»
مردک دید خدا نعمت غیر مترقبه ای برایش فرستاده است، شتر بار کلانی هم دارد، فورا گفت: «خیلی خوب، خوب کاری کردی آمدی، بیا تو، شتر را هم بیاور.»
زن با شتر داخل خانه شد.
مرد شتر را خواباند و بارش را زمین گذاشت و دست را داخل بار کرد دید خدا بدهد برکت تمامش اشرفی تازه سکه است. بینهایت خوشحال شد و اشرفیها را در گودال دفن کرد و فورا شتر را از خانه بیرون کرد و یک دو منی گوشت خرید و دو دیگ آش و کوبیده ای ترتیب داد و دیگها را برد پشت بام و آشها را ریخت توی ناودانها.
زن از صدای ریزش آشها بیدار شد، مشت خود را زیر آشها گرفت و قدری از آنها خورد، دید راستی راستی آش است و بعد یکی از کوفته ها را برداشت و خورد دید خیر، این هم کوفته است. شوهرش از پشت بام پایین آمد و بطوری که زن نفهمید رفت داخل بستر خود گردید. زن آمد و گفت: «ای مرد، ای مرد، برخیز ببین چطور از ناودانها آش میآید و از آسمان کوفته میبارد.»
مرد برخاست آمد بیرون دید زنش راست میگوید خیلی خیلی اظهار تعجب کرد و گفت: «حالا قدری از این کوبیده ها را برای فردا ناهارمان جمع کن و زود بیا تا بخوابیم.» زن گفت: «اینها خاکی شده اند و دیگر به درد خوردن نمیخورد.» فردای آنروز از کوچه صدای جارچی بلند شد که شتر خزانه شاهی با یک بار اشرفی گم شده است، هرکس بیاید و نشانی شتر و بارش را بدهد انعام بزرگی خواهد گرفت و وای به حال کسی که بداند و نیاید بروز دهد. زن پیش خود گفت: «حالا وقتش است که از شوهرم انتقام بگیرم و برخاست دوید رفت پیش جارچی و گفت: «شتر را من پیدا کردم و به خانه شوهرم بردم.» جارچی زن را نزد داروغه برد و داروغه او را نزد پادشاه. پادشاه پرسید: «زن تو شتر را به خانه خود بردی؟»
زن گفت: «بله قربان. من بردم و شوهرم هم بارش را پایین آورد.» هر دو را حاضر ساختند.
شاه از مرد با غضب تمام پرسید: «ای خائن بار شتر را چه کردی و شتر را به کجا فرستادی؟»
مرد گفت: قربان من نه شتری دیدم نه باری، هرکس گفته خلاف عرض کرده است.» شاه گفت: «ای دیوانه زن خودت این را اقرار میکند.»
مرد گفت که زن من دیوانه است.
زن را حاضر کردند. شاه فرمود: «ای زن تو شتر را به خانه شوهر خود بردی؟»
گفت: «آری.» شاه فرمود: «چه موقعی بود که شتر را به خانه بردی؟»
گفت: «همان موقعی که از ناودانها آش میریخت و از آسمان کوفته میبارید.» شاه و ارکان دولت بنا کردند به خندیدن.
مرد گفت: «قربان عرض کردم این زن من دیوانه است.» شاه هر دو را مرخص کرد و مردک آمد و با خاطری جمع قدری از اشرافیها را برداشت و خرد کرد و کاسبی خود را راه انداخت و پس از چند ماه از آن شهر سفر کردو در شهر دیگری با فراغت خاطر مشغول کسب و تجارت شد.
[داستانهای امثال امینی، ص119]
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن

دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی

خالید حسامی( هیدی )
پاسخ با نقل قول
 


کاربران در حال دیدن موضوع: 1 نفر (0 عضو و 1 مهمان)
 
ابزارهای موضوع
نحوه نمایش

مجوز های ارسال و ویرایش
شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید

BB code is فعال
شکلک ها فعال است
کد [IMG] فعال است
اچ تی ام ال غیر فعال می باشد



اکنون ساعت 12:44 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد.



Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)


سایت دبیرستان وابسته به دانشگاه رازی کرمانشاه: کلیک کنید




  پیدا کردن مطالب قبلی سایت توسط گوگل برای جلوگیری از ارسال تکراری آنها