بازگشت   پی سی سیتی > ادب فرهنگ و تاریخ > فرهنگ و تاریخ > فرهنگ

فرهنگ تمام مباحث مربوط به فرهنگ در این بخش

 
 
ابزارهای موضوع نحوه نمایش
Prev پست قبلی   پست بعدی Next
  #1  
قدیمی 03-02-2010
رزیتا آواتار ها
رزیتا رزیتا آنلاین نیست.
مسئول و ناظر ارشد-مدیر بخش خانه داری



 
تاریخ عضویت: Aug 2009
نوشته ها: 16,247
سپاسها: : 9,677

9,666 سپاس در 4,139 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض جنگ فرهنگی مطلقا ممنوع

جنگ فرهنگی مطلقا ممنوع



جنگ و هجمه های فرهنگی یکی از رویکردهای مهم و همیشگی دشمنان اسلام بوده و چه بسا، هرآن زمان که توفیق یافته اند، ضربه بیشتری به پیکر دین وارد شده است. واقعه ای که در زیر بیان می شود، نمونه ای از این موارد است که پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله، مقابله شدیدی انجام داده اند. دعوت می کنم ملاحظه فرمایید:



سریه محمد بن مسلمه


این سریه در ماه ربیع الاول سال سوم هجرت برای قتل "کعب بن اشرف" بود.
"کعب بن اشرف" شاعر بود و پیامبر(ص) و اصحاب او را هجو مى‏كرد و در شعر خود كافران قریش را علیه مسلمانان بر مى‏انگیخت.
کعب بن اشرف از ناسزا گفتن و آزار رساندن به پیامبر (ص) و مسلمانان خوددارى نمى‏كرد بلكه در آن مبالغه هم مى‏كرد. هنگامی که "زید بن حارثه" براى بشارت دادن پیروزی بدر آمد و کعب بن اشرف اسیران را در اسارت دید، ناراحت شده و به قوم خود گفت: «واى بر شما، به خدا سوگند، امروز زیر زمین براى شما بهتر از روى آن است، این ها كه كشته و اسیر شدند سران و بزرگان مردم بودند، شما چه فکر می کنید؟ آن ها گفتند: تا زنده هستیم با محمد دشمنى مى‏ورزیم. کعب بن اشرف گفت: چه ارزشى دارید؟ او خویشان خود را لگدكوب كرد و از میان برد، ولى من پیش قریش مى‏روم و آنها را بر مى‏انگیزم و برای كشته‏ شدگانشان مرثیه مى‏گویم و مى‏گریم، شاید آن ها راه بیفتند و من هم همراه آن ها مى‏آیم؛ لذا به مکه رفت.»
کعب ابن اشرف در مکه پناه گاهى نیافت، به مدینه برگشت و چون خبر آمدن او به مدینه، به اطلاع پیامبر (ص) رسید فرمود: «پروردگارا، در ازاى اشعارى كه او سروده و شرّى كه آشكار ساخته است، به هر طریقى كه مى‏خواهى، او را جزا فرماى.»



محمد بن مسلمه و ابونائله



پیامبر (ص) فرمود: چه كسى شر کعب بن اشرف را از من دفع مى‏كند كه مرا آزرده است. "محمد بن مسلمه" گفت: من از عهده او بر مى‏آیم اى رسول خدا، و او را خواهم كشت. پیامبر (ص) فرمود: این كار را بكن. چند روزى محمد بن مسلمه چیزى نمى‏خورد، پیامبر (ص) او را احضار كرد و فرمود: محمد، چرا خوراك و آشامیدنى را ترك كرده‏اى؟ گفت: اى رسول خدا، عهدی با شما بسته ام كه نمى‏دانم مى‏توانم آن را انجام دهم یا نه.
پیامبر (ص) فرمود: بر تو است كه تلاش كنى و همچنین فرمود: در مورد او با "سعد بن معاذ" مشورت كن. این بود كه محمد بن مسلمه همراه تنى چند از اوس از جمله، "عبّاد بن بشر" و "ابونائله سلكان بن سلامه" و "حارث بن اوس" و "ابو عبس بن جبر" جمع شدند و گفتند: اى رسول خدا، ما او را مى‏كشیم، به ما اجازه بده كه هر چه لازم باشد، بگوییم زیرا جز این چاره‏اى نیست. پیامبر (ص) فرمود: هر چه مى‏خواهید بگویید.
ابونائله به سوى كعب بن اشرف رفت، چون كعب او را دید خوشش نیامد، چرا که ترسید نكند دیگران در كمین باشند. ابو نائله گفت: نیازى به تو پیدا شده است. كعب در حالى كه در میان قوم خود و یهودیان بود، گفت: نزدیك بیا و حاجت خود را بگو. در عین حال، رنگ چهره‏اش دگرگون شده و بیمناك بود. ( ابونائله و محمد بن مسلمه هر دو برادران رضاعی كعب بودند) ابو نائله و كعب ساعتى گفتگو كردند و براى یكدیگر شعر خواندند، كعب شاد شد و از ابونائله پرسید: حاجت تو چیست؟ ابونائله كه شعر مى‏سرود همچنان براى او شعر مى‏خواند، كعب دو مرتبه پرسید: حاجت تو چیست؟ شاید مى‏خواهى كسانى كه پیش ما هستند برخیزند؟ چون مردم این سخن را شنیدند برخاستند. ابونائله گفت: خوش نداشتم كه مردم گفتگوى ما را بشنوند و بدگمان شوند. آمدن این مرد (پیامبر (ص)) براى ما گرفتارى و بلا بود، همه عرب به جنگ ما برخاسته‏اند و متفقاً ما را هدف قرار مى‏دهند، راه هاى زندگى بر ما بسته شده است، به طورى كه خودمان و خانواده‏هایمان سخت به زحمت افتاده‏ایم، او از ما زكات مى‏خواهد و مى‏گیرد، حال آنكه ما چیزى پیدا نمى‏كنیم كه بخوریم. كعب گفت: اى پسر سلامه، من كه قبلا به تو گفته بودم كار به این جا مى‏كشد. ابو نائله گفت: مردانى از یاران من هم همراه من هستند كه همین نظر را دارند، تصمیم گرفتم همراه آنان پیش تو بیاییم و از تو خرما یا خوراك دیگرى خریدارى كنیم و تو هم باید با ما نیكو رفتار كنى، البته ما هم چیزی نزد تو گرو مى‏گذاریم.
کعب بن اشرف از ناسزا گفتن و آزار رساندن به پیامبر (ص) و مسلمانان خوددارى نمى‏كرد بلكه در آن مبالغه هم مى‏كرد. هنگامی که "زید بن حارثه" براى بشارت دادن پیروزی بدر آمد و کعب بن اشرف اسیران را در اسارت دید، ناراحت شد.

كعب گفت: اى ابونائله، به خدا دوست نداشتم كه تو را در این گرفتارى ببینم، كه تو در نظرم از گرامی ترین مردم هستى، تو برادر منى و من با تو از یك پستان شیر خورده‏ام. او گفت: آنچه درباره محمد (ص) به تو گفتم پوشیده دار. كعب گفت: یك حرف از آن را نخواهم گفت. كعب به ابونائله گفت: به من راست بگو، در باطن خود نسبت به محمد چه تصمیمى دارید؟ گفت: خوار ساختن او و جدا شدن از وى. گفت: خوشحالم‏كردى، حالا چه چیز را در گرو من مى‏گذارید، پسران و زنانتان؟ ابونائله گفت: مى‏خواهى ما را رسوا كنى و كار ما را آشكار سازى؟ نه! ولى ما آن قدر اسلحه در گرو تو مى‏گذاریم كه خوشنود شوى.
ابونائله این مطلب را براى این مى‏گفت كه وقتى با اسلحه آمدند تعجب نكند، كعب هم گفت: آرى! در سلاح وفاى به عهد است و همان كفایت مى‏كند. ابونائله از نزد كعب بیرون رفت تا وقتى كه قرار گذاشته بود برگردد، او پیش یاران خود رفت و تصمیم گرفتند كه شبانگاه پیش كعب بروند. آنگاه شب به حضور پیامبر(ص) آمدند و خبر دادند، پیامبر(ص) تا بقیع همراه آنها آمد و از آنجا آنان را روانه كرده و فرمود: در پناه و یاری خدا بروید و این شب، چهاردهم ماه ربیع الاول بیست و پنجمین ماه هجری بود.


سرانجام کار



آنها به راه افتادند تا به محله کعب بن اشرف رسیدند. چون كنار خانه او رسیدند، ابونائله او را صدا زد، آنگاه پیش آنان آمد و ساعتى نشستند و گفتگو كردند به طورى كه با آن ها انس گرفت، سپس آن ها گفتند: آیا موافقى كه به "شرج العجوز" برویم و باقى شب را به گفتگو بگذرانیم؟ کعب قبول کرده و بیرون آمدند و به طرف شرج العجوز به راه افتادند. در میان راه و با جلب

اعتماد او، محمد بن مسلمه با طرز ماهرانه ای او را از پای درآورد و به همراه یارانش به مدینه بازگشت.
هنگامی که به بقیع رسیدند، تكبیر گفتند. اتفاقا پیامبر(ص) هم آن شب به پا خاسته و نماز مى‏گزارد، چون صداى تكبیر ایشان را شنید، تكبیر گفت و دانست كه کعب بن اشرف را كشته‏اند. آنها خود را به مسجد رساندند و دیدند كه پیامبر(ص) كنار در مسجد ایستاده است، حضرت فرمود: «چهره‏هاى شما شاد باد.» گفتند: «و چهره تو اى رسول خدا. حضرت خداى را براى قتل او ستایش كرد.
سریه محمد بن مسلمه نیازمند بررسی و تعمق بیشتری است. نگاهی به سیره رسول خدا (ص) نشانگر این است که آن حضرت جنایتکاران جنگی را عفو می کرد، اما از جنایتکاران فرهنگی و تبلیغاتی نمی گذشت. از آنجا که شعر، در میان عرب، بیشترین برد تبلیغاتی را داشت و تاثیر بسیاری در روحیه مردم می گذاشت و به نوعی بزرگ ترین ابزار تبلیغاتی آن زمان به حساب می آمد، بنابر این وقتی شاعرانی برجسته، از این راه به جنگ اسلام آمده و امنیت روانی مسلمین را به خطر می انداختند، پیغمبر خدا (ص) با این افراد به شدت برخورد می کرد و با این حرکت جلوی تمام تبلیغات دشمنان را، که مهم ترین ابزارشان شعر بود، گرفت و از این جهت امنیت روانی مسلمانان را تامین کرد.

گروه دین و اندیشه - مهدی سیف جمالی
__________________
زمستان نیز رفت اما بهارانی نمی بینم
بر این تکرارِ در تکرار پایانی نمی بینم

به دنبال خودم چون گردبادی خسته می گردم
ولی از خویش جز گَردی به دامانی نمی بینم

چه بر ما رفته است ای عمر؟ ای یاقوت بی قیمت!
که غیر از مرگ، گردن بند ارزانی نمی بینم

زمین از دلبران خالی است یا من چشم ودل سیرم؟
که می گردم ولی زلف پریشانی نمی بینم

خدایا عشق درمانی به غیر از مرگ می خواهد
که من می میرم از این درد و درمانی نمی بینم

استاد فاضل نظری
پاسخ با نقل قول
 


کاربران در حال دیدن موضوع: 1 نفر (0 عضو و 1 مهمان)
 

مجوز های ارسال و ویرایش
شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید

BB code is فعال
شکلک ها فعال است
کد [IMG] فعال است
اچ تی ام ال غیر فعال می باشد



اکنون ساعت 06:06 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد.



Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)


سایت دبیرستان وابسته به دانشگاه رازی کرمانشاه: کلیک کنید




  پیدا کردن مطالب قبلی سایت توسط گوگل برای جلوگیری از ارسال تکراری آنها